نگاهي به آخرين «رام كننده»، آخرين رمان محمدرضا كاتب
همه چيز با يك تله شروع مي شود، درست مثل زندگي كه در نگاه خيلي ها، به نوع تله است. به رسم صحنه اول بوف كور، پدرخوانده اي به خانه پسر مي آيد و براي او، راز بزرگي را فاش مي كند، رازي كه زندگي پسر را عوض مي كند، به هم مي ريزد و شايد دوباره مي سازد! باورش سخت است ولي اين راز، يك تله است. مرحبا-كسي كه معلوم نيست پدرخوانده راوي است يا نه- به راوي مي گويد كه تله اي براي او طراحي شده و او در اين تله خواهد ماند تا روزي كه بميرد و يا اين كه بتواند پادزهر تله را كشف كند و نجات پيدا كند. اما مگر نجاتي هست؟ پاسخ به اين سوال را نه در لابه لاي صفحات آخرين رمان محمدرضا كاتب، بلكه در پشت داستاني كه به روايتش نشسته ايم در خواهيم يافت. راوي در مراحل تعريف داستانش، خانواده اي را به تصوير مي كشد كه عملا از هم پاشيده اند: «يك پدر ديوانه و فرزندش، يك مادر بيمار و پسر بدبختي و... .خانوادگي يك سيرك ميتوانستيم راه بيندازيم!» شايد روايت «رام كننده» هم به نوعي يك سيرك باشد، سيركي از حركات عجيب و غريب، ديالوگ هاي طولاني و مونولوگ هايي كه هيچ وقت تمام نمي شود. انگار كه راوي و ديگر بازيگران اين سيرك تا وقتي زنده اند كه حرف مي زنند و اين خود شبيه به زندگي است؛ درست عين يك تله!
آخرين رمان محمدرضا كاتب، همچنان شبيه به ديگر رمان هايش يك كتاب متفاوت است؛ متفاوت از اين نظر كه برخلاف سليقه هاي جاري و مدهاي عجيب و قريبي كه در نوشتن نويسنده هاي اين دوره راه افتاده، متكي بر متن و تفكر است. داستان، حكايت خطي و سر راستي است از يك موضوع ساده؛ مردي مي فهمد كه زندگي اش در تله اي طراحي شده، گرفتار شده و بايد خودش را قبل از مرگ نجات دهد. داستاني كه شايد بارها و بارها نمونه هاي خارجي آن را خوانده باشيم اما نمونه ايراني آن، اولين بار است كه به اين سبك و سياق و با اين ظرافت و دقت نوشته شده. رام كننده رماني است كه نشان مي دهد، محمدرضا كاتب در چهارمين دهه زندگي اش همچنان با ديد متفاوتي كه به دنيا و ساختار زمان و زبان دارد، كشف مي كند و مي نويسد!
اين يادداشت ادامه دارد اما در وبلاگ خرجش نكردم