رضا سید حسینی

مانده بودم برای مرگ عزیزی چون سید حسینی چه جیزی بنویسم. تمام دیروز مخم هنگ بود. اول حالم گرفته شد، بعد لب پشت بام سیگاه کشیدم و بعد با خودم گفتم حتما چیزی می نویسم که ننوشتم و نشد. آمدم خانه در تلویزیون مسائل مهمتری برای گفتن بود و البته که فرصت سیدحسینی نمی شود چرا که حتما آقایان تا به حال کتابی از ایشان نخریده اند و البته که نخوانده اند. شب حضرتی به خانه مان می آید. او هم دلش گرفته، با خبر من از خواب بیدار شده بود که خبر سیدحسینی را برایش آورده بودم اما هنوز نمی دانستم اینجا باید چه بنویسم. تا این که احسان خاطره زیبایی را تعریف کرد که سه شخصیت دارد:

1-       رضا سید حسینی: این شخصیت در نمایشنامه به عنوان موضوع دخالت می کند با بازی زیر پوستی.

2-     عباس یکرنگی: اگر در مطبوعات راستی کار کرده باشید حتما او را به عنوان مشاور مدیرعامل یا هم اتاقی سردبیر یا مشاور هم اتاقی سردبیر در دوران دانشجویی می شناسید.

3-       احسان حضرتی، روزنامه نگار و نویسنده. سابقه چندین سال همکار بودن با اینجانب و عباس یکرنگی را داشته و حسابی از یکرنگی بک خورده است!

تصمیم گرفتم خاطره احسان را به صورت یک نمایشنامه برای عرض تسلیت به روان سید حسینی اینجا بیاورم:

نمایشنامه:

پرده اول: عباس یکرنگی و احسان حضرتی در بالکن خبرگزاری شبستان ایستاده اند و عباس از سیگارهای احسان می کشد و سخن می گوید:

عباس: احسان! من واسه رضا یه همایش معرکه گرفتم، باورت می شه؟

احسان: کودم رضا؟

عباس: بابا اذیت نکن دیگه، رضا سید حسینی رو می گم!

احسان: خب؟!

عباس: یه سیگار دیگه بکشیم احسان؟

احسان: بگیر بکش من دیگه نمی کشم.

عباس: آراه احسان جان من واسه رضا سید حسینی یه همایش برگزار کردم که رضا بنده خدا با اون کسالتش نیم ساعت رو سن ایستاده بود از من تشکر می کرد، باورت می شه؟

احسان: نه که باورم نمی شه!

پایان پرده اول.

متاسفانه به دلیل مرگ هماهنگ نشده سید حسینی، عباس یکرنگی از بازی در ادامه این نمایشنامه سرباز زد. او اکنون دوست صمیمی، یار غار، هم دم و یکی از دلسوزان ترجمه های سید حسینی شده است و قرار است روبه روی دوستان و دشمنان برای ایشان اشک کروکدیلی بریزد.