در حاشیه روز خبرنگار
خانه ای روی شاخه لرزان
این یادداشت قرار بود امروز در روزنامه چاپ شده باشد که به هر دلیل چاپ نشد، دلیلش را هم خودمم نمی دانم! امروز روز خبرنگار است به یاد بخدبختی های این حرفه این یادداشت را بخوانید.
واقعیتش این است که آخر مرداد 88 که بیاید می شود 5 سال که دارم کار خبری می کنم، شما به آدم هایی که توی روزنامه کار می کنند می گویید خبرنگار، فرقی نمی کند که چکاره باشند و چقدر حقوق بگیرند و چطور کار کنند. در تمام این پنج سال تنها چیزی را که تجربه نکرده ام، گذاشتن سر راحت بر بالش شبانه بوده و بس؛ روزی به بهانه بسته شدن یک روزنامه، روزی با نظر مدیر مسئول مبنی بر کم شدن چند صفحه و روز دیگر به بهانه دیگر. راستی تا به حال از خودتان پرسیده اید که کاری که با بهانه ها و وضعیت مزاج بزرگان برقرار باشد چه امنیت شغلی دارد؟
اما کسانی که به اجبار زمانه پا به راه ناهموار خبرنگاری می گذارند آمده اند تا پیش از هر دغدغه دیگری، شب دو لقمه نان به خانه ببرند و لااقل اهالی خانه را به این دلخوش کنند که اگر اعصابشان خرد است، اگر حال حرف زدن و راه رفتن را ندارند، اگر هر خبری که بهشان می دهی برایشان بیات شده است سفره ای هست که پهن شود و در این واویلا، لقمه ای هست که به دهان گذاشته شود و شکر نعمت.
شاید باز هم باورتان نشود اما بدبختی های شغل ما به همین ها محدود نمی شود. ما خبرنگاریم؛ یعنی کسانی که خبر را منتقل می کنند و آن را با نگاه خودشان می پرورانند و به مردم می رسانند. اما هیچ کدام از بزرگان مطبوعات این تعریف از خبرنگار را نمی پذیرند. آن ها همواره خبرنگارانی را می خواهند که منتقد منتقدانشان باشد و مجیز گوی شخص شخیص شان و شاید تنها دلیلی که به یک خبرنگار حقوق می دهند هم همین باشد. تحریریه های اغلب روزنامه ها امروز یک دست شده است. در هر تحریریه ای یک صدای واحد است که خبرنگاران مثل گروه کر آن صدا را تکرار می کنند و پژواک آن می شود آن چیزی که شما می خوانید و بنده حقیر و همکاران روزنامه نگارم از بابتش یکی از کمترین حقوق های کشوری را می گیریم.
ما تنها هستیم؛ وقتی که دوربینمان را می شکنند تنها هستیم، وقتی که گزارشمان به دلایل «از بالا ابلاغ شده» چاپ نمی شود و روی دستمان می ماند، وقتی که شب های سرد دی ماه و روزهای گرم مرداد به دنبال مسئولان سخت کوش می دویم تا در تایید یا تکذیب مسئله ای، یک «آری» یا «نه» ساده بگویند و... .
ما تنها هستیم چون همه جامعه ما را به عنوان ابزار نگاه می کنند، ابزاری که نه هویت دارد و نه عقیده. قلمی است که فقط حرف های گفته شده را بازنویسی می کند و یا ماشین تحریری است که سخنان آن ها را منعکس می کند.
اما وقتی عصاره این همه رنج و خستگی و بدبختی تمام می شود ما دیگر همانی هم که بودیم نیستیم، آن موقع ما هیچ نیستیم؛ اگر مطلبمان دیده شود یا به این یکی برخورده و یا به آن یکی و حتما که عواقبی برایمان دارد و اگر مطلبمان دیده نشود احساس می کنیم در اتاقک بی پنجره ای حصر شده ایم که این نهایت ظلم به یک خبرنگار است.
امروز روز خبرنگار بوده، مسئولان مختلف کمر همت بسته اند به تشکر و فشردن دست کسانی که یک ساعت بعد برای تعیین یک قرار ساده مصاحبه سر کارشان می گذارند. امروز یا شاید هم دیروز روز خبرنگار بوده، کسانی که از نسل شهدای خبرنگار جنگ یا از همکاران سرنشینان C130 تلخ هستند. کسانی که در سخت ترین شغل جهان کار می کنند، از کمترین امکانات بهره مندند و همیشه روی شاخه لرزان خانه می سازند. اما واقعیت این است که هیچ خبرنگاری در این روز از پذیرفتن گل و شیرینی و سکه خوشحال نمی شود، با 5 سال سابقه ای که در دنیای اخبار کاغذی دارم فکر می کنم آن روزی روز خبرنگار است که خبرنگار به معنای واقعی آن شناخته شود، روزی که امنیت شغلی آن ها به وضعیت مزاج یا روحیه هیچ کسی ربط نداشته باشد و روزی که سر آن ها با آرامش روی بالش برود. به قول آن شاعر گران سنگ: «و من این روز را انتظار می کشم حتی روزی که دیگر نباشم.»