عکس روز
خرمشهر در آتش جنگ/ عکس از جهانگیر رزمی
خرمشهر در آتش جنگ/ عکس از جهانگیر رزمی
نگاهی به فیلم ماجرای عجیب بنجامین باتن
سه گانه جسم، مرگ و عشق
ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت نوعي نگاه تازه و تا حدودي فينچري به زندگی انسانی است. در اين فيلم با يك سه گانه طرفيم كه تا پايان حضورشان را احساس مي كنيم؛ فينچر بر آن بوده تا در اين فيلم به بررسي سه عنصر «جسم»،«مرگ» و«عشق» از نگاه زمان بپردازد. در ابتداي فيلم يك داستان كوتاه به روش فلاشبك به تصوير در مي آيد: ساعت سازي در هنگامه جنگ جهاني اول پيشنهاد ساخت يك ساعت بزرگ براي یک ساختمان عمومی شهر را دریافت می کند. اما در حین کار به دلایلی کار را به فراموشی می سپارد تا این که تنها پسرش به کارزار جنگ رفته و کوتاه زمانی بعد جنازه اش تحویل خانواده می شود. پدر برمی آشوبد و در یک حرکت جالب کار ساخت ساعت را دوباره آغاز می کند. روز رونمایی وقتی که پرده بر می افتد همگان با چشم خود می بینند که عقربه های ساعت به جای حرکت به جلو به عقب حرکت می کنند و در حالی که شاهد تصاویری هستیم که در آن همه چیز به عقب برمی گردد ساعت ساز در پاسخ به سوال کسی که پرسیده بود چرا عقربه ها در حال حرکت به عقب هستند، می گوید: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...»
ساعت مورد نظر تا انتهای فیلم حضور پررنگی دارد، حضوری که حکایت از باف زمانی و مفهوم زمان در این فیلم است. زمان قاضی یا سنگ عیار تمام روایت ها و اتفاق های فیلم است. زمانی که در سه مفهوم جسم و یا تن، عشق و یا روح و مرگ که همان زندگی تسلسلی است نفوذ کرده و مفهوم آنها را دیگرگون می کند. اما این تغییر چگونه است:
جسم و زمان:
از یک سو موضوع فيلم درباره جسم و تن انسان است؛ جسمي كه به دليل پيچش داستاني، بيش از آنچه ما از اين كلمه و مفهومش در ذهن داريم، متبلور مي شود. از اين زاوبه، داستان درباره مردي است كه جسمش، كودكي را با پيري همراه كرده و پيري را با جواني و مرگ را با نوعي تولد معكوس. همين معكوس بودن زمانی عناصر و مرور وارونه مفاهيم –بر اساس متر و معیار ساعت و زمان- باعث برجستگي بيش از حد شده و داستان را تا حد و اندازه هاي يك مجموعه استعاره مي كشاند. در اين ميان نكته حياتي تبعیت داستان از واقعگرايي محض است. درست است كه داستان با يك دروغ يا يك امر ناواقع- گزاره اي كه احتمال رخدادش به شدت پايين و حتي نزديك به صفر است- آغاز مي شود اما ماجرايي كه بر پايه چنين بنيادي نهاده و ساخته مي شود به طور كامل از اصولي كه ما به عنوان معيارهاي علمي و واقعي مي شناسيم تبعيت مي كند. اصول فيزيولوزيك انساني پررنگترين بخش اين واقعيت هاي علمي است كه به صورت معكوس ولي با دقتي مثال زدني-كه از خصوصيت هاي فينچر است- پرداخته شده و باورپذيري اين داستان متناقض را عملي تر مي كند. اما در فيلم ماجراي عجيب بنجامين باتن، جسم به خودي خود پروسه اي درختگونه را طي مي كند؛ انگار دوربيني در زمستان مقابل يك درخت بگذاريم و تا تابستان بعدي ان را به نمايش دربياوريم. در این نگاه حضور عنصر زمان در کنار جسم باعث می شود که شاهد تناقض میان دو مفهوم «میل» و «توانایی» باشیم. بنجامین در ابتدای فیلم تنی پیر و فرتوت دارد، حتی نمی تواند درست ببیند و درست راه برود اما میل و شهوت او برای کشف دنیا درست مثل بچه هاست. روح کودک او قالب تن پیر را با توانایی های محدودش نمی پذیرد و مدام از آن سر باز می زند تا در نهایت به وسیله امری قدسی مابانه اندک اندک باور پذیری در استفاده از توانایی ها برای ارضا امیال فراهم می شود. میل و شوق کودکی، توانایی های اندک جسم پیر را کنار می زند و در برخورد با دیزی- قهرمانی که نشانه های فراوانی از حس جنسی و عشق به همراه دارد- خود را دوباره می یابد. عنصر زمان در این میان کار را از یک رابطه عاشقانه یا اجتماعی ساده، پیچیده تر می کند. هر چه معشوق بزرگتر می شود، عاشق جوان تر می شود و هر چه معشوق پیرتر، عاشق کودکتر تا این که به شکل یک نوزاد در بغل یا همان آغوش معشوق برای همیشه به ماجرا پایان می دهد. اوج روابط جسمی و عاطفی بنجامین و دیزی در بخشی از داستان است که به مدد قانون های فیزیکی زمان، عاشق و معشوق از لحاظ جسمی به یکسانی می رسند و بعد دوباره فراق است و دوری!
مرگ و زمان:
ضلع دوم مثلث فيلم، مرگ است! بنجامين با مرگ مادرش به دنيا مي آيد و در كل مدت زمان فيلم شاهد مرگ عزيزان و نزديكانش است و در نهايت پس از آنكه خود نيز از دنيا مي رود، مخاطب فيلم، مرگ راوي دوم فيلمنامه يا همان دختر چشم آبي –دیزی- را شاهد است. تاكيد داستان بر روي واژه و مفهوم مرگ آنچنان است كه هر مفهوم ديگري در تقابل با آن معنا مي يابد. كاركترها به دنبال جاودانگي نيستند، از مرگ هم نمي ترسند و با آن برخوردي واقعگرا و به دور از حساسيت زايي دارند و اين بهترين موقعيت براي كارگردان و فيلم نامه نويس است تا از برخورد كاركترهاي مختلف با يك مفهوم واحد تضاد ديالكتيك آن مفهوم را به رخ بكشد. در اين جا باز هم شاهد حضور عنصر زمان هستيم. ماجراي عجيب بنجامين باتن در حقيقت چالش مفهوم مرگ و نقد آن بر اساس عنصر زمان است. داستان هاي روايت شده همگي منشائي مرگ آور دارند، در دل هر حادثه مرگي نهفته است و البته خود داستان هم با نوع روايتي كه دارد به ما نشان مي دهد كه مرگ نقطه پاياني نيست به ويژه اين كه داستان فيلم بر اساس خاطرات يك مرده نقل مي شود. تقابل واژه مرگ با مفهوم زمان در این داستان با همان پیچش ابتدای در روایت آغاز می شود. پیربچه ای که بعدها بنجامین نام می گیرد در حالی که لحظه به لحظه از واژه مرگ اولیه دور می شود-چرا که در ابتدای فیلم، پدرش می خواست او را نابود کند- به مرگ واقعی و اصلی نزدیک می شود. در این پروسه نگاه زمان زده و درگیر با مفهوم زمانی فینچر از مرگ جلوه تازه ای که بی شباهت به بی مرگی یا تسلسل یا تناسخ نیست را به راویت می کشد.
عشق و زمان:
عشق در بنجامین باتن مراحل تکامل خود را با پیوند «بر اساس بیگانگی» طی می کند. بنجامین اولین دستی را که لمس می کند دست زن سیاه پوست غریبه ای است که به تصادف با او آشنا می شود و زندگی اش را نجات می دهد. در مرحله بعد در شعاع مسائل محیطی غرق می شود و با توجه به این که در یک سرای سالمندان زندگی می کند جسم و محیط را یکسان احساس کرده و به نوعی نخستین جرقه های عشق و دوست داشتن در همین بستر زده می شود. آموزش پیانو به نوعی نشان از همین پیوند است. در مرحله بعد با دیزی آشنا می شود که آن هم بر اساس همان پیوند با بیگانگی است. پیوندی که اساسش بیگانگی جسمی و ظاهری بوده ولی در لایه های پنهانش نشان های فراوانی از خودانگیختگی عشق دارد. زمان در این مرحله کاملا غم انگیز و تراژدی وار حرکت می کند. هرچه بنجامین جوانتر می شود معشوقه اش پیرتر، به طوری که پس از آگاه شدن از بارداری دیزی، او را ترک می کند چون: «نمی خواهم برادر این بچه باشم!» اما عشق با جسم آغاز نمی شود که مقصد غایی آن تن و ابعاد و مشخصات آن باشد. آن دو-عاشق و معشوق- بار دیگر به هم می پیوندند. در جایی که به نوعی رجعت به گذشته و یادآور همان سرای سالمندانی است که بنجامین سالها پیش در آن بوده. در نهایت کوچک شدن بنجامین تا آنجا پیش می رود که به صورت نوزادی چند روزه در بغل –آغوش عاشقانه- دیزی پیر می میرد. صحنه های واپسین فیلم که بعد از مرگ دیزی اتفاق می افتد بسیار دیدنی است. آب جاری می شود و ساعت بزرگ را با خود می برد. زمان دوباره به قواعد و قوانین از پیش طراحی شده توسط انسان بر می گردد و عنوان بندی فیلم آغاز می شود، انگار که در کلیت فیلم همه به نوعی به دنبال نبرد با زمان بوده اند و تکرار دیالوگ های مرد ساعت ساز که می تواند هدف غایی فیلم را به نوعی تداعی کند: «من این کار را کردم تا پسرهایی را که به جنگ فرستادیم برگردند و کشاورزی کنن، کار کنن و بچه دار بشن تا یه زندگی طولانی رو رهبری کنن. شاید پسر من روزی برگرده...». آیا بنجامین پسر این نسل سوخته نیست؟
آه ای امواج بهاری
با درخشش خود
دیوارهای تاریک و مرده شهر را بگیرانید
با تلالو خود
صفحات کتاب پیرمرد را روشن کنید
و با ذرات خود
بال پرنده های معدود وطن را بدرخشانید
آه ای امواج نورانی عید
از ورای دیوارها و دیوارها
بر پیکر آن مرده بتابید
که ثانیه های نوروز را در مسیر دو سطح تاریک پیمود
و صفحات کهنه کتاب پیرمرد را به خطی روشن تذهیب کرد
بتابید و بدرخشید
امواج نورانی عید
تا مرده های شهر به سفره هفت سین دعوت شوند
جستجوی مدلی برای مدرسه ایرانی در حاشیه یک همایش
آیا تجلی هر چیز اسلامی با مدل های تاریخی آن امکان پذیر است؟
چند روزی است که حرف های آقای وزیر آموزش و پرورش در همایش مدرسه ایرانی- معماری ایرانی مثل توپ صدا کرده. همین الان جلویم، روزنامه اعتمادملی باز است و می بینم که در دو صفحه با دو طرح مختلف به موضوعی پرداخته که وزیر در این همایش درباره آن ها حرف زده است.
خبر: در حالی که محور اصلی این همایش ایجاد تعامل میان معماران با فضاهای آموزشی کشور برای خلق مدارسی بر پایه معماری ایرانی-اسلامی بود، وزیر آموزش و پرورش در سخنان خود توپ را به میدان معماران انداخت و با بیان این که « اي كاش معماران، خود معلم بودند و از نزديك نيازهاي مدرسه را لمس ميكردند» به کارشناسان این عرصه یادآور شد: مدرسهاي كه در حال طراحي آن هستيم، مدرسهاي است كه بايد در خدمت نظام تعليم و تربيت قرار گيرد.
اما داغترین و پرحاشیه ترین سخنان علی احمدی در حوزه طراحی مدارس بود. وی با بیان این که نظام ارزشي اسلامي در جامعه الزاماتي را در نظام تعليم و تربيت ايجاد ميكند كه از جمله، بحث محرمسازي است، اظهار داشت: مدارس بايد به گونهاي طراحي شوند كه معلمان و دانش آموزان آزادي عمل خود را داشته باشند. وی با اشاره به مسائلی چون محیط های ورزشی دانش آموزان در بدنه مدارس، پوشش و حجاب دختران محصل و ... آرزوی امیدواری کرد که طراحی مدرسه به شیوه اندرونی و بیرونی بتواند جلوه تازه ای از محیط های آموزشی را برای محصلان به ارمغان بیاورد. وی محرمسازی مدارس دخترانه را نیز از مطالبات مردم جامعه اسلامی خواند که میخواهند فرزندانشان در مصونیت باشند و با بیان این که ما هم با دو رویکرد این طرح را دنبال میکنیم، افزود: در رویکرد اول باید طبق ضوابط شهرسازی از احداث ساختمانهای بلند در اطراف مدارس جلوگیری شود و آموزش و پرورش نیز در جایابی مدارس باید دقت لازم را به عمل آورد. در نهایت نیز پس از ساخت مدارس تمهیدات لازم را برای محرمسازی در نظر میگیریم.
نقد خبر: اتصال و نزدیکی مدارس تاریخی با بدنه شهری و اماکن مهم و مذهبی چون مساجد، بازارها و حمام ها، نشان از تمرکز معماران و شهرسازان شهری به ساخت پرشکوه و مبتنی بر اخلاق آموزش و پرورش در چنین سازه هایی دارد. در این میان پروسه مدرسه سازی بعد از حکومت قاجارها به حاشیه رفته و با ایجاد سازوکارهای اداری در بخش آموزش و پرورش به فراموشی سپرده شده است، چه ساخت «کلاس درس» به جای توجه به ماهیت فرهنگی و اخلاقی سازه «مدرسه» در راس فعالیت های عمرانی قرار گرفته و در پروسه پیچیده ساخت و ساز کشور وجه درونی آن مسخ شده است. مدراس کنونی که به ویژه در دهه های 60 و 70 ساخته شده اند، عموما نقشه هایی شبیه خانه های ویلایی دارند، مباحثی چون حریم صوتی و تصویری، نماسازی و بحث های سازه در آن رعایت نشده است. اینها صرفا ساختمان هایی هستند که برای چند ساعت در یک شیفت آموزشی، دانش آموزان را دور هم جمع می کنند و در راهروهای تنگ و تاریک، کلاس های غیراستاندارد و... به دنبال برنامه های از پیش طراحی شده درسی اداره می شوند. این در حالی است که مباحث تازه ای درباره طراحی و معماری مدارس در سطح جهان مطرح شده و حتی کشورهایی چون کانادا و استرالیا با ایده های متحورانه ای چون ساخت مدرسه به دست بچه ها در حال زیر و رو کردن نظام آموزشی خود هستند.
با این حال معماری مدارس در ایران نه به عنوان یک هنر بلکه به عنوان یک فن برنامه ریزی شده در نظر گرفته می شود و اتفاقا همین مسئله باعث قهر معماران و شهرسازان از این حوزه پر فعالیت شده است.
شاید ردیابی ایده های اصلی برگزاری همایش «مدرسه ایرانی- معماری ایرانی» با مروری بر نیازها و واکنش های اداری وزارت آموزش و پرورش به ارتباط و تعامل با فضای آکادمیک و علمی کشور در بحث معماری باشد. از سال 1385 که این وزارتخانه به عنوان متولی مدرسه سازی در کشور اقدام به برگزاری این سلسله همایش کرده تا کنون، ظرفیت های تازه ای برای بحث ساخت مدرسه ایجاد شده اما همایش امسال با سخنان وزیر درباره اندرونی و بیرونی کردن مدارس بیش از هر سال به حاشیه رفت!
جالب اینجاست که مهمترین محور در بحث معماری اسلامی توجه به فضاهای حریم و محرم سازی است، این در حالی است که با توجه به درخواست ها و نیازهای جامعه خیلی ها مجبورند مسائل حجاب را حداقل در ظاهر جدی بگیرند. با توجه به این که اموزش و پرورش ما هم دولتی است و حجاب را در ان اجباری می داند باید برای دختر بچه های دانش آموز فکری کرد تا در حین آموزش و رعایت حجاب بتوانند تحرکات لازم سنی خود را حفظ کنند، اما آیا این کار حتما باید با توسل به قدیمی ترین و تاریخ مصرف گذشته ترین متدهای معماری اسلامی انجام شود؟ سوال اینجاست که آیا حفظ حریم را نمی توان بدون اندرونی کردن و بیرونی کردن مدرسه های دخترانه ایجاد کرد؟ به نظر می رسد که دولت طرحی را مطرح کرده که هنوز به طور کامل از جزئییات آن باخبر نیست و کامل نشده است. پس خواهشم از جامعه معماری کشور این است که آستین ها را بلا بزنند و طرحی برای این قضیه پیش بینی کنند. نباید اجازه عقب گرد بدهیم و در این راه حتما هم نیاز به مخالفت علنی نیست. می توان دوستان را کمک و همفکری کرد- بدون حس کیسه دوزی مفرط- و چاره ای اندیشید!
"...معمار خوب کسی است که مردم و منافع آن ها را مقدم بر جاه طلبی های مادی و حرفه ای خود می داند و به خلق زیبایی های کوچک اما موثر در ارتقاء سطح سواد بصری جامعه ای که به شدت از این بابت فقیر است بیشتر از همگامی با- یا سبقت از- نهضت معماری جهانی اهمیت می دهد. معمار خوب کسی است که متوجه شده باشد با تظاهر به مدرنیته در جامعه ای که به شدت درگیر سنت هایی چند هزارساله و گاه حتی منحط است فقط اسباب خنده را فراهم می کند. معمار خوب کسی است که بالاخره فهمیده باشد یک معمار- هنرمند- جهان سومی در این جغرافیای فقر نمی تواند با دویدن دنبال جهان مرفه و ثروتمند و تقلید از سلیقه ی متعالی آن ها کسی را تحت تاثیر قرار بدهد. معمار خوب کسی است که با توجه به محدودیت های کشنده ی این حرفه- در این مملکت- کار می کند، ساختمان هایی با کیفیت می سازد، پول و زمین را حرام نمی کند و می داند که هر کشوری، اگر ثروتمند باشد و روزی به ساختمانی شبیه به آثار رنزو پیانو، فرانک گری، رم کولهاس، زاها حدید و... نیاز پیدا کند، سراغ رنزو پیانو، فرانک گری، رم کولهاس و زاها حدید می رود..."
علی رنجی پور در روزنامه اعتماد می نویسد: نورها مي رقصند و رنگ به رنگ عوض مي كنند. مي چرخند و در طول و عرض ساختمان هاي دولتي يا نيمه دولتي با بيشترين ولتاژ ممكن توي ذوق مي زنند. فقط تصورش را بكن توي اتوبان رسالت از سيدخندان به سمت تونل رانندگي مي كني. همه نور شهر نارنجي ملايمي است كه به ضميمه نور سفيد مهتابي هاي پارك هاي مجاور، علاوه بر روشني مسير، به طور نسبتاً ملايم و دل پذيري شب تاريك را رنگ آميزي كرده. همه چيز رو به راه است تا ناگهان در منظره غربي شهر، كمي جلوتر از برج سفيد ميلاد و ساختمان سه پر برج تهران، ساختماني بلند با معماري قابل توجه (برج قوامين) ظاهر مي شود: ساختماني كه به بركت بازي سخاوتمندانه نور در شب بهتر از روز ديده مي شود. نورهاي آبي و سرمه يي و سبز و قرمز و بنفش در پررنگ ترين و قوي ترين وضعيت ممكن جلوي چشم به رقص درآمده اند تا با همه توان خود، از حضور قاطع و بي تخفيف ساختماني خبر دهند كه تو گويي تافته جدابافته همه ساختمان هاي اطراف است: بي توجه به آنكه چشم بيننده شايد طاقت تحمل اين همه كنتراست و تضاد را نداشته باشد و...
فعلا در نظر سنجی ساختمان قوامین زشت ترین ساختمان تهران است! معمارش را هنوز پیدا نکرده ام اما با رابطه ای که شرکت تکنولوژی آینده با این بانک دارد بعید نیست که بخشی از پروژه ساخت این شعبه هم به دست توانای(!) این دوستان اتفاق افتاده باشد.
دکتر ناصر کرمی چهار صفحه ای در روزنامه همشهری دارد و هر بار با یک سوژه ناب همه را متحیر می کند. حوزه هایی که دوست دارد روی آن ها کار شود، بیش از همه محیط زیستی است، اما زمانی هم می رسد که مثل امروز پرونده اش را به طرح جامع اختصاص می دهد. البته فضای کم پرونده که هر روز با آگهی های رنگارنگ همشهری پر می شود مجالی برای گفتن ختم کلام نمی گذارد اما عباس ثابتی و بعضی از شهری نویس های تیم کرمی تمام تلاش خود را در جهت خلاصه نویسی انجام می دهند. اعتقاد دارم این چهار صفحه تنها صفحات همشهری هستند که به دام رپرتاژ بودن نمی افتند و مدح کسی را به صورت مستقیم نمی گویند. کرمی در این شماره روی موضوع طرح جامع کار کرده و در دیباچه پرونده نوشته است:
تاريخ انقراض طرح جامع
هيچكدام از شهرهاي ايران برمبناي يك برنامه از پيش طراحي شده اداره نميشوند. قاعدتا كسي تصور نميكند مديران شهر از ضرورت وجود يك برنامه جامع اطلاع نداشته باشند. همچنين غيرقابل باور است كه در همه ساليان گذشته كسي يا كساني دست به كار نشده باشند براي تهيه برنامه جامع مديريت شهري و تقريبا با هر كدام از شهردارهاي ايران كه صحبت كنيد با انگشت در يكي از قفسههاي اتاقش مجلدات يك طرح جامع را به شما نشان ميدهد. پس چرا شهرهاي ايران برنامه ندارند. اينها شماري از پرسشهايي هستند كه ميتوان در پاسخ ارائه كرد:
1 – زيرا شهرها مديريت يكپارچه ندارند. شهرداري كه قاعدتا متولي اصلي موضوع محسوب ميشود صرفا مدير حوزه خدمات شهري است نه همه شهر به اين خاطر عملا برنامهاي كه شهرداري تهيه كند ناظر بر يك بيستوششم از همه مولفههايي خواهد بود كه چشمانداز شهر را ميسازند.
2- مديران به سرعت برقوباد عوض ميشوند. در اروپا ديدن شهرداراني كه 10 يا 15سال است منصبشان تغيير نكرده امري عادي است. اما در ايران شهرداران يا به سرعت توسط مسائل حاشيهاي فرو كاسته ميشوند يا اگر هم موفق بودند بركشيده ميشوند به حوزههايي با ردههاي اداري بالاتر.
3 – اساسا طرح جامع براي مديري كه ميخواهد با سليقه شخصي خود كار كند دستوپاگير است و چه كسي است كه اگر نخواهند از او كه برنامهمدار باشد و از روزمرگي بپرهيزد اعتنا به سليقهاش را مهمتر از برنامهاي نداند كه آن را قبليها نوشتهاند و ميزش هم احتمالا به بعديها ميرسد؟
4 – مديريت منابع مالي: اجراي برنامه جامع يعني اينكه پولي را كه هماكنون در اختيار شما هست آنطور خرج كنيد كه كساني چند سال قبل پيشنهاد كردهاند. نه اينطور كه خودتان ترجيح ميدهيد. كار سختي است واقعا!
5 – قائل نبودن اصالت براي مديريت شهري: تقريبا هركس از هر جا با هر سابقه تجربه و تحصيلات متفاوت ميتواند بيايد و عهدهدار مديريت شهري بشود احتمالا دل در گرو آن دارد كه از آنجا آمده و در سوداي جاي بعدي كه قرار است برود. كو دل و دماغ نشستن و ورق زدن چند جلد برنامه جامع؟
6 – طراحان نامناسب: جالب است كه غالب طرحهاي جامع برنامهريزي شهري در ايران را مهندسان معمار و شهرساز نوشتهاند. با كمي اغراق، اين به مثابه آن است كه يك مكانيك اتومبيل وزير راه بشود. جانمايه اغلب طرحهاي جامع موجود دستورالعملهايي فني است درباره چگونگي مديريت ساختوساز در پهنههاي مختلف شهر و هيچكدام از طرحها به صورت جامع مولفههاي متناظر در يك چشمانداز جغرافيايي را در بر نميگيرند، چندان حرفي در زمينه اقتصاد شهري ندارند، غالبا به مسائل اجتماعي موثر در شكلگيري چشمانداز شهر بياعتنا هستند، معمولا مشاركت عمومي را ناديده ميگيرند و چندين اشكال بنيادين ديگر. آيا به مديران شهر نبايد بعضا حق داد كه در نهايت از خير اجراي چنين طرحهايي بگذرند؟
7 – سليقه نازل: فرقي نميكند كدام يك از سه ضلع شكلدهنده فضاي شهر، مديريت شهر، شهروندان يا مهندسان يا سازندگان فضا؛ آنچه را كه هماكنون هست همه ميپسندند و منطقي و طبيعي ميدانند. ميشود يك عكس پراگ يا بوداپست يا سنت پترزبورگ را جلوي آنها گذاشت و گفت اين هم يك شهر است. شما چه نظري داريد؟ به نظر شما چه نظري ميتوانند داشته باشند؟ البته پراگ طرح جامع ميخواهد اما اگر قرار باشد وضعيت موجود را در تهران يا در هر كدام از ديگر شهرهاي ايران ادامه بدهيم چه نيازي هست به طرح جامع؟
از دوستانی که مایلند نظراتشان در مورد زشت ترین ساختمان های تهران مورد نظر قرار بگیرد، خواهشمندم که یا به صورت ایمیل یا به صورت پیام ثبت شده در وبلاگ ساختمان های عمومی زشت تهران را معرفی کنند. توضیح کوچکی هم اگر در مورد انتخابشان بدهند بد نیست. تا به حال ساختمان قوامین، با سه رای، ساختمان سینما آزادی با یک رای در اولیوت قرار دارند. قبلا و قلبا از همکاری همه ممنونم!
دیروز خبرگزاری آینده مطلبی را روی خروجی اش گذاشت که می تواند خیلی چیزها را تغییر دهد. دست کم سه سال است که چنین خبر داغ و ناامید کننده ای نشنیده ام: اصل خبر این است: خسرو گلسرخی زنده است و در پاریس با مقرری شاه پهلوی دارد زندگی می کند اما آیا این واقعا صحت دارد؟ دستمانم می لرز، خودتان گزارش سایت آینده را بخوانید:
واکنش احسان نراقی به شایعه زنده بودن خسرو گلسرخی
مریم اتحادیه و دوستانش به رهبری گلسرخی قصد ربودن فرزند شاه در فستیوال فیلم کودک سال ۵۲ را داشتند که با نفوذ ساواک،همه اعضای گروه دستگیر شدند. او اخیرا ادعاکرده فرح، گلسرخی را به جای اعدام به پاریس تبعید کرد. به دنبال اظهارات مریم اتحادیه مبنی بر زنده بودن خسرو گلسرخی و سناریو قهرمان سازی از وی توسط برادر همسرش ایرج گرگین، احسان نراقی طی گفتگو با سایت آینده از تکذیب زنده بودن گلسرخی امتناع کرد. به گزارش سایت آینده، اخیرا گروهی موسوم به "پارس" ادعا کرد، به دنبال برنامه ریزی مشاورین شاه، فرح دیبا و ایرج گرگین، پس از تعیین مقداری مقرری برای گلسرخی، او را به جای اعدام به پاریس تبعید کردند و در همین رابطه در ماه جاری میلادی مریم اتحادیه در یکی از کافه های پاریس با خسرو گلسرخی ملاقاتی داشته است. در اطلاعیه این گروه آمده بود: « قهرمان ساختن از خسرو گلسرخی توسط برادر همسرش ایرج گرگین مزدور بیگانه (که اکنون مسئولیت بخش فارسی رادیوی بیگانه به نام رادیو آزادی، رادیو فردای سابق را دارد) انجام شد، موضوع قهرمان سازی گلسرخی از این قرار بود که دادگاه او به بطور علنی با تبلیغات علیه رژیم برگذارشد و در 29 بهمن 52 اعلام شد که گلسرخی توسط رژیم اعدام گشت. در صورتی که با برنامه ریزی های مشاورین شاه و مزدورانی چون فرح دیبا و ایرج گرگین، وی به پاریس تبعید شد و مقدار زیادی مقرری برایش تعیین گشت. در آخرین خبر (فوریه 2009) خسرو گلسرخی ملاقاتی با مریم اتحادیه در یکی از کافه های پاریس داشت. (نقل قول از اتحادیه) هم اکنون مریم اتحادیه برای دیدار از مادر بیمارش در ایران به سر می برد!» این ادعا در حالی مطرح می شود که قبری منسوب به خسرو گلسرخی در قطعه 33 بهشت زهرا وجود دارد. در همین باره احسان نراقی که ضمن قرابت خانوادگی با فرح پهلوی در رژیم گذشته، مشاور نزدیك فرح پهلوی محسوب می شود، درباره ادعای خانم مریم اتحادیه مبنی بر حمایت فرح پهلوی در زنده بودن گلسرخی گفت: "من نمی توانم درباره مرگ گلسرخی اظهار نظر کنم".
وی در ادامه ضمن عدم تکذیب خبر زنده بودن گلسرخی افزود: "باید از خانم اتحادیه بپرسید که چرا در این مرحله خبر زنده بودن گلسرخی را مطرح می کند و من نمی توانم این خبر را تکذیب کنم." لازم به ذکر است مریم اتحادیه از جمله اعضای گروه دوازده نفری بود که به رهبری خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان قصد ربودن فرزند محمدرضا پهلوی در فستیوال فیلم کودک سال ۵۲ را به قصد آزادسازی زندانیان سیاسی داشتند که با نفوذ ساواک و لو رفتن طرح , همه اعضای گروه دستگیر شدند. هر چند که از این گروه بجز کرامتالله دانشیان و خسرو گلسرخی که اعدام شدند , سه تن به حبس ابد محکوم شدند (طیفور بطحایی , رضا علامه زاده , عباس سماکار) ولی مریم اتحادیه از جمله افرادی بود که با درخواست عفو از شاه و همسرش پس از سپری کردن زندان کوتاه مدتی آزاد شد.
گلسرخی که بود؟
خسرو گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ - مقتول ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست ایرانی و از فعالان سیاسی چپگرا بود. خسرو گلسرخی در دوران حکومت محمدرضا پهلوی به همراه کرامتالله دانشیان محاکمه و اعدام شد. محاکمه و سخنرانی افشاگرانه او در این محاکمه همان زمان به طور ناقص از تلویزیون پخش شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در سالگرد اعدام او و تنها چند روز پس از وقوع انقلاب، به طور کامل پخش شد و شهرت بسیاری یافت. گلسرخی از آن پس از چهرههای شناخته شده چپ بوده و بسیاری یادش را گرامی میدارند. در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۸۵ ساعت ۱۱:۱۵ از شبکه ۳ سیمای جمهوری اسلامی ایران فیلم دادگاه خسرو گلسرخی در برنامهای به نام «فوقالعاده» با حذف بخشهایی پخش و باعث شد نسل امروز هم با او آشنا شوند. به ویژه که او به عنوان یک مارکسیست از امام حسین(ع) تجلیل کرد.
در موقعیت سختی قرار گرفته ام. قرار است برای ویژه نامه عید سه ساختمان عمومی زشت تهران را معرفی کنم. ترجیح بر این است که اهالی فن خودشان این سه ساختمان را معرفی کنند برای همین سه روز متوالی است که دارم به همه کله گنده های معماری پایتخت زنگ می زنم. جواب ها نیز در نوع خودشان جالب است، یکی وقت ندارد، یکی در حال خرید برای عید است، یکی از هیمن حالا به تعطیلات رفته، دیگری جواب نمی دهد و آن یکی هم می گوید جواب هایش را چاپ نکنم.
جالب ترین صحبت هم مربوط به دکتر ملاصالحی، رئیس سازمان زیباسازی شهرداری است که می گوید اگر ساختمانی را به عنوان ساختمان زشت معرفی کند، وجه اقتصادی این بنا را خراب کرده و باید به وجدانش پاسخگو باشد.
گیر کرده ام، مانده ام که چرا هیچ شفافیتی در معماری کشورم وجود ندارد. چرا مثل سینما، فوتبال و خیلی چیزهای دیگر، رو در رو همدیگر را نقد نمی کنیم و فقط دوست داریم پشت پرده باشیم و هم دیگر را به جای نقد کردن بکوبیم. مگر مافیا چه طور ایجاد می شود، با همین پشت پرده نشینی ها و بدگویی ها. دریغ از مردانگی و چشم در چشم بودن!
تا پنج شنبه وقت دارم سه ساختمان زشت پایتخت را معرفی کنم. هنوز هم به جوان های داخل گود معماری امیدوارم و امیدوارم که نقد رادیکال از پرده بیرون بیاید و حالی به مطبوعات معماری پایتخت بدهد. می دانم اگر این سوژه دربیاید قطعا داغ ترین سوژه سال آینده معماری خواهد بود. حالا کو مرد میدان؟ نمی دانم. اما مطمئنم که هستند بچه هایی که بخواهند کمی میدان را برای خودشان باز کنند.