حاشیه نویسی بر جنجال های تازه دولت آبادی

رجزخوانی با دست های افراشته و تهی
این حالت دولت آبادی را به خوبی می شناسم. راستش را بخواهید با همین حرکات و وجنات در زادگاهم رشد کرده ام. آدم های معتبری که روبه رویت می ایستند و در حالی که از ته دل مشتاق کف زدن حاضرانند، بیانه ای را با لهجه شیوا و صدای رسایشان بلند بلند می خوانند. مهمتر از همه این که یکی از دستها حتما باید به حالت فردوسی عیله رحمه بالا باشد تا رجزخواندن را به اثبات برساند. برای همین بدون تمایل به انتخاب شدن رضایی و احمدی نزاد و یا حتی میرحسین و کروبی باید بگویم از این حرکت دست متنفرم.
متنفرم چون حرکتی فتنه برانگیزی است. متنفرم چون از باز تولید داستان های نخ نما و کلیشه ای اساتید گران(!) متنفرم. متنفرم چون از عوض کردن اسم شخصیت ها و تولید مکانیکی و دوباره داستان های دولت آبادی متنفرم. متنفرم چون همین نوشته هاست و همین دست های برافراشته است که «محمود دولت آبادی» خالی امروز را پشت محمود دولت آبادی موفق دیروز پنهان کرده است. متنفرم چون از کسی که ثروتمند و بی درد باشد اما از درد بگوید بدم می آید. متنفرم چون از کسی که از سیاست فقط باندبازی و تخریبش رابلد باشد و برای رسیدن به خواسته هایش از هر چیز و هر کسی بگذرد و رد می شود بدم می آید. دولت آبادی را نه چندان عالی و در حد نویسندگان زن جوانی که مقدمه ای از او را به عنوان پیشنانی کتاب های در پیتی شان چاپ کرده اند، بلکه در حد یک هم ولایتی که چیزکی هم از ادبیات می داند، می شناسم و می دانم که حرف هایش و خصوصا آن دستی که آن بالا برده و در حال رجز خواندن است به وضعیت روشنفکری مان خواهد ...! البته اگر چیزی به نام روشنفکری وجود داشته باشد! پیرمردی که پشت کلمات قلمبه سلمبه و بی اندازه خود شیفته می ایستد و احترام هر که غیر خودی است را به طفره العینی زیر سوال می برد! اگر این روشنفکری است که وای به حال عوام.
آقای دولت آبادی بدون طرفداری از هر ایسم و شخصیتی واقعا از بی حرمتی که به یک انسان دیگر داشتید شرم دارم. لااقل بروید و جای خالی سلوچ را از فهرست دوست نوشته هایتان حذف کنید تا بتوان راحت تر پاسختان را داد!


بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی...داستان






