حکایت فیلی که منوچهر شد/شهرقصه
این «فیل» لعنتی در شهر قصه چه می کند؟ اصلا چرا باید در شهری که شهرِ حیوانات اهلی و نااهلی مثل خر و خروس و خرس است، یکهو سر و کله حیوانی از هندوستان پیدا شود؟ هندوستان؟ مگر امکانش هست؟
فیل را تشنگی به شهر قصه می آورد اما از سرِ تقدیری که دارد، دندانش می شکند، هویتش از بین می رود و در آستانه بی چیزی قرار می گیرد. بعدش چه می شود؟ حیوان، بی هویت شده، لباسِ آشنایش را درآورده تا شهر را به ما بشناسناد؛ دوز و کلک مردمش را، فساد درونی آدم هایش را، شکل قحبگیِ عادی شده و فرو رفته در روح و جانِ شهروندانش را و از همه مهمتر، بی آبی کویر بم را! بعد چه می شود؟
هیچ. حالا وقتِ آن است که شهر، هویتی برای این موجود بی هویت تعیین کند؛ یک اسم تازه. چه اسمی؟ فیل؟ نه، منوچهر. چرا منوچهر؟ شاید به این خاطر که بیژن مفید خواسته یادی کند از منوچهر انور (کارگردان فیلم شهرقصه) و شاید هم به خاطرِ اسطوره منوچهر در ادبیات فارسی؛ پادشاهی که جنگ را به افراسیاب باخت و در تبرستان محاصره شد. او چهره هولناک ورودِ دیگری به درون ماست. او فیلی ست که خودمسخشده جامعه است؛ تصویری از منوچهری که با خیانت اطرافیانش، مجبور شد صلح با تورانیان را بپذیرد. فیلِ شهر قصه، تصویری از ماست که پا به زندگی می گذاریم و منوچهر، تصویری از مسخ شدگی ما، آنجا که باید صلح و پذیرش واقعیت جهان را بپذیریم.
#شهر_قصه_بیژن_مفید
#منوچهر_انور