هفت نکته درباره روزنامه «هفت صبح»

1- هفت، هشت سال پیش، پیر و پاتال های قدیمی ترین روزنامه اقتصادی ایران، وقتی فهمیدند که روزنامه اقتصادی تازه ای می خواهد دربیاید کلی بهتان و لیچار بار آن کردند؛ آن موقع وبلاگ و فیس بوک نبود که این فحش ها و تهمت ها علنی شود و حتی شنیدم که زنگ زده اند و این حرف ها را یک جایی مثل ستون شهروندی کیهان یا شاید هم اطلاعات چاپ کرده اند. نتیجه این شد که روزنامه جدید، با خبرنگاران جدید و جوان و بدون کسب اطلاع از قدیمی ها پا گرفت و امروز کارش به جایی رسیده که بنگاه های اقتصادی، صبح شان را با آن آغاز می کنند؛ دنیای اقتصاد.

 2- عادت ما ایرانی هاست که از همکار جدید و خوبمان بترسیم، یا ارتقاءش را به معنی سوار شدن روی دوش خودمان بدانیم یا وجودش را مانع رشدمان و یا این که یک جای مان از موقعیتش بسوزد، یا حتی احساس کنیم راهی را که می رود بر خلاف اصول جنبشی ماست. البته این حس به مراتب در دنیای رسانه بیشتر است؛ جایی که شبیه داستان صادق چوبک به قفس مرغانی می ماند که هر از چندگاهی دست قصاب برای بردن قربانی داخلش می شود.

3- حالا «هفت صبح» که نع!، «روزنامه مشایی» شده ورد زبان هم صنفی های ما؛ تقصیر خود هفت صبحی ها هم هست، البته بیشتر تقصیر کله گنده هایی که از چند ماه پیش به دلیل سیاسی کاری های مرسوم و این که رفتن شان به روزنامه یکی از نزدیکان دولت توجیحی داشته باشد، دست به قلم شده اند و این طرف و آن طرف چیزهایی بر له یا علیه خود نوشته اند. این ها را که فعل شان همیشه با کلی نظرسنجی و تعیین قیمت است اگر بگذاریم کنار، می رسد نوبت به روزنامه نگارهایی که از چپ و راست، بچه های هفت صبح را می نوازند؛ شرقی نویس ها و چلچراغی ها، دوستان قدیمی شان را متهم می کنند به قلم فروشی و می روند در کنار خبرنگارانِ کنارِ گودیِ خارج نشین و کیهان نویس ها جلوی کل مجموعه، اسم مشایی و بعد علامت سوال می گذارند، انگار چند ده خبرنگار آنجا هیچ هویتی ندارند!! از این طرف، بچه های هفت صبحی که می خواهند از خودشان دفاع کنند، آن قدر درگیر دفاع شده اند که یادشان رفته روزنامه خوب درآوردن در این شرایط، مهمترین دفاع از خودشان است، برای همین بیشتر وضع را خراب می کنند. بیانیه می دهند، وبلاگ می سازند و مانیفست چاپ می کنند و خودشان را به این و آن می چسبانند، غافل از این که روزنامه نگار جماعت، کارش، نگاهش و کلماتش مانیفست است.

4- مشایی برای اصلاح طلبان مخالف دولت و اصول گرایان موافق دولت همیشه موضوع جالبی بوده و از منش و تصمیماتش، این دو طیف بیشترین رضایت را داشته اند. اما دقیقا همین دو طیف، مطبوعاتی ها را از کار با او برحذر می دارند در حالی که خودشان یا خبرنگار قالیباف هستند، یا بنگاه های وابسته به خدابخش، یا برای لاریجانی و زرقانی چیز می نویسند یا برای ذاکانی و اشتهاردی و توکلی و یا هم برای رضایی و امثالهم. اما مسئله اینجاست که مشایی شبیه بذرپاش نیست و ساده لوحی است اگر فکر کنیم، روزنامه اش شبیه وطن امروز می شود یا دچار سرانجام روزنامه خورشید، گسترش صنعت و... . جالب اینجاست که اگر ورود مشایی را به دهکده کوچک مطبوعات ایران برای چند پاره کردن این فضا تعبیر کنیم (به گفته بسیاری از اهالی مطبوعات)، با این روش دفاع ما، او تا به حال برنده این بازی بوده و بس، چرا که دوستان مطبوعاتی دیروز حالا دیگر برای هم در فیس بوکشان خط و نشان می کشند و فحش های آبدار به هم حواله می کنند.

5- هفت صبح را باید به دید صنفی نگاه کرد که چند نفر از بیکاران روزنامه ای سر کار آمده اند، وگرنه ورود به بازی سیاست بازان بالادستی از همین ابتدا شکستش قطعی است. اهالی این روزنامه هم اگر مطبوعاتی باشند باید به سراغ موضوعاتی بروند که سالها آرزویش را در روزنامه های مختلف می پروراندیم، چیزی که در چند شماره اول کار هفت صبح جایش حسابی خالی بوده.

 6- دوستی می گفت «روزنامه اصلاح طلب نشون بده تا بریم توش کار کنیم!» این واقعیت مطبوعات ماست و از آن واقعی تر نگاه تنگ نظرانه ما. باید گذاشت تا هفت صبح خودش را نشان دهد بدون اتیکت، بدون نام های بزرگ و لقب های آن چنانی، آن وقت است که می شود گفت اظهارنظرهای ما جنس چه نوع حسادتی را داشته. یا کارش هم رده دنیای اقتصاد خواهد شد یا به قعر جدول جایی در کنار خورشید دولتی مطبوعات ایران یا از آن بدتر، کیهان رنگی مطبوعات داخلی خواهد رسید.

7- این یادداشت دفاعی بر هفت صبح نیست، آن هایی که من را می شناسند می دانند نانم را از این راه ها نمی خورم، از حق التحریر نویسی شروع کرده ام و الان هم بی هیچ ادعایی دارم برای یک لقمه نان، روزگار روزنامه پیچ شده خودم را سگ دو می زنم. با این همه وقتی دعواهای دوستان آشنا و قدیمی ام را درباره هفت صبح تعقیب می کنم نمی توانم بفهمم که چرا کار این روزنامه به اینجا رسید و این قدر در میانمان تفرقه انداخت. آیا آن روزگار تلخ خرداد 88 کارمان را به این بی طاقتی ها کشانده یا شرایط سخت کار روزنامه است که مته بر روح مان می کشد و این طور بی قرار برای دوستانی که خودشان بلیط قایق هفت صبح را خریده اند دست تکان می دهیم تا برگردند و اگر برنگشتند به آن ها فحش می دهیم.

 

درباره سانسور بخشی از اخراجی های 3: می دونستی یا نه؟!

چهار نکته برای ترانه حذف شده از اخراجی ها

یک) یک فیلم خوب، فیلمی است که همه چیزش منحصر به فرد و از آن خودش باشد، فیلمی که هر تکه اش را جداگانه در جایی ببینی و ناخودآگاه تمام معنی آن فیلم دوباره دم نظرت بیاید و چون ترانه با همراهی کلام و موسیقی می تواند بیشترین ارتباط را با مخاطب برقرار کند، باید فیلمی که می خواهد ترانه داشته باشد باید انحصارش را در ترانه به رخ بکشد!

دو) پس از آن که سینمای بعد از انقلاب با خط شکنی کارگردان های بزرگ توانست ترانه را به درون خود بازگرداند، بسیاری از ترانه های فیلم ها رنگ و بویی ماورایی گرفتند و به مفهومی یادآور خود فیلم تبدیل و یگانه و ماندگار شدند. ترانه شاد و کودکانه فیلم های دزد عروسک ها و مدرسه موش ها، ترانه های سوزناک فیلم های غم انگیز مثل پاییزان، غریبانه و حتی کمی سانتی مانتال تر در فیلم های بادام های تلخ، مرد بارانی، کمکم کن و ...، همه و همه ترانه هایی هستند تکرار نشدنی که به کمک تصاویر، به کمک اشک ها و لبخندهای بازیگران در ته ذهن ما حک شده اند و هر چه از آن ها بیشتر فاصله می گیریم ، بیشتر به سمبل فیلم بدل می شوند.

سه) اخراجی ها، اگر چه فیلم چند قسمتی پر حاشیه ای است اما در بخش اول آن، به مدد کار فوق العاده استاد شهبازیان و از حق نگذشته اجرای خوب اصفهانی، توانست ترانه ای را به مردم هدیه دهد که در جامعه مخاطب داشته باشد و حتی تا مدت ها ورد زبان آدم ها و حتی آهنگ موبایلشان باشد. اما در سومین قسمت اخراجی ها نه تنها دیگر خبری از این ترانه های هویت ساز نیست بلکه کارگردان در قالب یک شو گنجانده شده در بدنه فیلمش، قصد دارد ترانه ای آن ور آبی را با ادبیات فیلم و به شکلی کمدی به مخاطب قالب کند تا بلکه به مدد آشنا بودن این ترانه، جذابیت اخراجی های 3 بالا برود. غافل از این که آن چه باعث جذب مخاطب می شود نه تکرار کلیشه های ماهواره ای و آن ور آبی، بلکه برگ برنده خود فیلم است!

چهار) ده نمکی که روزی به اجرای ترانه کمکم کن در فیلم ملاقلی پور و بار دیگر از اجرای ترانه ای قدیمی در فیلم میرباقری بد و بیراه گفته بود حال خود برای جذب مخاطب به این حربه دست دراز کرده است. شاید عقاید ده نمکی در این چند سال تغییر فاحشی کرده باشد، شاید هم قبح آهنگ های آن ور آبی برایش از بین رفته باشد اما یک نکته بسیار مهم است، ده نمکی با این کار نشان داد که ایده هایش برای ساخت اخراجی ها دارد ته می کشد که مجبور شده نعل به نعل کلیپ یک خواننده ماهواره ای را اجرا کند، خوشحالم که این ترانه از متن فیلمش سانسور شد!

هفته نامه يكشنبه

دوباره يك مجله جديد، اين بار هفته نامه يكشنبه كه قرار است با محوريت گزارش هاي تصويري به موضوعات اجتماعي بپردازد. دوستان پيشنهاد سوژه را فراموش نكنند...


افشاگری دبیر عکس وطن امروز درباره اقدامات این روزنامه . به نقل از سايت آفتاب

هوالبصیر

مطلبی که از بنده "حیدر رضایی" در "روزنامه وطن" به سردبیر "رضا شکیبایی" در سالگرد انتخابات سال گذشته با عنوان نگاه یک عکاس به حضور مردم و جریانات بعداز انتخابات چاپ و منتشر شد به هیچ عنوان منتسب به بنده نیست و با حقیر مصاحبه ای نشده و کلا کذب و مردود می باشد. شاید این سئوال در اذهان پیش بیاید چرا تکذیب این مطلب دیر هنگام صورت میگیرد؟ دلیلش اگر خودستایی نباشد فقط به خاطر دستگیری از چند جوان مستعد و خلاق و علاقمند به هنر عکاسی و البته مواجه با مشکل کمبود وسائل و تجهیزات عکاسی بود که باید با امکانات این روزنامه سخیف و مبتذل در دوره سرد و کج سلیقه گی های بیشمار و سیاسی شدن مطبوعات کار میکردند که اگر این اطلاع رسانی انجام می شد قطعا آقایان مبارز و متعصب واکنش بسیار بچه گانه نشان میدادند و باعث اخراج و قطع همکاری کل سرویس عکس می شد. که با عدم تسویه حسابهای مالی و بدون رعایت حق الناس و کوچکترین اعتقادی به معاد و مسائل حرفه ای و شرعی این مسئله ثابت اتفاق افتاد که نه من و نه افراد دیگری که با این مجموعه به ظاهر مسلمان همکاری کردند راضی نبوده و نخواهند بود و در روز حساب منتظر حضور آقایان هستیم. که خداوند از هر گناهی بگذرد از حق الناس نخواهد گذشت. متن فوق ساخته و پرداخته نویسنده مغرض و جهت دار آن بوده و حتی دوستانی که با من آشنایی کامل دارند میدانند این ادبیات و باورها و اعتقادات به هیچ عنوان منتسب به من نیست و خیلی از دوستان نزدیک که مطلب را دیدند هم متعجب شده بودند که این مطلب و ادبیات نوشتاری و طرز فکر رضایی نیست. آقایان به اجبار که باید دبیر عکس روزنامه مطلبی را در سالگرد انتخابات درج نماید مطالبی تنظیم و منتشر کردند. که بدین وسیله هر گونه همکاری و همفکری با این گروه معاند و به ظاهر مسلمان را رد و اعلام برائت می کنم خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد. انشاء الله

تابلو سفارت در دستان نمازگزاران تهراني مقابل سفارت انگليس

"رضا شکیبایی" سر دبیر روزنامه وطن امروز در تجمع مقابل سفارت انگلیس

تجمع نمازگزاران تهراني بعد از نماز جمعه قابل سفارت انگليس

نفر سمت راست " شریفی"  معاون سردبیر روزنامه وطن امروز  در تجمع مقابل سفارت انگلیس و بقیه عکسها

 در طول دوسال همکاری در واحد عکس روزنامه وطن امروز وابسته به جریانات خاص و مغرض ،از سخنان مقامات طراز اول و شخصیتهای سیاسی و ... بصورت گزینشی و خیلی سطحی و مبتذل در ارائه و با ادبیات لمپنی و ابلهانه قدم بر میداشت و دارد و در این مسیر پایبند به هیچ مسئله اخلاقی و شرعی و عرفی نیست و خود را پشت سپر موجه قانون ، ولایت فقیه و اسلام و شهدا پنهان کرده و با لابی های اقتصادی با جریان حذف کننده اهداف خوارجی خود را دنبال می کند در استفاده از عکس در روزنامه به شدت خنثی و بدون کوچکترین استفاده از نظر متخصصین در نگاه و راهی غیر مستند و ابلهانه و غلو شده و افراطی همراه با تخیلات فضایی را دنبال می کند و خوشحالم که هیچ وقت از ظرفیت بسیار بالای عکاسان حرفه ای و تاثیرگذار استفاده نکردند و خود را عقل کل در کل امور فرهنگی اقتصادی  و.. میدانستند و همکاران حرفه ای خود را بدون کوچکترین درک از شعور و سواد و مغرض فرض می کردند به طور مثال در حادثه حمله تروریستی به هتلی در هندوستان کمی از هتل در آتش بود که با افزودن سه برابر آتش و دود در فتوشاپ عکس صفحه اول روزنامه به چاپ رساندند. یا در موردی دیگر خبرنگار بین الملل می گفت خبری در صفحه بین الملل روزنامه چاپ شده بود و من از چاپ این مطلب اطلاعی نداشتم که روز بعد از شبکه پرس تی وی صدا و سیما تماس گرفتند که این خبر بسیار خوب و فوق العاده ای است منبع آن را ذکر کنید تا پیگیری کنیم با اظهار بی اطلاعی گفته بود از همکارانم سئوال می کنم و پاسخ را به شما ارائه می کنم هر چه تلاش و پیگیری کردم به جایی نرسیدم و بعدا متوجه شدم اصل این خبر با تخیلات آقایان شکل گرفته و کذب محض است. حالا ببینید خواننده های این روزنامه چه اطلاعاتی را دریافت می کنند و آقایان بر چه نظارت می کنند. در نگاه خیلی از هنرمندان و فرهیختگان چهر ه موجه و منطقی نداشت و با وسوسه پول قابل توجه به خبرنگاران رسانه های دیگر با افرادی چون محمدرضا شجریان مصاحبه و عکس او را تمام صفحه چاپ می کردند تا بلکه کمی چهره ی منطقی و آراسته به خود بگیرد و شجریان بدون کوچکترین آگاهی از موضوع فقط تکذیب می کرد که من با چنین روزنامه ای به هیچ عنوان گفتگو نکردم  و با کس دیگری و با عنوان دیگری مصاحبه داشتم ! در ایامی که رهبری دائم بر وحدت و دوری از نفاق اصرار می کرد دائم تیتر نفاق و نا آرامی زده می شد و جالب اینجاست خود را خیلی ولایت مدار و ذوب در ولایت فقیه می دانند که خیلی از دوستانشان به خاطر همین دوری از فرمایشات رهبری از آنها جدا شدند. این جریان معاند با در دست داشتن رسانه ، هیاهو ، ثروت و قدرت به زودی به سرنوشت افراطیون خواهد رسید و همیشه وعده های خداوند در قرآن محقق می شود و انسانها عبرت نمی گیرند و فقط تفکرات الهی ، راه حق ، شهدا و ولایت پابرجاست. تفکر ما ،راه ما ، همان راه شهداست که به خاطر آن بزرگترین سرمایه حیات و زندگی خود که همان جانشان بود را خالصانه تقدیم حضرت دوست کردند نه این خوارجی که فقط از دین در هیات انسانهای به ظاهر مومن در آمدند و جمع آوری متاعی برای دو روز دنیا ، که به خاطر آن دست به هرکاری می زنند. اولین روز انتشار روزنامه وطن امروز ۱۳ آبان دوسال پیش بود آن وقت هنوز نه فتنه ای شکل گرفته بود و حرفی از انتخابات ، سردبیری روزنامه به جستجوی عکس منفی ، حیله گر و شیطانی از یکی از کاندیدا بود تا برای اولین شماره چاپ شود. سئوال؟ تفکر فتنه و آغاز آن با چه خیزی و از چه زمانی بود؟؟ و آغاز گر فتنه چه کسانی بودند؟؟ و چه اهدافی را دنبال می کردند و می کنند؟؟ آیا سران فتنه فقط همین هایی هستند که هر روز مورد حمله قرار می گیرن یا کسانی دیگر هم هستند و کسانی که شناگرهای ماهری هستند که استاد ماهی گرفتن از آب گل آلودند و دائم بر طبل تفرقه می کوبند و تخیلات همراه با منافع را دنبال می کنند آقایانی که با شروع روزنامه با موتور بر سر کار حضور پیدا می کردند و در عرض چند هفته صاحب ماشینهای ساخت سایپا شدند. قطعا زحمات شبانه روزی و کار طاقت فرسای زیادی انجام دادند تا به حرام خواری تن ندهند. همان اندازه که ساخت فیلمهای اکشن و خشونت آمیز و برهنگی ، مبتذل و مستهجن اثرات سوء در جامعه دارد ساخت فیلمهای دفاع مقدس ضعیف با ساختار نامناسب و لو با رویکرد دلسوزانه نیز اثرات تخریبی زیادی داشته و مصداق این رویکرد در روزنامه وطن امروز به وضوح دیده می شود. که با رویکرد دفاع از انقلاب و ارزشهای که برای رسیدن به حکومت علوی هزاران انسان وارسته و مخلص جانشان را فدا کردند و چه سختیهایی که در این راه ناهموار متحمل نشدند، بیشترین ضربه ها به تفکر امام و انقلاب توسط همین دلسوزان متعصب و ناکارآمد وارد شده است. شخصی در جنگ جمل وارد خیمه امیرالمومنین (ع) شد و از امام سئوالی کرد که من بین شما که داماد پیامبر هستید و طرف دیگر عایشه که ام المومنین همسر پیامبر(ص)  هست مانده ام و نمی دانم با چه کسی وارد جنگ بشوم و حق رااز باطل نمی توانم تشخیص بدم هر دو مسلمان و از نزدیکان پیامبر (ص) هستید . امیر المومنیین (ع) فرمود: شما حق را بشناس و اشخاص را با حق ارزیابی کن. هر کدام که باطل بود کنار بگذار و از حق حمایت کن. تا در صراط المستقیم قرار گیری. و مسیر صراط المستقیم و هدایت چیزی جز پیروی از اهل بیت (ع) ،امام و  رهبری انقلاب و شهدای عزیز نیست.

درباره هنر مدرن

[کتاب هنر مدرن که به قلم یکی از نامدارترین محققان و منتقدان هنر در انگلستان نگاشته شده، در میان کتابهایی که درباره ی تاریخ هنر مدرن نوشته شده اند از شهرت و اعتبار ویژه ای برخوردار است. این کتاب که از زمان نشر نخست آن در1980به کرات بازنگری، تجدید چاپ و به اغلب زبان های جهان ترجمه شده است سال ها یکی از مهمترین منابع و مراجع مورخان، منتقدان و پژوهشگران هنر مدرن بوده است. درباره ی اینکه هنر مدرن دقیقا از چه زمانی آغاز می شود و کدام اثر هنری، سبک هنری، جنبش هنری یا حتی گفتمان هنری را می توانیم در توالی زمانی تاریخ هنر، نقطه ی شروع هنر مدرن بنامیم، اختلاف نظرهایی میان مورخان و پژوهشگران هنر مدرن وجود دارد. برخی معتقدند که هنر مدرن در دهه ی 1860 با نمایش تابلوی ناهار در سبزه زار اثر ادوارد مانه در سالن مردودهای پاریس آغاز می شود و تا دهه ی 1970 ادامه می یابد. برخی دیگر هنر مدرن را حدودا هنر قرن بیستم می دانند و سال 1905، یعنی زمان گشایش نمایشگاه فووها در سالن پاییز در پاریس را نقطه ی عزیمت خود قرار می دهند.] (برگرفته از مقدمه ی ابتدایی کتاب هنر مدرن/نوربرت لینتن؛ترجمه ی علی رامین.تهران:نشر نی،1382چاپ سوم)

نهار در سبزه زار، ادوارد مانه1860


[...برخی از منتقدان هنر در قرن بیستم معتقدند که پاره ای از ویژگی های هنر مدرن را می توان در قیاس با ویژگی های دیگر آن، عمده تر و برجسته تر دانست.نخست آنکه هنرمند تجسمی قرن بیستم صرفا به تغییرات سَبکی بسنده نمی کند و ضمن استفاده از ابزار و مواد و مصالح سنتی، مواد و مصالح و ابزار تازه ای را در رشته ی خود به کار می گیرد.حاصل این امر نه تنها تغییرات سَبکی بلکه دگرگون سازی مفهوم نقاشی و مجسمه سازی و تعریف متعارف­­ آنهاست.ویژگی بعدی تاکید بر خودمختاری هنر و دنبال کردن آرمان هنر برای هنر است.هنر می خواهد خود غایت خویش باشد نه وسیله ی تبلیغ و ترویج و تحکیم آموزه های سیاسی، دینی و اخلاقی.هنرمند مدرن در ادامه ی روند آزادی از وابستگی های سیاسی و کلیسایی می خواهد خود را حتی از قید سوژه ها و مضامین قابل شناخت بیرونی رها سازد و هر چه بیشتر بر قابلیت های درون ذاتی هنر خویش تکیه کند.] (متن کتاب، سخن مترجم ص9و10)

[نقاشی های امپرسیونیستی امروز بیش از هر زمان دیگر دوست داشتنی و قابل تحسین اند، در حالی که در دهه های 1870و1880،تقریبا همه، آنها را تحقیر می کردند.شدت این تضاد شگفت انگیز است، حتی اگر از زمان پاگیری هنر مدرن به این سو دیگر برایمان عادی شده باشد که ابتدا هنری تحقیر و تخطئه گردد، و سپس تحسین و تمجید را به دنبال داشته باشد. واقعیت این است که فهم این نقاشی ها بسیار دشوار بود. گویی در آنها نه هیچ گونه طراحی وجود داشت، نه کمپوزیسیون، و نه راهی برای آنکه مخاطب بداند چه چیزی را باید تحسین کند تا چه رسد به اینکه بداند باید درباره ی چه چیزی فکر کند. ظاهرا هیچ گونه موضوع و محتوایی وجود نداشت. شاید اگر تماشاگری حوصله می کرد، به کمک عناوین تابلوها می توانست منظره بودن برخی از آنها را تشخیص دهد، ولی این مسئله باقی بود که حرکات خشن و درشت قلم مو که برای تصویر کردن آب و شاخ و برگ ها قابل قبول بود، برای باز نمودن اشیاء دقیق و مشخصی همچون ساختمان ها و آدم ها هم به کار می رفت.] (متن کتاب،فصل بربرهای جدید ص19)

تل علف در غروب خورشید،هوای خیلی سرد، لود مونه1891


[ویژگی سوم را می توانیم خصلت چالشگری،طغیان گری،پرخاشگری،گزندگی و -در ملایم ترین حالت آن- نقدکنندگی هنر مدرن بنامیم.شاید در این خصوص، نیچه و فروید در تاثیر گذاری بر جهان بینی هنرمند مدرن و شکل دهی به بینش او، نقشی مستقیم تر از دیگران داشته اند.هنر مدرن نه می خواهد والایی و عظمت را به نمایش در بیاورد و نه بازنمای طبیعت زیبا و خصائل عالیه ی انسانی باشد.] [...از فوتوریسم که دنیای نوین صنعت، سرعت و خشونت را می ستاید و رئالیسم سوسیالیستی که ستایشگر عظمت کارگر و نقش او در ساختمان کمونیسم است، و نیز چند مورد اندک شمار دیگر که بگذریم، هنر مدرن با ستایش و پرستش و تکریم و تمجید میانه ای ندارد. در اکثر آثار آن، رگه هایی از ناباوری،تشکیک و تمسخر به چشم می آید.] (متن کتاب،سخن مترجم ص10و11)

[مارسل دوشان در نیویورک در سال1917یک توالت دیواری مردانه -ساخته ی کارخانه ی Mott- را با امضای"R.Mott" به یک نمایشگاه فرستاد. این نمایشگاه قرار بود که درش به روی هر شرکت کننده ی علاقه مندی گشوده باشد، ولی کمیته ی نمایش نتوانست این شئ را بپذیرد:آن در فضای نمایشگاه باقی ماند ولی رویش را پوشاندند.اطلاع ما از این ماجرا از طریق عکسی است که یکی از دوستان دوشان، به نام آلفرد استیگلیتز، که عکاس و گالری دار بود از آن گرفته است.عنوان جدید این توالت فواره -چشمه- و جایگاه جدید آن، از دگرگون ساختن کارکرد اصلی آن حکایت دارند.از آن مهم تر آن دگرگون سازی است که دوشان در رابطه ی هنرمند - شئ هنری - مخاطب به وجود می آورد.هنرمند، به جای طرح ریزی یک اثر هنری به سائقه ی هر انگیزش داخلی یا خارجی، و به کارگیری خلاقیت و مهارت خود برای آفرینش یک اثر با معنایی مشخص، فقط انتخابی به عمل می آورد، و چنانکه دوشان تاکید می کند این انتخاب را بی هرگونه وسواسی به عمل می آورد.شئ منتخب لازم نیست که نو و یگانه باشد، بلکه می تواند از میان اشیاء عادی و دارای تولید انبوه انتخاب گردد.فقط باید به لخاظ موقعیت و تغییر معنایی که پیدا می کند نو باشد،تغییر معنایی که بر اثر جابه جایی یا امضای هنرمند و یا هر گونه افزوده ی وی به شئ ایجاد می شود -در این خصوص، عنوان"R.Mutt"که به شیوه ی مرسوم نقاشان روی این شئ عادی و فاقد هرگونه وجه مشخصه با قلم مو نوشته شده است، نکته ی خاصی را در بر دارد- مخاطب خود را از آن خرسندی معمول که از هر اثر هنری توقع دارد، محروم احساس می کند.مخاطب به جای آنکه از بازی مالوفِ پذیرفتن یا رد کردن اثر محفوظ گردد، جبرا رضایت می دهد که از خود سوال کند آیا شئ به نمایش در آمده واقعا یک اثر هنری است یا نه، و اگر هست، چه نوع اثر هنری است.گذاشت هنرمند در پایین ترین حد است -البته اگر بتوانیم یک چنین عمل خودسرانه ای را پایین ترین حد بنامیم- با این همه، مخاطب با مسئله ای روبه روست که بتواند بنیاد همه ی ارزش های فکری را براندازد.] (متن کتاب،فصل هنر مرده ست:زنده باد هنر ص157و158)

فواره،عکس به وسیله الفرد استیگلیتز،اثر مارسل دوشان1917


[ویژگی دیگر هنر مدرن -خاصه در دوران متاخر آن- در هم آمیخته شدن رشته های مختلف هنری از جمله نقاشی، مجسمه سازی، عکاسی، گرافیک و حتی موسیقی و رقص و تئاتر و ادبیات و یا به عبارت دیگر، مخدوش شدن و زدوده شدن مرزهای سنتی و جاافتاده ی میان آنهاست.هنر مفهومی، هنر اجرا، هنر خاکی، چیده مان، یافته - گزیده، آرته پُورا، رخدادها و مقولات هنری دیگری که عمدتا در دهه های پنجاه و شصت و هفتاد پدید آمده اند مرزهای نقاشی و مجسمه سازی را در نوردیده اند و به سادگی در زیر سر فصل های متعارف هنری طبقه بندی نمی شوند.این ویژگی هنر مدرن می تواند در حوزه ی هستی شناسی هنر، که از جمله مباحث عمده ی فلسفه ی هنر و زیبایی شناسی است، بحث در خور توجهی را به خود اختصاص دهد.] (متن کتاب،سخن مترجم ص 11)

[واقع نمایی عکس گونه -فتورئالیسم: گرایشی که بین سال های 1965و1970در آمریکا پدیدار شد و در 1972 در داکومنتا واقع در کاسل به اوج خود رسید.هدف این گرایش، تحقق بخشیدن به بازنمایی خنثی یک واقعیت بصری بود که از هرگونه برداشت و تعبیر و تفسیر شخصی فارغ باشد.روایت زندگی عادی هر روزه همواره یکی از سنت های پایدار نقاشی آمریکایی بوده است.هنرمندان پاپ آمریکایی در دهه ی 1960از عکس های رسانه های عمومی و تصاویر مجلات و پوسترها در کارهای خود استفاده می کردند.هنرمندان فتورئالیست، متاثر از سنت فوق، با استفاده از عکس های خود گرفته و یا عکس های رسانه های مختلف، تلاش می کردند که "واقعیت" را در حد اعلای پیش پا افتادگی و ابتذال آن منعکس کنند.در برخی کارهای فتورئالیستی، شباهت هایی با هنر کمینه و هنر مفهومی به چشم می خورد.ریچارد استیز، دان ادی،مالکم مارلی و هنرمندانی دیگر با این شیوه کارهایی پدید آورده اند.به این گرایش واقع نمایی گزاف و واقع نمایی فوق العاده نیز گفته می شود.] (متن کتاب،افزوده ی مترجم: اصطلاحات ص499)

اکریلیک روی بوم، ریچارد استیز


[واپسین و شاید یکی از مهم ترین ویژگی های هنر مدرن، سرک کشیدن به حوزه های فرهنگی و تمدنی غیر از فرهنگ و تمدن غربی است.] [...این سنتِ تاثیر گیری از حوزه های فرهنگی غیر غربی، از گوگن و تاثیر پذیری او از زندگی و فرهنگ ساکنان تاهیتی که بگذریم، در قرن بیستم با الهام گیری هنرمندان برجسته ای همچون هانری ماتیس و پابلو پیکاسو از نقاب ها و مجسمه های آفریقایی و هنر بدویان قویا دنبال می شود و در نتیجه توجه جهانیان به ارزش های هنری و فرهنگی اقوام کمتر شناخته شده در اقصی نقاط جهان و زبانه و بیان خاص هنری آنها جلب می گردد.] (متن کتاب،سخن مترجم ص11)

[پیکاسو از پیکره های آفریقایی بر انگیخته شده بود و این بر انگیختگی در نقاشی های بعدی او با شکل پردازی های زمخت تر و تندیس گونه تر پیکرهای انسانی -عاری از تلخی و شیرینی کارهای پیشینش- باز تابیده شد. او در تابلوی بزرگش به نام برهنه در یک جنگل نشان می دهد که چگونه می توانداز شکل های ساده شده و اغلب زاویه دار تندیس های آفریقایی برای افزودن حالتی ترسناک به تمثال های که سنتا لذت را تداعی می کنند، بهره بگیرد.] (متن کتاب،فصل بربرهای جدید ص64)

برهنه در یک جنگل، پابلو پیکاسو1908


پاراگراف آخر:مدرنیسم از اواسط قرن نوزدهم، مصادف با اعلام رسمی اختراع عکاسی و کاربرد فراگیر این رسانه در 1839، رفته رفته شکل اواسط قرن بیستمی خود را پیدا کرد.امپرسیونیست ها(مهمترین شان:کلود مونه، پیرآگوست رنوِار، ادگار دگا و نهایتا کامیل پیسارو) در حوالی سال های 70-1860را نخستین پیام آوران هنر مدرن (هنر قرن بیستم) می دانند. امپرسیونیست ها از عکاسی در جهت مطالعه ی تغییرات بسیار گذرای نور در فصل های مختلف سال، بهره بردند و از طرفی، عکاسی در اغاز تحت تاثیر بیان مضمونی و گرامر ساختاری نقاشی قرار گرفته بود.عکاسی به اتهام بازنمایی مکانیکی صرف(بدون دخل و تصرف در مختصات جهان عینی)و به دور از رویا پردازی های مرسوم ان روزگاران جهان هنر به مرکزیت اروپا، سریعآ طرد شد.هنرمندان قرن بیستم از انجا که سعی در برچیدن دستور زبان کهنه و منقضی هنری و البته مرسوم پیش از خود را داشتند، عکاسی را بهترین وسیله برای این منظور یافتند.عکاسی رشد روزافزون مدرنیسم را موجب شد و از دیگر سو با ظهور الفرد استیگلیتز، مدرنیسم سرانجام باعث شد عکاسی  امروزه همراه با پیشوندی با عنوان "هنر" خطاب شود.تلاش برای به دست اوردن شناختی نسبی در مورد مدرنیسم و ویژگی های مهم هنرمندان قرن بیستم، به طور حتم شناخت روزافزون ما را از هنر عکاسی به دنبال خواهد داشت.در اینده بیشتر از هنر قرن بیستم خواهیم خواند.

از وبلاگ پارگراف آخر

باز خورد مطلب روزخبرنگار

دوستی نوشته: خيلي حرفها داشتم كه مي‌خواستم به وقتش بزنم و فكر ميكردم وقتش امروز باشد كه به روايت جمهوري اسلامي روز خبرنگار است اما دل و دماغش نيست اخوي. منكه ديگر زير بار اين تعلقات شغلي له شده‌ام و به كلي اميدم را به همه چيز از دست داده‌ام...
سعيد تو ميفهمي كه خبرنگار فرهنگي بودن و از نگارش و نگارنده و مكتوب بيزار بودن چه دردي است، اي درد بگيريم ما!.
راستي همين را هم بگويم كه چقدر خوش داشتم به جاي روز شهادت اين آقاي صارمي كه هيچ وقت نفهميدم كه بوده و چه كرده و كجا بوده اصلن، روز تولد يا وفات فالاچي را به نام خبرنگار اعلام مي‌كردند...

روز خبرنگار و من

باز هم روز خبرنگار! ای گند بزنند به این روز و کسی که نام این روز را این چنین نام گذاری کرد، حالا می خواهد هر ... باشد به من مربوط نیست. بعد از آن همه اهن و تلپی که از بالاترین ها تا پایین دستی ها درباره اهمیت و جایگاه و نقش خبرنگار می شنویم که خبرنگار فلان است و بهمان، سر برج که می شود حواله مان می کنند به همان فلان و بهمان خودشان! حقوق می دهند ، البته که باید وضع بهتر از شرق و مردم سالاری باشد حتما، بالاخره دور دور بره کشی اینهاست وگرنه طرف مقابل که همه چیزش را سال گذشته قمار کرد و الان باید نگین های تاج خار ایران را با اعتصاب غذا پس بگیرد!حقوق می دهند اینجا نه به خاطر جایگاه خبرنگار و رسالتش، حقوق می دهند چرا که صدقه دادن در اسلام توصیه شده! حقوق می دهند تا کفاره گناهانشان را پیش پیش داده باشند. حقوق می دهند نه بر مبنای کاغذپاره ای حتی، که ما دو سال است رنگ قرارداد به خودمان ندیده ایم و با دست لرزان کار کرده ایم تا این قسط های لعنتی پاس شوند همین! نه رمقی مانده است و نه خوشیی! احتمالا باز از فردا دوباره شروع می شود ریجه بستن کلمات در دهان مسئولان که از رسالت خبرنگار می گویند و از مقام و منزلتش و ما اینجا در تحریریه دهانمان با یک شیرینی الکی خوش می کنیم اما دیگر این شوهای بی نمک افاقه نمی کند. افاقه نمی کند تیترهای پررنگ و لعاب، افاقه نمی کند کیف های مسخره ای که در برنامه ها به خبرنگاران هدیه می دهند، افاقه نمی کند بن های بیست تومنی شهروند، دی وی دی روایت فتح و از این جور خوزعبلات. هیچ کس حال ما را نمی فهمد و خصوصا آنهایی که خبرنگار نبوده مدیر می شوند و از صدقه سر بادی که موافق می وزد قد راست کرده اند. البته توفیری هم ندارد، دنیای پلشت مطبوعات ایران که بزرگش می شود فلانی و ناظرش می شود بهمانی و ستاره اش می شود آن یکی و... دیگر نه جای ماندن است و نه اجازه رفتن می دهد. بی بی سی لطف کرده بنده نوازی فرموده فرمی در سایتش قرار داده و از روزنامه نگاران خواسته که آن را پر کنند و احتمالا بعدش هم آدرس خانه شان یکهو گم خواهد شد و به باد فنا می روند. آیا باید این فرم را پر کرد؟ خنده دار است؛ به فرض هم که پر کنیم نتیجه چیست؟ این مرداد که آمد سابقه خبرنگاری ام شد 5 سال. 5 سال بی ترقی، 5 سال بی گذشت، 5 سال همه اش در اجاره و قسط و شرمساری توپ پینگ پونگ شدن! 5 سال لاپوشانی، 5 سال دروغ پشت دروغ و 5 سال از ... دیگران خوردن! دوستان زیادی دارم که عاشق خبرنگاری هستند، دلم به حالشان می سوزد، انها بیشتر از من نیازمند توجهند چرا که پای عشق شان ایستاده اند اما من ترجیح می دهم خیلی زود عرصه را خالی کنم. پس از 5 سال به این نتیجه رسیده ام که هیچ کس در ایران با مطبوعات موافق نیست، از بالایی ها تا همین آبدارچی ما که هر روز از من می پرسد: «تو داری چی کار می کنی؟» و من عملا هیچ پاسخی ندارم به او بدهم.

مجسمه هایی که توی جیب جا می گیرند!

بازی دزد و پلیس مقامات با تندیس های شهری

مجسمه هایی که توی جیب جا می گیرند!

سرقت سریالی مجسمه های پایتخت هم کم کم دارد عادی می شود. از آن روزی که اولین پایه مجسمه در تهران، صاحب برنزی خودش را از دست داد تا امروز که دزد یا دزدان محترم (!) حتی به تندیس های سیمانی هم رحم نمی کنند و بعید نیست که از فردا بیافتند دنبال جدول های سیمانی کنار خیابان، پایتخت نشینان پذیرفته اند که «شهر در امن و امان کامل است» چرا که نهادهای مسئول انگار دست روی دست گذاشته اند تا این پایتخت دود و ترافیک از همین چند مجسمه ساده و فراموش شده هم خالی شود. در این بلبشو هم طبیعتا نباید جای تعجب داشته باشد که شهرداری بیاید یازدهمین مجسمه را از پایه آن بکند و ببرد برای شستشو و مرمت! البته در این میان خشنودی تهرانی ها بیشتر به این خاطر است که چنین روش جذاب در مرمت و شستشوی تندیس ها را شهرداری درباره برج آزادی و احتمالا برج میلاد به کار نبرده و الا بعید نیست که آنها هم، یک روز همین طوری دزدانده شوند، همچنان که سرستون های هزارکیلویی تخت جمشید سالهاست برای مرمت و شستشو از کاخ آپادانا برده شده اند و البته قرار نیست به این زودی ها بازگردانده شوند!

در این میان مقامات شهرداری به جای قیچی کردن نوار دزدی های پشت سر هم مجسمه ها مدام با این و آن رسانه گفتگو می کنند و در گفته هایش بیش از هر چیز به تعریف قابلیت های دزدان می پردازند. قابلیت هایی چون عادی نبودن، هنری بودن و برنامه داشتن! انگار که مردم هنوز پس از 5 هفته ای که از سرقت مجسمه ها می گذرد نفهمیده اند دزدها فرهیختگانی (!) هستند که نه برای مفاید اقتصادی که برای انجام امور شبه فرهنگی، تاریخ به تجسم در آمده ایران را از سطح شهر جمع آوری می کنند آن هم نه در تاریکی شب که در روشنایی روز! آیا کسی می داند که مجسمه مادر و فرزند میدان صنعت تقریبا 400 کیلو گرم وزن داشت و یا نیم تنه استاد معین، مجسمه ای 140 کیلوگرمی بوده که بر پایه حداقل یک متری نصب شده است؟ آیا یک تیم دزدی در لباس مردم عادی می تواند در روز روشن چنین وزنه های سنگینی را ببرد و مردم هم بویی نبرند؟ البته شهردار تهران دیروز خبر داده که مجموعه تحت نظارتش به نیروی انتظامی شکایت کرده و «تا زمان روشن شدن موضوع همکاریهای لازم را با نیروی انتظامی انجام خواهیم داد». محمد باقر قالیباف حتی درباره انگیزه های این سرقت هم گفته است: در مواقعی سرقتهایی از گاردریلها و دریچه های فاضلاب انجام می شود که این نوع سرقتها کاملا اقتصادی است و ممکن است سرقت مجسمه ها نیز اقتصادی باشد، البته شاید عمیق تر باشد که مشخص کردن این موضوع وظیفه پلیس است. وی در پاسخ به این که شهرداری برای پیشگیری از چنین سرقتهایی چه برنامه ای دارد، گفت: بنا نیست شهرداری مسئولیت امنیت را هم بر عهده بگیرد ولی ما در برقراری امنیت با نیروی انتظامی همکاری خواهیم کرد و باید در مواردی نگهبانهای محلات و پارکها حساسیت بیشتری داشته باشند. نگاهی به حدس هایی که قالیباف و همکارانش در مجموعه شهرداری درباره این سرقت ها زده اند یادآور روزهایی است که همین افراد در مجموعه نیروی انتظامی فعالیت می کردند و به نظر می رسد که این افراد هم دلشان برای دزد و پلیس بازی تنگ شده اما در این میان سازه های دست افرادی چون شهریار ضرابی، شعله هژیر ابراهیمی، فاطمه امدادیان، حمید شانس و استاد قهاری نباید اسباب بازی این بازی خطرناک و آزاردهنده باشد

بهاری که در بهار رفت

هر بار که روزنامه ای بسته می شود، هر بار که سوراخی از اطلاعرسانی کشور برای همیشه گل گرفته می شود به خودم می گویم بروم از این شغل لعنتی بیرون. بروم و یک جایی و بشوم کارمند دون پایه بایگانی یک شرکت و خلاص. به من چه که هیچ کداممان تاب شنیدن حرف های یکدیگر را نداریم، مگر اگر من یک کاره ای می شدم خیلی از سایت ها و روزنامه ها را – حتی به خاطر کینه – تعطیل نمی کردم؟ بهار که در بهار توقیف شد، حس زندگی در دنیای مطبوعات هم در من لجن مال شد، بی کار شدن خیلی از بچه ها که من می شناختم و خیلی ها که من را نمی شناسند و حتی شاید به خاطر کار من در یک روزنامه از من متنفرند و بارها و بارها در این روزها از خود می پرسند که چرا من سرکارم و آنها هر روز بی کار می شوند. بهار که در بهار به فلانش دادند دوباره این سوال در ذهنم شکل گرفت که امنیت شغلی ما کجاست و این هنر- صنعت وارداتی کی می خواهد در ذهن ما ایرانی ها نهادینه شود که خبرنگاری و خبررسانی چیست و چگونه می شود در یک سوراخ را همین طوری گل گرفت. حوصله شنیدن نظرات را هم ندارم؛ از توجیه های این طرفی و آن طرفی متنفرم، حتی از سرمقاله غم انگیزی که صبح روز بعد، سردبیر یا مدیر مسئول بی روزنامه شده در یک روزنامه همجهت چاپ می کند بدم می آید. ما خبرنگاران در این میان زیر دست و پای مسئولان و مدیران له می شویم. ما پذیرفته ایم که کارمان را سیاست های الکی و باری به هر جهت می تواند تحت تاثیر قرار دهد، حقوقمان را کم کند، صفحه لایی مان را حذف کند، شخصیتمان را بترکاند، یا از همه بدتر بی کارمان کند! این که در کجا کار می کنم هیچ گاه باعث نمی شود که دلم نگیرد از تعطیلی یک روزنامه و بی کار شدن هم صنف هایم. ما پذیرفته ایم همه اینها را اما ناچار بوده ایم که بپذیریم! بهار که در بهار رفت از خودم پرسیدم که آیا ضرب المثل «سالی که نکوست از بهارش پیداست» راست بوده یا ممکن است تخیل احمقانه پدرانمان باشد اما خیلی زود به یاد آوردم که این سال نکو سالهاست که شروع شده حتی پیش از آن که خیلی ها بیایند و روی صندلی هایشان حکم ها را روی برگه ها مهر کنند!

عکس خداحافظی از بهار

 

دیدار با یوزپلنگ ایرانی در میاندشت

کاظم برآبادی: در تعطیلات پایانی هفته گذشته جمعی از خبرنگاران و اهالی رسانه به دعوت مدیران پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی به میان دشت در استان خراسان شمالی رفتند تا از نزدیک با تنها پناهگاه یوزپلنگ ایرانی آشنا شوند و تنها یوزپلنگ ایرانی در شرایط نیمه اسارت را ملاقات کنند. این یوزپلنگ که به نام کوشکی در جهان شهره شده است با اعتباری نزدیک به 350 میلیون تومان در شرایط نیمه اسارت نگهداری می شود، این در حالی است که 250 هکتار فنس کشی در منطقه برای تکثیر یوزپلنگ در شرایط نیمه اسارت انجام شده که باید به آن تحویل 20 هزار هکتار از مراتع، خرید 4 دستگاه آغل و ارتقاء زیستگاه میاندشت به پارک ملی میاندشت و ساخت چندین پاسگاه در منطقه را اضافه کرد. با توجه به از بین رفتن این گونه در تمام سطح جهان، ایران به عنوان آخرین پناهگاه یوزپلنگ ایرانی شناخته شده و همین مسئله باعث شده است تحقیقات زیادی بر روی کوشکی در دشت میان دشت انجام شود. دیدار و بازدید اهالی رسانه از این پروژه با هدف آموزش و فرهنگ سازی برگزار شد چرا که مدیران این پروژه معتقدند با آموزش مردم و شناسایی ویژگی های این گونه می توان از آمار شکار این حیوان نادر کاست و زمینه را برای مقابله با انقراض آن فراهم کرد. قصد دارم به زودی گزارش کامل این سفر را در روزنامه منتشر کنم.

پی نوشت: گزارش تصویری مهر از مرکز تحقیقاتی ، آموزشی و تکثیر یوزپلنگ آسیایی سمنان : مرکز تحقیقاتی، آموزشی و تکثیر یوزپلنگ آسیایی (یوزپلنگ ایرانی) در شرایط نیمه اسارت محل نگهداری و تکثیر این حیوان کمیاب و رو به انقراض است و اکنون تنها چند ده قلاده از آن در ایران یافت می شود.



لوگوهای پیشنهادی برای تهران امروز

خوب بعضی ها خیلی دقتشون زیاده.مثلاً این قدر دقت دارند که در لوگوی روزنامه تهران امروز تصویر زن رقاص رو کشف می کنن!شما این لوگو رو ببینید و قضاوت کنید. واقعاً باید به دقت بعضی ها غبطه خورد.

این افراد از آنجایی که "اسلام در خطر است!" سریعا وارد عمل شدند و به صورت گفتمانی و عملیاتی اعتراضات خود را شروع کردند.

در ادامه چند پیشنهاد رو برای لوگوی تهران امروز طراحی کردم که امیدوارم با عملکرد هر چه سریع تر مسئولین جلوی این انحراف عظیم گرفته شود.

**************************************************

شفاف سازی شود

یا مثلاً

فیلتر شود

استفاده از پارازیت

دیروز شود

استفاده از سانسور تصویری

 

ماجرای شربت تریاک حاشیه سازتر می شود؟

درباره جوابیه وزارت بهداشت و ماجرای شربت تریاک

روز گذشته وزارت بهداشت در رابطه با انتشار خبری در خبرگزاری مهر با عنوان "شربت تریاک سالهاست در کشور تولید و به خارج صادر می شود" به نقل از قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر جوابیه ای صادر کرد. جوابیه ای که به نظر می رسد به جای این که مخاطبی از جنس رسانه ها داشته باشد، نوعی پاسخ غیر مستقیم -و در مایه به در می گوییم که دیوار بشنود- به ستاد مبارزه با مواد مخدر و شخص قائم مقام این ستاد است. نگاهی به این جوابیه نشان می دهد که مسئولان وزارت بهداشت از این که قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر در مراسم اختتامیه هفتمین دوره جشنواره آثار برتر مکتوب در حوزه اعتیاد گفته است: « شربت تریاک از پیش از انقلاب در کشور تولید و توزیع می شد و در این مدت نیز صادرات آن به برخی کشورها صورت می گرفت اما حالا برای توزیع آن سنگ اندازی می شود» ناراحت شده اند و چون هر نوع واکنش به این سخنان طه طاهری در حقیقت افروختن تنور اختلاف میان ستاد و وزارت بهداشت بر سر جنجال «توزیع شربت تریاک» است نوک پیکان حمله خود را بر خبرگزاری مهر گذاشته اند غافل از این که خبرنگار، خبرگزاری و به طور کلی فرآیند اطلاع رسانی رسانه ها تنها بر مبنای انتقال است و نه دستکاری و تغییر محتوای حرف دولتمردان! در جوابیه وزارت بهداشت آمده است: طرح پژوهشی درمان جایگزین با تنتور اپیوم از سال 1386 توسط مرکز ملی مطالعات اعتیاد در دست اجرا بوده و نتایج آن طی جلسه ای در تاریخ 23/9/88 مورد کارشناسی قرار گرفته است و نظرات کارشناسان جهت پاسخگویی و اصلاح برای مجری طرح ارسال شده است که این اداره کل به محض پاسخگویی مجری، آماده اقدامات بعدی مبتنی بر اصول علمی پژوهش است.» این وزارت خانه برای آن که خودش را از اهمال در اجرایی شدن طرح شربت تریاک مبرا کند جوابیه اش را این طور ادامه می دهد: «وزارت بهداشت با هدف توسعه برنامه های درمان و کاهش آسیب کشور ضمن حمایت مالی و اجرایی انجام پروژه توسط مرکز ملی مطالعات اعتیاد تاکنون و پس از اعلام نتایج کارشناسی پایلوت طرح در مورد چگونگی و اجرای کشوری آن مطابق نظر کارشناسان کشوری اقدام خواهد کرد.»

به نظر می رسد که طرح این مسائل بیش از آن که پاسخی به خبر یک خطی خبرگزاری مهر به نقل از قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر باشد، دفاعی است از سنگ اندازی وزارت بهداشت در راه راهی شدن شربت تریاک به بازار و بهانه این سو استفاده هم در بخش پایانی این جوابیه این طور منعکس شده است: «لازم به ذکر است منظور جانشین محترم دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر تولید و توزیع شربت مربوط به پیش از انقلاب اسلامی بوده که با تیتر خبر مغایرت دارد» حال سوال اینجاست که آیا وزارت بهداشت منظور قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر را بهتر از خود او می داند؟ و سوال دیگر این که به فرض اگر طه طاهری با تجربه چندین ساله اش در این حوزه نتوانسته منظورش را به خوبی بیان کند آیا وزارت بهداشت باید به خبر یک پایگاه خبری واکنش نشان دهد یا با استفاده از شیوه های رسانه ای اشتباه صورت گرفته را به شیوه ای دیگر اصلاح کند؟

به عنوان خبرنگاری که این جمله را با گوش های خود از دهان طه طاهری شنیده و در جریان کامل پروژه تاسف برانگیز شربت تریاک است، چنین واکنشی را از سوی وزارت بهداشت تنها به یک صورت می توانم تعبیر کنم و آن هم ادامه حاشیه روی این وزارت خانه در اجرایی شدن این طرح است. اما نکته ای که در این میان نباید فراموش شود این است که صبر ستاد مبارزه با مواد مخدر در این پروژه هم اندازه ای دارد و اگر حرف های قائم مقام ستاد درست باشد در صورت سر رفتن این صبر عواقب ناگواری در انتظار دستگاه هایی خواهد بود که برای اجرایی شدن آن سنگ اندازی می کنند.


 

پیگیری یک خبر مهرنو

بالاخره گزارش های ما در مجله مهر نو کم کم دارد به بار می نشیند، این اولین نمونه اش. باید از بچه های باحال مهر نو تشکر ویژه کرد، مخصوصا استاد!

مدير كل دفتر آسيب ديدگان اجتماعي بهزيستي در گفت‌و‌گو با فارس:

مبتلايان به اختلال هويت جنسي ديگر به عنوان بيمار رواني از سربازي معاف نمي‌شوند

خبرگزاري فارس: مدير كل دفتر آسيب ديدگان اجتماعي بهزيستي گفت: مبتلايان به اختلال هويت جنسي در گذشته به عنوان بيمار رواني معاف مي‌شدند بلكه به علل ديگري از جمله بيماري غدد يا ديابت از سربازي معاف مي‌شوند. حسن موسوي چلك در گفت وگو با خبرنگار اجتماعي فارس افزود: اختلال هويت جنسي، نوعي اختلال شناخته شده رواني است. اين اختلال با احساس قوي و پايدار در شناخت هويت جنسي خود، متناقض با جنسيتي كه فرد از نظر بيولوژيك توسط اطرافيان شناخته مي‌شود، همراه است و البته الگوهاي تربيتي در خانواده نيز باعث به وجود آمدن اينگونه اختلالات مي‌شود. وي گفت: مردم اطلاعات زيادي از افرادي كه به اين اختلال (اختلال هويت جنسي) مبتلا هستند،ندارند. ولي هم‌اكنون اينگونه افراد را در جامعه به عنوان يك شهروند محسوب مي‌شوند و دولت نگاه ديگري بر اينگونه افراد دارد. مدير كل دفتر آسيب ديدگان اجتماعي بهزيستي اضافه كرد: اين بيماران دچار اختلالي هستند كه بايد درمان شوند و در طول سال‌هاي گذشته دولت كمك‌هاي زيادي انجام داده است. موسوي چلك گفت: در قوانين نظام وظيفه افرادي كه دچار اختلال رواني هستند، معاف مي‌شوند و مبتلايان به اختلال هويت جنسي هم مشمول اين قانون مي‌شدند. اين گونه افراد در گذشته به نام بيمار رواني معاف مي‌شدند ولي ط يك تا 2 سال گذشته با صحبت‌هايي كه با سازمان نظام وظيفه شده است، اين افراد به علل مختلفي از جمله بيماري غدد يا ديابت معاف مي‌شوند.

خاطرات وودی آلن از فيلم ويکی کريستينا بارسلونا

اين فقط بخشی از خاطراتی است که وودی آلن به شکلی طنز در طول مدت فيلم برداری آخرين فيلمش يعنی ‏‏«ويکی کريستينا بارسلونا» نوشته است. خاطرات لحنشان طنز است و به نظر بيشتر شبيه اغراق های اين مرد ‏خوش ذوق است. وودی آلن، وودی آلن است و خواندن نوشته هایش جذاب. ظرافت خاصی در ديدش ‏وجود دارد.‏

فيلم را نديده بودم، امشب آن را ديدم، بی مورد نديدم اين مطلب را که مدتها پيش خواندم (تقريباً تابستان ‏امسال) ترجمه کنم. منبع اصلی در آخر مطلب آمده است.‏

دوم ژانويه

پيشنهادی برای ساختن فيلم در بارسلونا دريافت کردم. بايد مواظب باشم. اسپانيا آفتابی ست و صورتم کَک ‏مک دارد. پولش هم زياد خوب نيست، اما کارگزارم بهم قول داد می توانم ده درصد از يک درصد فيلم را ‏بعد از موفقيت و فروش بالای چهارصد ميليون دلار بردارم.‏ فکر خاصی دربارة بارسلونا نداشتم تا اينکه داستان دو يهودی اهل هکانسک رو شنيدم، آنها يک شرکت سفارش ‏کالای موميايی شده راه انداخته بودند، بسته هايی که می توانستند با هم جايشان عوض شوند.‏

پنجم مارس

با خاوير باردم و پنه لوپه کروز ملاقات کردم. او از آنچه فکر می کردم دلرباتر و شهوت برانگيزتر است. در ‏طول مصاحبه نمی توانستم جلوی تحرکات داخل شلوارم را بگيريم. باردم يکی از آن نوابغ از تخم در نيامده ‏است که فقط مانده کمی کمک از طرف من بهش برسد.‏

دوم آوريل

نقش را به اسکارلت جوهانسون پيشنهاد دادم. گفت قبل از اينکه خودش آن را قبول کند، بايد مورد تاييد ‏کارگزارش قرار بگيرد، بعدش مادرش بايد آن را تاييد کند، چون خيلی بهش نزديک است. پشت بندش بايد ‏کارگزار مادرش هم آن را قبول کند. ميانة مذاکرات بوديم که کارگزارهايش را عوض کرد ــ بعد مادرهايش را ‏عوض کرد. او آدم با استعدادی است اما می تواند دردسر برايت بتراشد.‏

اول ژوئن

رسيدم بارسلونا. با پرواز درجه يک آمدم. قرار است هتل سال ديگر اگر آب شرب راه انداختند نيم ستاره ‏بگيرد.‏

پنجم ژوئن

فيلمبرداری متزلزل شروع شد. رِبکا هال، با اينکه جوان است و اولين نقش اصلی اش را به عهده دارد، کمی ‏از آن که فکرش را می کردم آتشی تر است و مرا از حضور در صحنه منع کرد. برايش توضيح دادم کارگردان ‏بايد حاضر باشد تا بتواند فيلم را کارگردانی کند. با اينکه سعی کردم اما نتوانستم راضی اش کنم و مجبور ‏شدم خودم را به لباس پيکهای نهار در بياورم تا بتوانم قايمکی به پشت صحنه برسم.‏

پانزدهم ژوئن

کارها بالاخره دارد خوب پيش می رود. يک صحنة عشقبازی پر حرارت بين اسکارلت و خاوير گرفتيم. اگر ‏چند سال پيش بود، خودم نقش خاوير را بازی می کردم. زمانی که اين موضوع را به اسکارت يادآور شدم ‏گفت "آه ـ هان"، بيان رمزآلودی داشت. اسکارلت دير سر صحنه آمد. عوض اينکه بهش سخت بگيرم، يک ‏سخنرانی براش ترتيب دادم، توضيح دادم دير کردن بازيگرانم را تحمل نمی کنم. او با احترام به حرفهايم ‏گوش داد، هر چند زمانی که داشتم صحبت می کردم، متوجه شدم صدای آيپادش را زياد کرده است.‏

بيستم ژوئن

بارسلونا شهر حيرت انگيزی است. مردم در خيابان، می آيند کارمان را تماشا کنند. بسيار بجا فکر کردند که ‏من وقت دادن امضا بهشان را ندارم، به خاطر همين هم فقط از بازيگرها امضا خواستند. بعداً چندين عکس ‏هشت در ده از خودم که دارم با اسپيرو اگنيو دست می دهم بهشان دادم و خواستم برايشان امضا کنم، اما ‏ديگر خبری از جماعت نبود.‏

بيست و ششم ژوئن

فيلمبرداری در لا ساگرادا فاميلا، شاهکار معماری گادی. حدس می زدم که با معمار بزرگ اسپانيايی شباهت ‏های زيادی داشته باشم. هر دويمان قواعد را نفی می کنيم، او با طراحی های حيرت آورش و من با پوشيدن ‏پيشبند بچگانه خرچنگی در زير دوش.‏

سی ژوئن

مواد خام گرفته شده خوب به نظر می رسند، در حالی که خاوير ايدة حملة گستردة فضايی ها را داد، صحنه ‏ای که با هزارتا سياه لکشر و لباسهای ويژة و بشقاب پرنده پر می شد، ايدة زياد خوبی نبود، اين صحنه را ‏فيلمبرداری می کنم تا خوشحالش کرده باشم و در تدوين حذفش می کنم.‏

سوم جولای

اسکارلت با يکی از همان سئوالهای معمول بازيگران به سراغم آمد «انگيزه ام چيست؟» سريع جواب دادم ‏‏«دستمزدت.» گفت قبول است، اما برای ادامه نیاز به انگيزة بيشتری دارد. تقريباً سه برابر. وگرنه تهديد کرد که ‏می رود. دستش را خواندم و من اول رفتم. بعد او رفت. حالا آنقدر از هم دور شده بوديم که بايد برای ‏شنيدن صدای هم داد می زديم. بعدش تهديد کرد لی لی می کند. منم لی لی کردم و خيلی سريع به يک بن ‏بست رسيدم. آنجا به يک عده دوست برخوردم، همگی مست کرديم و ديگر معلوم است که حسابش هم با ‏من بود.‏

پانزدهم جولای

باز هم بايد به خاوير برای بازی در صحنة معاشقه کمک کنم. سکانس اين بود که بايد پنه لوپه کروز را در ‏آغوش می گرفت، لباسهايش را پاره می کرد و در اتاق خواب ترتيبش را می داد. جايزة اسکار برده، اما هنوز ‏بايد بهش نشان داد چطور با حرارت بود. پنه لوپه را بغل کردم و در يک چشم بهم زدن لباسهايش را پاره ‏کردم. شانس آورديم لباسهای آن صحنه را نپوشيده بود، تنش لباسهای گران قيمتش بود که ديگر خرابشان ‏کرده بودم. وحشيانه پرتش کردم کنار شومينه و پريدم رويش. هرزه، قبل از اينکه رويش فرود بيايم خودش ‏را کنار کشيد و من هم با دندانهاي جلويم روی کاشی های کف فرود آمدم. روز کاری خوبی بود و فکر می ‏کنم بتوانم برای آگوست باز غذای حسابی بخورم.‏

سی جولای

مواد خام عالی به نظر می رسند. احتمالاً هنوز نقشه کشی برای اسکار زود باشد. خُب شايد نوشتن چند ‏يادداشت کوتاه برای زمان دريافت جايزه بتواند بعداً وقتم را پر نکند.‏

سوم آگوست

حدس می زنم طبيعی باشد. به عنوان يک کارگردان گاهی معلم هستم، گاهی روانپزشک، گاهی شمايلی از ‏پدر، گاهی گور (معلم مذهبی هندی). پس آيا بايد جای شگفتی باشد که بعد از اين هفته ها، اسکارلت و پنه ‏لوپه هر دوتايی دلبستگيون بهم بيشتر شده است؟ دل نازک زنها. متوجه شدم طفلک خاوير به بازيگرهايی ‏که با چشمانشان مرا به رختخواب برده اند، رشک آميز نگاه می کند، ولی برای پسرک توضيح دادم که بايد ‏انتظار اشتياق لجام گسيختة زنانه برای يک سينما گر معروف را داشته باشد، مخصوصاً اگر کسی باشد که صورتش بی حالت باشد. در همان بين وقتی هر روز صبح حمام می گرفتم و به خودم عطر می زدم، بين پنه ‏لوپه و اسکارلت دعوايی حسابی در می گرفت. هيچ وقت دوست ندارم کار را با لذت قاطی کنم، ولی شايد ‏بتوانم شهوت هر کدامشان را کمی پايين بکشم تا بشود فيلم را تمام کرد. احتمالاً چهارشنبه ها و جمعه ها ‏برای پنه لوپه باشم، به اسکارلت هم سه شنبه ها و پنج شنبه ها حال بدهم. مثل پارک کردن در روزهای ‏زوج و فرد است. دوشنبه برای ربکايی وقت دارم که درست قبل از اينکه اسمم را روی رانش خالکوبی کند ‏جلويش را گرفتم. بعد از فيلمبرداری هم با خانمهای بازيگر مشروبی می زنم و يک سری قوانين اساسی می ‏گذارم. شايد همان سيستم جيرة کوپونی سابق بر اين، به کارمان بيايد. ‏

دهم آگوست

امروز خاوير را سر يک صحنة احساسی کارگردانی کردم. مجبور شدم لحن ديالگوها را هم بهش بگويم. تا ‏وقتیکه ادای مرا در می آورد خوب بود. زمانی که سعی می کرد از خودش بازی در بياورد خراب می کرد. ‏بعدش اشک ريخت و نمی دانست از حالا که ديگر قرار نيست کارگردانش باشم بايد چه کار کند. مودبانه ‏ولی محکم برايش توضيح دادم می تواند بدون من هم بهترين خودش را ارائه دهد و فقط سعی کند نکاتی ‏که بهش گفتم را به خاطر بسپارد. می دانم خوشحال شد، چون زمانی که کابينش را ترک می کردم، او و ‏دوستانش از خنده روده بر شدند.‏

بيستم آگوست

با پنه لوپه و اسکارلت در آن واحد معاشقه کردم، بايد جفتشان را خوشحال نگاه می داشتم. همين کار، يک ‏فکر عالی برای نقطه اوج فيلم به سرم انداخت. ربکا مدام به در می زد، آخر اجازه دادم بيايد تو، ولی تخت ‏های اسپانيای آنقدر کوچک اند که چهار نفر رويش جا نمی شود و زمانی که او آمد، مدام به زمين می خوردم ‏و بر می گشتم. ‏

بيست و پنجم آگوست

پايان فيلمبرداری. مهمانی آخرين روز مثل هميشه يکم ناراحت کننده بود. آرام با اسکارلت رقصيدم. انگشت ‏پايش را شکستم. تقسير من نبود. زمانی که مرا به عقب برد، پايم رفت رويش.‏

پنه لوپه و خاوير مشتاق کار دوباره با من هستند. گفتند اگر فيلمنامة ديگری نوشتم سعی کنم آنها را پيدا کنم. ‏مشروب خداحافظی را با ربکا زدم. لحظه ای بود پر از احساسات. همة عوامل پولهايشان را رو هم گذاشته بودند و ‏برايم يک خودنويس خريدند. تصميم گرفته ام اسم فيلم را بگذارم «ويکی کريستينا بارسلونا». مسئولان ‏استوديو تمام فيلمهای خام را ديده اند. ظاهراً نما به نما عاشقش شده اند و صحبت از اين است که در يک جذام خانه اکرانش کنيم. موفق بودن، تنهايی هم به همراه می آورد. ‏

مترجم: آراز بارقاسیان

منبع: نيويورک تايمز

۲۲ دی ۱۳۸۷

تختی برای سلیمان محمدی

امسال سال هر کسی که نبود، سال سلیمان محمدی که بود. درست است که اعتماد و فرهیختگان، چرخ حقوق دادنش می لنگد، درست است که حال و روز خبرنگاران زار و نزار است در این روزگار اما گاه عقرب زلف کج دوران با قمر عجین می شود و کار روی غلطک می افتد. سلیمان هفته پیش جایزه برگزیده جشنواره ترافیک و رسانه را برد و دیشب جایزه برگزیده جشنواره رسانه های بهزیستی را. کلیپی که برای سلیمان ساخته بودند را هیچ گاه از یاد نمی برم. در چشمانش نوعی اعتماد بود که از زمان های خیلی دور دیگر در من نیست. شاید سلیمان در پشتش و در فضای اطرافش با آدم های روراستی سرو کار دارد که این اعتماد این چنین در چشمانش می درخشید یا شاید هم من خیلی وقت است در دنیای دروغ و ریا و تزویر و غلو زندگی می کنم. کسی نمی داند، مهم این است که این همکار هیچ وقت ندیده ام، این مطبوعاتی مدتی است دارد اجر کارهایش را می برد!

سلیمان در هنگام دریافت جایزه بهزیستی