ياس؛ اجتماعي ترين رپر ايران

ياس را مي توان اجتماعي ترين رپر ايران دانست؛ اگر چنين تركيبي قابل پذيرش باشد، يعني تركيب سه واژه «اجتماعي»، «رپر» و «ايراني». تلاش براي ايراني كردن موسيقي رپ از اواخر دهه هفتاد و با تغيير در ماهيت غربي اين موسيقي اتفاق افتاد، اگر چه كه اولين ترك هاي رپ خواننده هاي فارسي زبان، از قرار دادن كلمات فارسي بر روي آهنگ هاي رپ خارجي ساخته شد اما خيلي زود و همزمان با همه گير شدن مكانيزم ضبط ارزان، سريع و شخصي موسيقي، رپرهاي ايراني، دست به كار تغيير در ماهيت و يا لااقل جنس رپ وارداتي شدند. ماحصل اين تغيير و تحولات كه بيش از نيم دهه به طول انجاميد، نسل جديدي از خواننده هاي فارسي را به جامعه معرفي كرد كه به خاطر شكل قريب ريتم آهنگ هايشان، نتوانستند مهر تاييد دستگاه هاي ذي صلاح را دريافت كنند و به اجبار روانه زيرزمين ها شدند. اين اتفاق از چند بابت رپ را تحت تاثير قرار داد. اولين ضربه، بدترين ضربه بود؛ رپ زيرزميني از كنترل بيرون آمد، پر از كلمات ركيك شد و مخاطب هاي زيادي را از دست داد. دومين اتفاق، به ابتذال كشيده شدن رپ براي جذب مخاطب بيشتر بود تا جايي كه حال و هواي لس آنجلسي به خود گرفت و اين دست خوانندگان رپ، شش و هشتي شدند. در اين ميان يك اتفاق خوب هم براي رپ افتاد؛ تعداد كمي از بهترين رپ خوان ها، سراغ موضوعات اجتماعي رفتند و با بيان واقعيت هاي جامعه به اين زبان تازه، مخاطباني براي خودشان دست و پا كردند و اين طور بود كه رپ روي پاي خودش ايستاد و اعتبار تازه اي ميان جامعه دست و پا كرد.

از ميان فهرست كوتاه خوانندگان رپ ايراني كه صفت اجتماعي بودن بدون هيچ وصله اي به آن ها مي چسبد، جايگاه ياس، يك جايگاه ويژه است. او در تمام اين سال ها از معدود خوانندگان زيرزميني بوده كه هم پا با جامعه خوانده، رشد كرده و چهارچوب بندي كلامش باعث شده در ميان طبقات و سنين مختلف مخاطب داشته باشد. او كه روزگاري با آهنگ «بم»، توجه حس انسان دوستانه ايراني ها را به فاجعه زلزله اين شهر جلب كرد، كمي بعد توانست با آهنگ «سي دي رو بشكن»، پديده شوم توزيع فيلم خصوصي افراد را به باد انتقاد بگيرد، چند سال بعد از اجتماع بي رحم، طلاق و مواد مخدر بخواند و حالا كه موضوع فرار مغزها در ميان است با آهنگ «سرباز وطن» جايگاهش را همچنان حفظ كند. جايگاهي كه حتي به مذاق مديران نيز خوش آمده و چندتايي از آهنگ هاي او را مجوزدار كرده اند. ياس در يكي از ترانه هايش مي گويد «ياس داستانشو/ اگه بتونه/ مي گه» و حالا اين حكايت رپ اجتماعي است كه براي ورود قانوني به جامعه به دنبال راهكارهايي است، راهكارهايي كه با نرمش مسئولان و تعهد خواننده هايي شبيه ياس غير ممكن نيست!

تور متاليكا ادامه دارد....

گزارش لحظه به لحظه از تور جاذبه جهان متالیکا از وبلاگ بابي

لیست آهنگهای اجرایی:

That Was Just Your Life
The End Of The Line
For Whom The Bell Tolls
Fuel
Fade To Black
Broken, Beat & Scarred
The Four Horsemen
Sad But True
The Unforgiven
All Nightmare Long
One
Master Of Puppets
Blackened
Nothing Else Matters
Enter Sandman
- - - - - - - -
Breadfan
Hit The Lights
Seek and Destroy

مقصد بعدی:پرث ، استرالیا ، سالن بورسوود دوم ، ۲۳ اکتبر ۲۰۱۰

آشنايي با بابي/ خبرگزاري متاليكا!

امروز يك لينك جديد به وبلاگم اضافه شده كه احتمالا از اين به بعد بيشتر از آن در اينجا خواهيم خواند. كسي به اسم بابي را در همين دنياي مجازي پيدا كرده ام كه احتمالا در حوزه موسيقي دلمشغولي هاي مشترك زيادي با هم داريم. به وبلاگش برويد و خبرهايي را بخوانيد كه لابد شاخ در خواهيد آورد؛ مثلا آهنگ ورود مرد شني متاليكا براي زنگ بيدار باش فضانوردها يا داستان كشيشي كه متاليكا را به كليساي بي فروغ خود برده و ...

بابي در ضمن اسم خوبي هم دارد براي صدا زدن؛ مثلا هاي بابي، يا مثلا، ايتش وري گود بابي!

موسیقی جهان؛ یادی از کنسرت ام تی وی آیکون برای متالیکا

حتی اگر موسیقی خارجی را دوست نداشته باشی، حتی اگر برای یک بار هم که شده با متالیکا هد نزده باشی یا حتی اگر از اسنوپ داگ رپر هم خوشت نیاید کنسرت ام تی وی آیکون می تواند نمونه خوبی باشد برای این که ما در موسیقی کجا می رویم و آنها کجا. این کنسرت که برای بزرگداشت متالیکا برگزار شده پر است از خواننده هایی که خودشان برای خودشان کسی هستند، آلبوم هایشان مثل چی فروش می رود، هواخواه و هوادار دارند و خیلی ها سر کنسرت شان واقعا غش می کنند. حالا همه اینها را در نظر بگیرید که بیایند و با هزار و یک فکر یک دانه از آهنگ های متالیکا را دوباره اجرا کنند، چه کسی حاضر است از همین خواننده های خودمان برای پیشکسوت های موسیقی چنین کاری بکند، البته آقای دکتر اصفهانی را قلم بگیرید از این فقره که روح خواننده های قدیمی را یک بار به طور کامل مورد عنایت قرار داده اند(!)

اما نکته مهم در این کنسرت مهم اجرای یک خواننده رپ از یک آهنگ به شدت متال است. اسنوپ داگ برای این کنسرت آهنگ sad but ture یا به معنی «غم انگیز اما حقیقی» را انتخاب کرده. متال بازها می دانند که این آهنگ چه خشم و تنفری پشتش خوابیده، می دانند که جیمز برای خواندنش خودش را پاره کرده و تا به حال اجرای این آهنگ چه همه آدم را راهی بیمارستان کرده. خود من تا به حال حداقل سه بار گردنم به خاطر هد زدن با این آهنگ گرفته و...! حالا اسنوپ داگ رپر می آید و با آن شلی احمقانه ای که دارد این آهنگ را می خواند، وسطش هم می خندد و به حضار تیکه می پراند. در این میان برخورد گروه متالیکا دیدنی است، آنها از این تعبیر و یا بازخوانی اثرشان آن هم به این شیوه نه تنها ناراحت و عصبانی نمی شوند بلکه با انرژی شان نشان می دهند چقدر از این خلاقیت حال کرده اند، اما آیا وضع ما هم همین طور است؟ اصلا موسیقی را بگذاریم کنار، آیا پذیرفتن قرائت متفاوت و حتی عجیب از چیزهایی که پس پشت ذهن ما –از طریق سنت، اخلاق، عرف و یا حتی قانون نانوشته- ثبت شده برایمان همین قدر راحت است؟ بیخود نیست که در موسیقی و دیگر هنرها و حتی دیگر مبادی این قدر لنگ لنگان به عکس جهت آدم های جهان در حرکتیم.

ستاره های راک پیر می شوند و محافظه کار

روز گذشته یک سایت تفریحی مطلبی را با عنوان چطور ستاره های راک تغییر می کنند به انضمام بیش از 40 عکس را آپ کرد. با اشتیاقی که به موسیقی راک دارم سایت را باز کردم و با دیدن عکس ها یکه خوردم. تصاویر مروبط بودند به آدم هایی که هر کدامشان در آسمان پرستاره راک تا ابد خواهند درخشید؛ از بون جویی گرفته تا رولینگ استون و دیگران. عکس ها پیر شدن ستاره های این آسمان را نشان می دادند؛ واقعیتی که تلخ است اما نمی توان از پذیرفتنش سر باز زد. از آن موقع دارم با خودم فکر می کنم که اعجوبه های موسیقی دهه های پیش که این روزها آهنگ هایشان نه تنها کم رونق نشده بلکه طرفدارهای بیشتری هم پیدا کرده مگر پیر می شوند؟

با خودم همیشه فکر می کردک که اسطوره ها پیر نمی شوند و اگر پیر شوند هم به قول مارکز تازه مثل ماهی در ماهی تابه باید از روی شان کنی چون تازه یک روی شان سرخ شده. اما این عکس ها نشان داد که حتی جیمز هیلفتز هم پیر می شود و حتی لد ژیپلین و گانز و اسلش هم پیر می شوند و حتی می میرند. بنابراین آخرین سوالی که در ذهنم نقش بست این بود که آیا پیر شدن این افراد باعث نشده موسیقی شان هم محافظه کارانه تر شود و آیا با پیر شدن ما هم گوشمان محافظه کارانه تر خواهد شد؟ چه کسی می تواند به این سوال های لعنتی پاسخ دهد و آدم را از ترس محافظه کار شدن خلاص کند؟


James Hetfield, Metallica

How Rock Stars Have Changed (49 pics)

Axl Rose, Guns N' Roses

How Rock Stars Have Changed (49 pics)

Michael Philip Jagger, The Rolling Stones

How Rock Stars Have Changed (49 pics)

ادامه نوشته

رپ؛ اعتراض به سرمایه داری یا در دام سرمایه داری

داستان عجیبی دارد این موسیقی رپ و دنیای رپر ها. داستان عجیب و فوق العاده آشنایی دارد. روزگاری این موسیقی عجیب و غریب از دل فرهنگ های سیاه پوستی و کارگری برای مبارزه با دنیای سرمایه داری بوجود آمده و حالا سر و پا در اختیار همین نظام مخوف و پیچیده است. روزگاری پیرزنان و پیرمردان سیاه با این موسیقی  خودشان را در سر زمین های کار، مزارع و آهنگری های فقیرانه می رقصاندند به امید نابودی نابرابری ها و امروز رپ کردن کار بچه سسول هایی شده است که از موسیقی رپ تنها رقصیدن و مالاندن خودشان به دخترها را بلدند و بس. در آهنگ های جدید رپ و هیپ هاپی که این روزها از ماهواره و هزار تا جای دیگر می بینم دیگر هیچ حسی از موسیقی اعتراضی نیست، نوعی شو آرامش در کمال تسلیم و فریبخوردگی نمایان است. رپ که زمانی مقابل با دنیای سرمایه داری بود امروز خودش به وسیله ای برای کسب سرمایه بدل شده و رپرها جزئی از دنیای مخوف سرمایه داری جهان شده اند. من راستش را بخواهید برایم سرمایه داری و غیر سرمایه داری هیچ فرقی نمی کند، از این دسته کمونیست مسلک ها نیستم که پز وفاداری به قشر کارگر را بدهم اما دلم برای اصالت مورد تجاوز قرار گرفته رپ می سوزد. دلم برای زیبایی آهنگ های هیپ هاپ واقعی تنگ شده اما امروز هر چه می بینم و می شنوم چیزی از اصالت موسیقی اعتراضی خالص در آن نیست.

بنابراین عجیب نیست که اگر موسیقی رپ ما هم که روزگاری از دل سرخوردگی های نسل سوخته ایران به وجود آمد امروز اسیر تعبیرهای قرکمری و شش و هشتی شده باشد. بزرگی می گفت موسیقی رپ خوب است اما خیلی زود حتی کمتر از یک دهه فاسد می شود و احساس می کنم کم کم دارد بوی این ماده فاسد شدنی هوای ایران را هم پر می کند. اعتراضم به ساسی مانکن و مبین نیست که ساسی را به خاطر تکس هایش و مبین را به خاطر قیافه بامزه اش دوست دارم و احتمالا خیلی ها هم با من هم نظر باشند اما آهنگ جدید اینها که در حقیقت با غرور عجیبی خوانده و ساخته شده است بد جوری حال من را گرفت و از همین الان هشیارم کرد که پرونده رپ هم در ایران به زودی بسته می شود. با این حساب باید دوباره به راک بازهای تهران دل بست که در موسیقی خیلی جلوتر و در بستر جامعه هنوز جانیافتاده اند.

نگاهی به کاست «انسان می جویم» از حجت بداغی

یک ماهی است که آلبوم «انسان می جویم» را از آقایی به نام حجت بداغی دانلود کرده ام و گوش می دهم. به نظر خیلی از آهنگ هاش طولانی اند و دلچسبی کارهایش به همین خاطر کم است. اما با این همه این کاست چند ویژگی بارز دارد که تا قبل از این نشنیده بودم:

1- ناخودآگاه باید پذیرفت که ترانه های این کاست نوعی شعر کارگاهی هستند. شبیه شعرهایی که از براهنی شنیده ایم و خوانده ایم. گاهی اوقات همین ابیات وقتی در کنار بیت های معمولی قرار می گیرند، کلاژ نازیبایی تشکیل می دهند که هم برای ترانه فارسی خوب و زیباست و هم بد و ناهنجار.

2- موسیقی تلفیق عجیبی دارد، گیتار برقی، سازهای ایرانی و گروه خوانی. من از موسیقی تلفیقی لذت نمی برم برای همین در این مورد قضاوتی نمی کنم.

3- بهترین ترانه کاست به نظرم ترانه «می خندم» است آن هم نه به خاطر فرمش بلکه به خاطر محتوایش که خوب به اعقاید من نزدیک است.

4- یکی از آهنگسازها که صدای حجت بداغی را در این کاستش گوش می کرد به من گفت که او فالش می خواند اما به نظرم آمد که حتی اگر این حرف درست باشد بازهم می تواند از ویژگی های مثبت این کاست تلقی شود چرا که با نوع موسیقی هارمونی ایجاد کرده است.

آقای حجت بداغی مثل این که هم نویسنده است، هم شاعر، هم خواننده و هم آخرین کسی که با فریدون فروغی دیدار داشته قبل از مرگش. به همین دلیل احتمالا آشنایی با چنین آدمی می تواند جذاب باشد. برای من که این طور است، دوستدارم از نزدیک ایشان را ببینم و با هم حرف بزنیم.

حجت بداغی نفر وسط است

درباره فيلمي كه نشان مي دهد مايكل زنده است

اخيرا فيلم كوتاهي روي يوتيوب منتشر شده كه نشان مي دهد مايكل جكسون در مراسم ختم خود حضور داشته است و در لحظه اي كه حضار اشك مي ريخته اند او تنها نفري بوده كه به شادي از جا برخاسته و دو تا بيلاخ گنده به جهان تحويل داده است.

نمي دانم اين موضوع تا چه حد مي تواند صحت داشته باشد، علم به قدري پيشرفت كرده كه هر روز به ماهيت اشيا و تصاويري كه مي بينيم بيشتر شك مي كنيم. اما جداي از درستي يا نادرستي گزاره بالا به نظرم مي توان با كنار هم گذاشتن چند مسئله به يك نتيجه واحد رسيد كه لااقل از سردرگمي ميان اين كه او مرده است يا نه راحت شد. با اين حساب فرض را بر اين مي گيريم اصلا چنين فيلمي وجود داشته باشد و كسي شبيه به او يا حتي خود او در مراسم ختمش بوده باشد. اتفاقا اين موضوع چندان هم عجيب نيست. او در مقاطع مختلف زندگي اش بارها و بارها، خود را بين بودن و نبودن قرار داده است. رنگ پوستش را عوض كرده تا ميان سفيد پوست و سياه پوست قرار بگيرد، شايعات زيادي است كه او جنسيت خود را نيز دست كاري كرده و با اين حساب بين مرد و زن قرار گرفته است. حتي بارها اعلام شد كه او در مكه به دين اسلام در آمده (نگارنده فقط به نقل شنيده ها مي پردازد و آنها را رد يا تاييد نمي كند) با اين حساب او حتي از نظر مذهب وضع چندان روشني ندارد.

آدمي با رنگ پوست نامشخص، جنسيت نامعلوم و مذهب يا لااقل بگوييم ايدئولو‍ژي نامشخص اكنون به روح نيم مرده اي بدل شده كه اصلا معلوم نيست مرده يا خير.

اكنون كه اينها را مي نويسم بيش از هر چيز قيافه مايكل در آن شوي استثنايي اش دم نظرم مي آيد زماني كه او لباس نظامي بر تن از سربازان سان مي بيند و يا آن لحظه اي كه در كنسرتش از تمام زمين و زمان براده هاي نوراني مي پاشد و يا وقتي كه در كليپ «تو تنها نيستي» به حالت اسطوره هاي يوناني روي سكويي با معماري ارسكويي نشسته است. نگاهي به همه اين مسائل حكايت از آن دارد كه او مي خواست اسطوره شود و در اين راه از تغيير جنسيت، تغيير رنگ و مذهب و حتي دستكاري در مرگش نيز استفاده كرد. او بي شك اسطوره هم هست، خواننده اي كه بيشتر از ديگر پاپ خوان هاي جهان در ترانه هايش از واژه «ما» استفاده كرده و اين ما ضميري است كه به كودكان جنگ، بوميان، اقليت هاي مذهبي، جوان هاي كم درآمد آمريكاي متحول شده و... اشاره مي كند. او اسطوره است و با شويي كه در ماجراي مرگش بازي كرده اسطوره خواهد ماند، حتي اگر مرده باشد شك ندارم كه كسي را شبيه خودش براي اين كار انتخاب و اجير كرده تا روزي فيلمش روي يوتيوب بيايد و مردم عاشقش اشك بريزند و بگويند او اسطوره است.

آهنگ شب مهتابی آشفته، کاری از گروه آناتما

به یاد حامد صباغ که معنای موسیقی را به من آموخت لااقل آن معنایی که من دوست داشتم بیاموزم. آهنگی که متن ترانه اش را اینجا می گذارم بی شک یکی از عشق های مشترک من و اوست...

I feel I know you
I don't know how
I don't know why

I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you to
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried

To be who you couldn't be
You tried to see inside of me
And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...


تام ویتس را بیشتر بشناسیم

درباره‌ي زندگي و آثار تام ویتس
مردی با رویاهای دست‌نیافتنی
شیوا فرزین


بسیاری از هنرمندان سعی می‌کنند نامتعارف و منحصربه‌فرد باشند، اتفاقي كه برای «تام ‌ویتس» (Tom Waits) به‌صورت طبیعی رخ داده‌است.او به ‌عنوان یک موسیقی‌دان، در لیگی متعلق به خودش بازی مي‌كند. نواختن آهنگ‌هایش هنوز هم خیلی عجیب و نامتعارف به نظر می‌رسد، در حالي‌كه صدای خش‌دارش اثر مطلوبی در آهنگ‌هایی که دارای لایه‌ای مخفی از غم هستند گذاشته‌است.
 
وی به‌عنوان یک هنرپیشه، کاراکتری از زندگی واقعی‌اش ارایه می‌کند. او یک شورشی است، یک بی‌خانمان خسته و سرگردان با جذبه‌ای خاص. چه کسی می‌تواند «Down by Law» ساخته‌ی «جیم جارموش» (Jim Jarmusch) و«Short Cuts» اثر «رابرت آلتمن» (Robert Altman) را بدون او تصور کند؟

او كه در اواخر پنجاهمين دهه‌ی عمر خود به سر می‌برد تبدیل به اسطوره‌ای شده‌است که به ما زیبایی نا‌متعارف اما جذابِ تلفیق سازها و صداهای عجیب را می‌قبولاند. شخصیت عجیب ویتس پس از سال‌ها شهرتی به اندازه‌ی ترانه‌های «شخصی‌‌اش» به‌دست آورده است. او از جواب‌دادن به سوالاتی که خصوصی می‌نامدشان سرباز مي‌زند و جالب است بدانید که حیطه‌ي این سوالات شخصی بسيار وسیع است. شما می‌توانید قبول کنید که سوال‌کردن در مورد خانواده یا محل زندگی‌اش، وارد شدن به حريم خصوصی اوست. اما این‌که چرا بین آلبوم «Mule variations» و آلبوم‌های قبلی‌اش شش سال فاصله افتاد نیز از همان سوال‌های شخصی محسوب می‌شود و بی‌جواب می‌ماند. این سوال معمولاً زیاد پرسیده می‌شود زیرا «Mule variations» از لحاظ تجاری تبدیل به موفق‌ترین کار تام ویتس شد. آلبومی كه شامل تعدادی از آهنگ‌های بسیار شخصی و تاثیرگذار او در این سه دهه‌ی کاری است. این مجموعه در جدول برترین‌های آمریکا مقام سی‌ام را به‌دست آورد و در بسیاری از کشورهای اروپايي جزو ده آلبوم پرفروش شناخته شد. به سختی می‌توان گفت که تام ویتس 57 ساله به این دلیل از پاسخ دادن به برخی سوالات خودداری می‌کند که واقعاً آنها را شخصی می‌داند یا می‌خواهد تبدیل به هنرمندی شود که زندگی معما گونه‌ای دارد.

دوران ترقی ویتس از سال 1974 با آلبوم «The Hearth of  Saturday Night» آغاز شد و بعد از آن در 1976 و با آلبوم «Small Change» ادامه يافت. او آهنگ‌هایی خاطره‌انگیز و زیبا ساخت که بیشتر در مورد بازنده‌هایی با رویاهای بزرگ و رویاپردازانی با رویاهای دست‌نیافتنی بودند. شعرهایش که تقریباً بزرگ‌ترین عامل در فروش آهنگ‌هايش به حساب مي‌آمدند، باعث شدند كه پس از آن چندین گروه و شخصیت پاپ- راک از جمله «ایگلز» (Eagles) و «بروس اسپرینگستین» (Bruce Springsteen) در طول زمان به ضبط و ارايه‌ي آثارش بپردازند.

او بیشتر از این که خود را پایبند به قوانین تجاری خواننده- نویسنده کند، شروع به تجربه در نوشتن مونولوگ‌های غم‌انگیز با زبانی نا‌متعارف کرد. ويتس دست‌آوردهاي خود در اين زمينه را منسوب به بخشي از آثار 2 نويسنده و فيلمنامه نويس، يعني «دیمون رانیون» (Damon Runyon) و «میکی اسپیلین» (Mickey Spillane) می‌داند. خش صدای او نيز باعث شد تا در طول سال‌ها از جانب منتقدان به خواننده‌اي با «صدای گوش خراش» یا حتی «پارس سگ» ملقب شود.
ویتس همچنین وارد عرصه‌ي سینما و خصوصاً بازیگری شد. بازی‌های او در فیلم‌هایی مانند Down by Law ساخته‌ی جیم جارموش، «Bram Stokers Dracula» ساخته‌ی «فرانسیس فورد کاپولا» (Francis Ford Coppola) و در نقش یک دیوانه در فیلم «Ironweed» ساخته‌ی «هلکتور بابنکو» (Helector Babenco) باعث شد تا کشیدن خطی مشخص بین ویتس و تصوير او سخت و سخت‌تر شود. او همچنین به ساخت موسیقی چند فیلم پرداخت که از برجسته‌ترین آنها می‌توان به «One From the Heart» ساخته‌ی کاپولا اشاره کرد.

تام ویتس در هفتم دسامبر 1949 در شهری به نام «پومونا» (Pomona) در صندلی عقب یک تاکسی به‌دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو معلم بودند و زمانی که تام 12 سال داشت همگی به «سن دیگو» (San Diego) نقل مکان کردند. او می‌گوید که همیشه موسیقی را دوست داشته و حتی در دوران دبیرستان  در گروه موسیقی مدرسه ترومپت می‌نواخته است.
یکی از تجربه‌های تاثيرگذار در زندگی ویتس به عنوان یک نوجوان دیدن «جیمز براون» (James Brown) در کنسرت بود. خاطره‌ي این کنسرت باعث شد که هم هیجان‌زده شود و هم وحشت‌زده، اما بعد از دیدن کنسرت‌های «لایتنین هاپکینز» (Lightnin Hopkins) و«باب دیلن» (Bob Dylan) بود که تام ویتس جایی برای خود در آن میان دید. علاقه‌ي شديد به دیلن باعث شد تا در و دیوار اتاقش را پر از اشعار او کند. از همان دوران بود كه شروع به نوشتن چیزهایی کرد که قرار بود شعر باشند. همیشه کاغذ و مدادی کنار تخت‌خوابش می‌گذاشت تا هرچیزی که نیمه‌های شب به ذهنش می‌رسید را یادداشت کند. ویتس می‌گوید: «به همه نوع موسیقی گوش می‌دادم. از راک و جز گرفته تا فولک و هرچیزی که نواخته می‌شد. یک شب یکی از افراد محلی را دیدم که روی صحنه آهنگ‌های خودش را اجرا می‌کرد. نمی‌دانم چرا، اما از همان‌موقع می‌دانستم که می‌خواهم با قدرت موسیقی خود زنده باشم یا بمیرم. بعد از آن شروع به نوشتن صحبت‌های مردم پشت میزها کردم و وقتی آنها را پشت سر هم می‌گذاشتم همیشه نوای پشت آنها را پیدا می‌کردم.».

بسیاری از هنرمندان سعی می‌کنند نامتعارف و منحصربه‌فرد باشند، اتفاقي كه برای «تام ‌ویتس» به‌صورت طبیعی رخ داده‌، شخصیت عجیب ویتس پس از سال‌ها شهرتی به اندازه‌ی ترانه‌هایش به‌دست آورده است

بعد از دبیرستان ویتس به اشکال مختلفی مشغول به کار شد. از نگهبانی «کلوپ موسیقی سان‌دیگو» گرفته تا کارگری در پیتزافروشی. اما در این میان نیز هر هفته به لس‌آنجلس می‌رفت و ساعت‌ها در صف منتظر می‌شد تا چند آهنگ خود را در «Troubadour» – مکانی که به کشف استعدادهای جدید معروف شده‌بود- اجرا کند. در میان تماشاگران اين محل فردی به نام «هرب کوهن» (Herb Cohen) بود که تحت‌تاثیر ویتس قرار‌گرفت و با او- که در آن زمان شب‌ها در ماشین خود می‌خوابید- قرار همکاری گذاشت.

پس از آن در سن 22 سالگی ویتس موفق شد با شرکتی به نام «Asylum Records» قرارداد ببندد تا آلبومش با نام «Closing Time» در سال 1973 منتشر شود. این آلبوم نتوانست به جدول پرفروش‌ها راهی پیدا کند، اما توانست نظر مثبت برخی از منتقدان را به خود جلب کند.

پس از آن‌که ایگلز ترانه‌ی «55/01» او را برای آلبوم «On the Border» ضبط کرد، ویتس تصمیم گرفت از نوشتن به گفته‌ي خودش «هتل کالیفرنیاها» دست بکشد و از آن رابطه‌ی تجاري خواننده- ترانه نویس مرسوم بیرون بیاید.
او كه از سیر نسبتاً صعودی اما بی‌فراز و نشیب آلبوم‌های اخیر خود در Asylum خسته شده‌بود ـ یا این که فکر می‌کرد این کار به اندازه‌ی کافی سخت نیست، شروع به تغییر دادن خود از یک ترانه‌نویس به یک نویسنده کرد و به موسیقی‌اش مخلوطی از جز، بلوز و حتی کانتری افزود. ويتس درباره‌ي اين دوران می‌گوید: «زمانی بود که می‌توانستم ببینم همه‌ی ما به سمت یک پایان بی‌سر و صدا کشیده می‌شویم، مگر این‌که دست به کاری یگانه بزنیم و این کار به رویایی برای من تبدیل شد و متوجه شدم که باید سعی کنم که چیزی نو و بی‌مانند خلق کنم، چیزی که دیگران خواهان نگه‌داشتن آن باشند، نه این‌که فقط مدتی کوتاه به آن توجه کنند. مانند این نبود که یک روز بنشینیم و تصمیم بگیریم، به این آسانی‌ها نبود. این فکر نتیجه‌ی صدها تصمیم کوچک در طول سال‌ها بود.».
در همان دوراني که به نظر می‌رسید ويتس در حال کشمکش با خود است، دو اتفاق خوب برایش رخ داد. اولین اتفاق همکاری او با فرانیس فوردکاپولا بود. او آهنگ فیلم One From the Heart را نوشت، فیلمی که بخش عمده‌ی داستانش به کمک موسیقی روایت می‌شد. این کار باعث شد که او در موقعیت بهتری از لحاظ کاری و روحی قرار گیرد.

دومین اتفاق، آشنایی او با «کاتلین برنان» (Kathleen Brennan) بود که در‌نهایت به ازدواج آنها در سال 1980 منتهی شد. کاتلین كه ویرایشگر فیلم‌نامه‌های هالیوود بود، در نوشتن بسیاری از ترانه‌ها ویتس را یاری کرد و همیشه معشوق و حامی او در ابداع‌ها و نوآوری‌هایش بود. حتی اگر ویتس از بیان کردن مسایل خصوصی زندگی‌اش که باعث ترک زندگی شبانه‌ي لس‌آنجلس در اوایل دهه‌ی 80 شد، ناراضی باشد، باز هم درمورد نتایج تغییراتی که در آلبوم  Mule Variations به‌دست آمد در مصاحبه‌هایش صحبت می‌کند. اگرچه در این آلبوم بلوز و صدای خش‌دار او اندکی خاموش به گوش می‌رسد، اما قلب این مجموعه از تعدادی ترانه‌ی عمیق و تاثيرگذار تشکیل شده که بسیاری از آنها یاد‌آور احساسات نهفته در ترانه‌های «The Hearth of  Saturday Night» و «Innocent When You Dream» است.

درمورد نواهای آرام، سنگین و باز بعضی از آهنگ‌هاي اين مجموعه، ویتس معتقد است: «من فکر می‌کنم که این آهنگ‌ها مقداری آسیب‌پذیر هستند. نمی‌‌دانم، شاید حالا بیشتر احساس آرامش می‌کنم و توانایی‌ام در مورد صحبت‌کردن در مورد آنها بدون ترس از قضاوت مردم بالا رفته است. شاید پیش از این بیش از حد ضعیف و آسیب‌پذیر بوده‌ام... با همه‌ی این‌ها نمی‌دانم به کجا می‌رویم. این‌ها چیزهایی هستند که من راجع به زمان حال نوشته‌ام، نه گذشته و نه آینده... فقط زمان حال.».

منابع:  -LA Times
-www.officialtomwaits.com
-Rollingstone, 1976, David McGee
-Mojo, Aprill 1999

 

این نوشتار در شماره 9 مجله موسیقی فرهنگ و آهنگ به چاپ رسیده است

الوی، گروهی که غم مدرن را به روایتی کلاسیک می خواند

شاید دوست داشته باشید پیش از معرفی یک گروه موسیقی بخشی از ترانه های آن را بخوانید تا بدانید در چه مایه ای هستند بنابراین ترجمه یکی از ترانه های الوی با نام غریبه را از سایت رادیو زمانه برایتان می آورم.

در خیابانی بی‌پایان قدم می‌زنم

بادی شبانه به سردی می‌وزد

رادیویی روی موجی ضعیف

تنها در میان شلوغی جمعیت صدا می‌کند

آنچه در هواست احساس مشترک‌شان است

آه، نه نه نه

ببخشیدم، من آن‌که برایش صبر کرده بودید نیستم

ببخشیدم، من آن‌که برایش دعا کرده بودید نیستم

نجات دهنده‌ای از دور دست

یقه‌ها بالا و سیگاری تازه

پنجره‌هایی خالی، راه را رسم می‌کنند

گوینده اخبار هیچ چیزی برای گفتن ندارد

و همان قصه‌های هر روزه را تکرار می‌کند

درد می‌کشد تنها، می‌گرید آرام، تلاش می‌کند که بگوید

من نمی‌توانم کمک‌تان کنم

ببخشیدم، من آن‌که برایش صبر کرده بودید نیستم

ببخشیدم، من آن‌که برایش دعا کرده بودید نیستم

معرفی:

بر اساس اطلاعات سایت سایه، نام Eloy بر اساس کتاب ماشین زمان که توسط   H.G.wells  به نگارش در آمده ، گرفته شده است. wells در کتابش وضعیت انسان ها را در هشتصد هزار سال آینده توضیح می دهد.Eloy ، نژادی از انسان داستان اوست.نژادی که صلح جو است. Eloy داستان شروعی تازه را آغاز می کند به کمک مسافر زمان. در اواخر دهه ی60  ، گروه های راک آلمانی اکثراً شعرهایی از گروه های دیگر را می خواندند و به جای اینکه از ترانه ها و اشعار خودشان استفاده کنند کلام موسیقی خود را از گروه های دیگر به عاریت می گرفتند. بستن قرارداد با گروه های راک آلمانی توسط کمپانی های ضبط و پخش ، بسیار نادر بود. و گروه های راک آلمانی در کشور خودشان ، نسبت به سایر راک ها، جزء گروه های درجه دو به حساب می آمدند. در آن زمان گروه ها می بایست تلاش زیادی می کردند تا بتوانند فقط با آهنگ های خودشان کار کنند و به موفقیت برسند. شکل گیریEloy  در واقع شروعی بود برای یک آینده ی نامعلوم و از این منظر با انسان داستان wells قابل قیاس است. شروع کار از اوایل دهه ی 60 بود. الگوی آن ها گروه هایی چون shadows و خواننده های راک آمریکایی و بعد ها بیتلز بود.

شاهکار بی نظیر Eloy در 1977 تحت عنوان ocean وارد بازار شد و به فروش رویایی دویست هزار نسخه رسید و در رده بندی آلمان بالاتر از genesis-Queen قرار گرفت.

آنها در 1978 یک آلبوم دوبل را پخش کردند که به خاطر برخی مشکلات تکنیکی نتوانسته بودند (live)را در تک آلبوم بگنجانند . به دنبال آن در 1979) (silent cries mighty Echesتولید می شود که فروش آن حتی از ocean نیز جلو می زند.اواخر دهه ی 70 باز هم سال های جدایی بود و از هم گسیختگی . اما این بار ، این جدایی به خاطر دلایل موسیقیایی  نبود . آن روزها Eloy در اوج شهرت و محبوبیت به سر می برد.

گلچینی از بهترین های پاپ؛ یادبودی از کریستی رئا

کریستی در یکی از کنسرت هایش

این روزها برای خودم گلچین (سلکشنی) از آهنگ های پاپ محبوب خودم جمع کرده ام ریخته ام توی گوشی و مدام می شنوم. به نظرم هیچ لذتی بیشتر از شنیدن گلچین های دست ساز در جهان نیست. آن جا مایکل در کنار پاف ددی و کوکوروزی در بغل کوهن می نشیند و تو حتی نمی توانی یک تراک را هم از دست بدهی. گوشی ها را چفت می کنی توی حلزونی گوشت و احساس می کنی که با کلک کوچک و متروکی داری در دنیای آدم ها شنا می کنی اما همین طور هی از ان ها دورتر می شوی. چقدر خوب است این. یکی از دوستهایم می گفت سعید ادمی است که درست در شرایط حاد و بحرانی هم می تواند برود یک گوشه ای بنشیند و با موسیقی خودش را توی خودش خالی کند. او راست می گفت اما نگفت که این همه لذت برجامانده از جهان به این بزرگی برای سعید است. حالا و در این شرایط که اصلا رمق بقیه حیات نیست- چه رسد به زندگی سگی و ادامه آن- دوباره سوار همان کلک شده ام، بلمی به سوی کرانه های ناپیدا. به سوی اقیانوسی منهای ایران و همه چیزهای در آن. در این میان بعضی از آهنگ ها را شاید تا به حال هزار بار گوش داده باشم اما شهوت گوش دادن دوباره به ان خیس عرقم می کند و مشتاقانه به دنبال تاویل کلماتی می افتم که به فارسی نیستند اما درست می نشینند روی زخم های آدم. مثلا کافه آبی کریستی رئا که واقعا این طوری است. شعرش را در این جا می آورم تا اگر کسی خوشش آمد به فارسی برش گرداند و اگر دوست داشت یک نسخه هم برای من بفرستد.

My world is miles of endless roads
That leaves a trail of broken dreams
Where have you been
I hear you say?
I will meet you at the Blue Cafe
Because, this is where the one who knows
Meets the one who does not care
The cards of fate
The older shows
To the younger one, who dares to take
The chance of no return
Where have you been?
Where are you going to?
I want to know what is new
I want to go with you
What have you seen?
What do you know that is new?
Where are you going to?
Because I want to go with you

So meet me down at the Blue Cafe

The cost is great, the price is high
Take all you know, and say goodbye
Your innocence, inexperience
Mean nothing now

Because, this is where the one who knows
Meets the one that does not care
Where have you been?
I hear you say
I'll meet you at the Blue Cafe

So meet me at the Blue Cafe

مغازه بتهون(!) دوباره باز شد. بفرمائید موسیقی

سرود خاطره‌ها در فروشگاه شماره بیست‌و‌سه
بازگشایی بتهوون


اگر در خیابان‌های مرکزی شهر باشی، می‌توانی از میدان فردوسی تاکسی‌های کریم‌خان را سوار بشوی و زیر پل، سر خیابان سنایی پیاده بشوی. می‌توانی کتابی که دوست داری را از انتشاراتی‌های همان حوالی خیابان سنایی بخری، حتی اگر گرسنه‌ای و دلت هوای دیزی سنتی کرده، در سفره‌خانه‌ی سنتی حوالی ایرانشهر دیزی بخوری و بعد قدم‌زنان بروی داخل خیابان سنایی. کافی است یک دقیقه پیاده راه بروی تا از دور، سر کوچه‌ی اعرابی نرده‌های زرد و مشکی چشم‌ات را بگیرد. می‌توانی زیر لب موسیقی زمزمه کنی و وارد فروشگاهی تازه بشوی که خستگی‌اش را بعد از دو سال در کرده و حالا منتظر اهل هنری است که دلشان برای «فروشگاه موسیقی بتهوون» تنگ شده.
پاتوق فرهنگی خیابان کریم‌خان، حالا یک فروشگاه موسیقی بتهوون هم دارد. فروشگاهی دو طبقه که وقتی واردش می‌شوی، رنگ همیشگی بتهوون، مشکی و زرد چشم‌ات را می‌گیرد. قفسه‌هایی که در طبقه‌ی اول پر از سی‌دی‌های موسیقی و دی‌وی‌دی های فیلم است و مثل همیشه‌ی تاریخ پنجاه و شش ساله‌ی بتهوون، کمتر می‌شود آلبومی بخواهی که آن‌جا نباشد. در بتهوون تازه، می‌توانی آلبوم‌های موسیقی و فیلم‌ها را ببینی و بعد از پله‌های آن بالا بروی تا کتاب‌های حوزه‌ی موسیقی و نشریات هنری محاصره‌ات کنند.  

فروشگاه تازه‌ی بتهوون، روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه ساعت ۱۶ بازگشایی می‌شود. این فروشگاه خاطره‌انگیز مهر سال ۸۶  از میدان محسنی به خانه رفت تا بعد از پنجاه و چند سال استراحت کند و حالا برگشته، با ظاهری جدید، با فضایی تازه، با امکانات بیشتر. برای سر زدن به بتهوون و خرید آثار تازه‌ی موسیقی دیگر لازم نیست ماشین‌تان را چندین خیابان دورتر پارک کنید و در گرمای تابستان و سرمای زمستان پیاده راه بروید. به قول «فردین خلعتبری» آهنگساز نام آشنا، این برای اولین بار در تاریخ فروشگاه بتهوون است که جای پارک ماشین بغل مغازه پیدا می‌شود.

شاید خیلی‌ها یادشان رفته باشد که بتهوون اولین بار سال ۱۳۳۲ در خیابان منوچهری افتتاح شد. زمانی که موسیقی را با صفحه گوش می‌دادند و بتهوون مثل حالا فروشگاهی دو طبقه نبود. زنده‌یاد کریم چمن‌آرا در کیوسکی کوچک کتاب‌ها و صفحات موسیقی می‌فروخت و مشتریان‌اش اهل ادبیات و هنر ِ آن زمان بودند. بعد از آن فروشگاه بتهوون دو مغازه در خیابان ولیعصر، بالاتر از چهارراه ولیعصر داشت. فروشگاهی تاریخی که دانشجویان هنر و اهل موسیقی سال‌ها به آن‌جا می‌رفتند و از آن خاطره دارند. سال 82 نیز به مناسبت پنجاه سالگی بتهوون، مراسمی در خانه‌ی هنرمندان ایران برگزار شد که در آن بهروز غریب‌پور به پاس پنجاه سال فعالیت کریم‌ چمن‌آرا، نام یکی از تالارهای خانه‌ی هنرمندان را تالار بتهوون گذاشت. از سال ۸۳ بتهوون به فروشگاهی کوچک‌تر در میدان محسنی منتقل شد و حالا در خیابان سنایی منتظر است تا همه‌ی ‌آنهایی که پنجاه و شش سال با آن خاطره دارند، بار دیگر ساعت ۱۶ روز پنجشنبه دور هم جمع شوند، دیدار تازه کنند و یاد آن‌هایی را که رفته‌اند را گرامی دارند.

وعده‌ی دیدار پنجشنبه و جمعه، ۲۵ و ۲۶ تیر، ساعت ۱۶ تا ۲۲
خیابان کریم‌خان زند، خیابان سنایی، نبش کوچه اعرابی، پلاک ۲۳، فروشگاه موسیقی بتهوون

موسیقی؛ آشنایی با همای

همای

اولین بار «همای» را مهدی عباسی بهم معرفی کرد. موضوع برمی گردد به شب نشینی های باشکوهی که با همدیگر داریم. همای خوب می خواند، آهنگ هایش خوب بود اما منتظر چیزی بیش از این ها بودم.

دومین ملاقات با همای در خانه حامد صباغ بود. بچه دو ساله اش مدام تکرار می کرد: «بابا یاران هوار رو بزار». من و زهره فکر می کردیم قرار است یک کارتن ببینیم اما با کمال تعجب متوجه شدیم بچه دو ساله می خواهد کنسرت همای را ببیند! ماهان-همان بچه دو ساله- با همای می خواند، با همای دف می زد و سرش را تکان می داد. همای این طور برای بار دوم به زندگی ام سرک کشید.

دیشب برای بار سوم با همای ملاقات داشتم. آهنگی از ام پی تری پلیر امیردلبری پخش می شد که مدام با خودم تکرار می کردم آن را جایی شنیده ام. بالاخره با همان آهنگ یاران هوار که درستش «مه پاره بی بند و بار» است فهمیدم که خواننده این آهنگ کیست. از دیشب تا همین الان دارم همای را گوش می دهم و معتقدم که برای نقد و بررسی آن باید یک مقداری به روانشناسی توجه کرد.