ادبیات●ترجمه نیما و خبری جدید

نیمای شعر

از خبری که در خبرگزاری شبستان انعکاس پیدا کرده، مطلع شدم که نیما یوشیج، طلایه دار شعر امروز ایران، در نشریه بین المللیJEHAT معرفی شده است. این نشریه كه به زبان های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی، هلندی، عربی و فارسی منتشر می شود تا علاقمندان به شعر را با بهترین شاعران جهان از كلاسیك تا مدرن آشنا كند از طریق اینترنت قابل دسترسی است WWW.JEHAT.COM

در صفحه اختصاص یافته به نیما نقاشی چشمنوازی از چهره اندیشناك و محزون نیما می بینیم و مقدمه ای از فریده حسن زاده (مصطفوی) كه معرفی و ترجمه آثار نیما را به عهده گرفته است:

«شعر ساخته نمی شود، هست دراین جهان و زمان. سرنوشت شاعر به یاد آوردن این هستی ست با فراموش كردن همیشه زمان و جهان. شاعر همیشه شاعر است و هست و هستی او هستی جوینده گریزانی ست مدام در استحاله و زایش جدید. او می داند كه خودش نیست و نخواهد شد. شاعر به هستی قانع نیست. می خواهد باشد. می خواهد وجود داشته باشد و آن قدر شك می كند تا سرانجام چون نقطه ای فرضی از دایره ی زمان بیرون می افتد .

شاعر بیرون دایره، امكان بارور و بار آور وجود است و تقلای تنهایی او جهان دایره را ممكن می كند.

تقلای نیما یوشیج در تنهایی خاموش خود، پس از قرن ها، آزادی شعر كهنسال ایران را از زنجیر تصاویر و تعابیرِ تكراری ممكن ساخت».

مترجم ایرانی اشعار و نامه های نیما یوشیج، ویرایش ترجمه های خود را به شاعر و مدرس آمریكایی كریستینا پاكوز CHRISTINA PACOSZ سپرده است تا مخاطب انگلیسی زبان با آن ها بهتر رابطه بر قرار كند.

سردبیر نشریه اینترنتیJEHAT آقای YAQOOB MUHARRAQI كه علاوه بر مدیریت اداره فرهنگ و هنر كشور خود، ریاست سازمان میراث فرهنگی را نیز به عهده دارد در نامه ای خطاب به فریده حسن زاده می نویسد:

«اجازه می خواهم اشعار و نامه های بسیار ارزشمند نیما یوشیج شاعر بزرگ ایرانی را از روی ترجمه انگلیسی شما به عربی ترجمه كنم و از شما چه پنهان به رغم همه ی مسئولیت های دشواری كه به عهده دارم و بسیار وقت مرا می گیرند بیش از 90 درصد ترجمه نیما را به پایان برده ام و امیدوارم آن را به زودی در سایت جهات به چاپ برسانم. من فكر می كنم عظمت نیما در شعر با عظمت صادق هدایت در نثر برابری می كند. تخیل قوی آن ها و نو آوری شان در زبان برای من بسیار قابل احترام است».

فراخوانی برای یك كار خیر: یك دست بی صداست

مترجم آثار نیما از همه زبان دانان هموطن در داخل و خارج از كشور تقاضا دارد برای معرفی شعر ایران معاصر به جهان با او همكاری كنند. این كار یك تنه مقدور نیست. داوطلبان می توانند پیشنهاد های خود را به صندوق پستی 438- 14395 ارسال كنند.

مصاحبه● روز معمار پای صحبت مهندس قهاری

در آستانه روز معمار، مهندس قهاری از ناگفته ها و گفته های این روز می گوید:

سر ما شلوغتر از پارسال است!

 

ماجرای نام گذاری روزی به نام روز معمار اولین بار از کجا و چگونه آغاز شد؟

حدود سه سال پیش از طرف هيات مديره انجمن مفاخر معماري ايران با ارسال نامه اي براي رئيس جمهور، پيشنهاد كردیم که روزي در تقويم ملي به نام روز معمار تعيين شود؛ در واقع پشت این درخواست ما می خواستیم فضای کشور را به سمت معماری و توجه به فضای ساخته شده توسط معماران جلب کنیم. درست مثل روز پرستار یا روز مهندسی. هر کاری نیاز به متخصص دارد و من معتقدم که در بین کارهای تخصصی و متخصصانش در متن جامعه، معماری و معمار نادیده گرفته شده اند و اختصاص روزی به آنها شاید در ارتباط بیشتر آنها با مردم کمک کند. نکته مهم در مورد معماری توجه به این مسئله است که معماری بیش از حد با آحاد مردم در ارتباط است، ارتباطی کاملا تنگاتنگ! خانه، مدرسه، فضای کار و تلاش، شهرها و...همه و همه با معماری همبستر است.

در راه نام گذاری یک روز در تقویم ملی به نام روز معمار با مشکلات زیادی روبه رو شدیم؛ در مکاتبه با یونسکو دریافتیم که در تقویم جهانی روزی به این نام نیست و از طرفی برای چنین حرکتی در داخل کشور نیاز بود که با متولی امور معماری در کشور هماهنگ باشیم...

ادامه نوشته

موسیقی● با ترجمه شعر دایر استریت از حضرتی

احسان حضرتی

راستش فکرش را هم نمی کردم که احسان اینقدر زود جواب خواهشم را بدهد، خواهشی که نه بر زبان آمد بلکه در دل بود و روزی بر این اوراق جاری شد. حالا ترجمه خوب و روان این ترانه از دایر استریت پیش روی من و شماست. سخنی از نسلی به نسلی که ما هستیم.

در تنگنای شوم                              

این کوه های مه اندود

برای من مامنی است

اما خانه من سرزمین های پست است

و تا همیشه خواهد بود

روزی تو باز می گردی

به دره و کشتزارت

و دیگر نمی سوزی

که برادر نظامی باشی.

 

از میان کشتزارهای ویران

اولین شعله جنگ

من شاهد رنج تو بودم

همانگونه که نبرد بالا می گرفت

و با اینکه سخت آزارم می دادند،

در ترس و اضطراب

تو رهایم نکردی

برادر نظامی من!

 

جهان های بی شماری هست

وخورشید های بسیار

و ما را تنها یک جهان است

اگر چه در دنیاهای گوناگونی زندگی می کنیم

 

اکنون خورشید به اعماق فرو رفته

و ماه بر فراز گیتی لنگر انداخته

بگذار وداع کنیم

همه باید بمیرند،

اما در نور ستارگان و خطوط دستان تو

حک شده:

ما احمقیم که جنگ به راه می اندازیم

بر سر برادران نظامی مان.

تلویزیون● نگاهی به عرفانی از جنس رضا عطاران

شاید تمامی این حرف ها و حدیث ها نظر شخصی بوده، بی اهمیت و قابل سطل آشغال باشد، با این همه احساس می کنم که در آثار اخیر رضا عطاران به نوعی شاهد بلوغ و پرش در دیدگاه های وی بوده است! یادم می آید که در فیلم سینمایی هوو رد پای چیزی را در بازی رضا عطاران و کارکترش دیدم که به نظرم آمد با توجه به فیلم های گذشته داوود نژاد ردپای حضور وی در فیلم باشد. گیتاریست هایی که آخر فیلم مصائب شیرین شعری از مولوی را می خواندند و بی اعتنایی حرکات بازیگران آن فیلم نوعی درویش گونگی را به تصویر می کشیدند که البته شاید حرکتی توام با علم کارگردان نبوده... . در هوو نیز آنچه رضا عطاران بازی می کند کارکتریست که دچار عشقی قدیمی شده و در راه این عشق با بی توجهی کامل به همه چیز پشت پا زده و حرکتی را نمایان می کند که بیش از هر چیز خلوص کارکترش را نشان می دهد. نمی دانم می توان این خلوص را به عرفنی از جنس رضا عطاران مربوط کرد یا خیر(تساهل را هم در نظر بگیرید)؟

یک جایی خوانده ام که هر کس به همان اندازه که بد است پتانسیل خوب بودن را داراست، درست به همان اندازه! حالا اگر این مطلب را پیش فرض قرار دهیم و به شخصیت ناصر در سریال ترش و شیرین نگاه کنیم به نکته ای در سینمای رضا عطاران می رسیم که هیچ گاه مورد توجه سایر طنزسازان و سریال سازان ایرانی واقع نشده است. ناصر شخصیت پر رو، پر حرف، دروغ گو و (رو راست بگویم) بی همه چیز است. آدمی که در بحرانی ترین شرایط دیگران را تنها گذاشته و یا از در «تکه پرانی » با آنها وارد می شود. پس با توجه به نظریه بالا نگاتیو این شخصیت، شخصیتی خواهد شد که در سریال های طنزگونه و مناسبتی ایران بی سابقه است. عرفانی از نوع رضا عطاران که در حال توضیح آن هستم از همین جا ناشی می شود و با ترانه بسیار خوب خانم لاری پور در تیتراژ پخته تر شده و حتی حالتی کاملا اجتماعی می گیرد (عرفان در ایران عموما عذلت نشین و به دور از اجتماع بوده). به عنوان نکته آخر، برای جا افتادن بهتر این مطلب توجه به شخصیت پدر بزرگ نیز خالی از فایده نیست.  البته خود من نیز بر این نکته صحه می گذارم که شاید تمامی این حرف ها و حدیث ها نظر شخصی بوده، بی اهمیت و قابل سطل آشغال!

در پرانتز● نگاهی به دوستان!

...لایستوی الخبیث و الطیب و لو اعجبک کثرةُ الخبیث... هرگز پاک و ناپاک- سره و ناسره- یکسان نخواهد بود، هرچند کثرت پلید ترا به شگفتی آرد. (مائده، 100)

تا امروز، مایل به ورود مجدد به دنیای نه چندان بزرگمنشانه وبلاگ های معماری نبودم(گرچند که چون قریه ای کوچک در جوار معمارهای دنیای مجازی زندگی می کردم)... آنچنانکه وقتی تصمیمم را گرفتم و از یوسفی, سردبیر نقش نو (نه از استاد خوبم بهرام هوشیار یوسفی) جدا شدم تا مدتها حتی به ایمیل دیگر دوستان معمار فضای مجازی نیز پاسخ نمی دادم. تا اینکه چند روز پیش از وبلاگ کارآگاه دیدن کردم و آن مطلب را  خواندم. همان شب به توصیه همسرم تا دو روز (به زحمت) به چند و چون پاسخگویی فکر نکردم. تا اینکه امروز ناخودآگاه در وبلاگ یوسفی دو  پست پشت سر هم دیدم که هر دو (یکی مستقیم و یکی غیر مستقیم) با آن جریان در ارتباط بود و من تازه به ابعاد مسئله پی بردم.

نگاه به مسئله از دید پرنده:

یک دانشجوی معماری(کارشناسی یا کارشناسی ارشد یا دکترا، چه فرقی می کند؟) می آید در وبلاگش روی زخمی را باز می کند که هر وبلاگ نویس معماری می داند چقدر کهنه و مزمن است:

من قضاوت رو می ذارم به عهده خودتون: نگاهی بندازین به این مصاحبه که توسط دوست عزیزو اندیشمندم، آقای برآبادی با استاد فرزانه و گرامیم، دکتر رئیسی در روزنامه جام جم انجام شده است...

بعد: خود مصاحبه

در پایان: به نظر شما، ایراد کار از کجاست: مصاحبه کننده، مصاحبه شونده(!)، شعور خواننده و یا ذهن خراب و سیاه من!؟

آدم های مختلفی به این قضیه عکس العمل نشان داده اند اما به دلایلی واکنش خانم درمان پررنگتر  و خشم آلوده تر بوده:

سلام. جناب دکتر رييسی من دقيقا به ۱۲۶۴ نفر از معماران و مشاوران کارت تبريک فرستادم و بديهی است عکس العملی از شما انتظار نمی رود. غير از اينکه اگر متصف به صفت ادب باشيد که حتما هستيد متقابلا تبريک بگوييد.

در ضمن متاسفا (خودتان هم می دانيد) که کتابتان دانشجويانتان ترجمه کردند و حتی بعضا بدون ويرايش از متن های آنها استفاده کرديد. مصاحبه ای از شما را به ياد می آورم که حتی معنی رآليسم انتقادی را نمی دانستيد و يا در مصاحبه ديگری بروس ماوو نويسنده ديگر کتاب را نمی شناختيد و با کارهايش آشنا نبوديد. خط معماريتان هم اظهر من الشمس است.

در ابتدا گفتم که برای معماران کارت تبريک فرستادم اينجا اصلاح می کنم شما نه معماريد نه يژوهشگر کارت مرا به اولين معماری که ديد تقديم کنيد.

...به گونه ای که دیگر اصلا مصاحبه، مصاحبه شونده، مصاحبه کننده و حتی کارآگاه را فراموش می کند!

از واکنش ایمان رئیسی هم خواهم گذشت زیرا به نوعی نه از مصاحبه و مصاحبه کننده، که از خود و کتاب مورد نظر دفاع کرده...

و اما سهیل کارآگاه!

در خدمت سربازی، «آشخوری» اصطلاحی است به معنای تازه وارد بودن. به همین دلیل یک سرتیپ ارتش هم می تواند آشخور یک پادگان باشد اگر و تنها اگر تازه به آن قلمرو وارد شده باشد. اصطلاح مقابل این واژه، «مت بالا» است به فتح میم که به کسی اطلاق می شود که سابقه حضورش در یک مکان بالاتر از آشخور باشد. با گفته های بالا می خواهم بگویم که در فضای رسانه ای معماری، شما فعلا نسبت به بنده حقیر آشخور هستید همچنان که شاید بنده نیز نسبت به دیگرانی چون یوسفی، یوسف پور و حتی امثال درمان و مهاجر آشخور باشم. به شما توصیه می کنم که همانگونه که بنده حقیر احترام مت بالاهای خود را دارم شما نیز این گونه باشید. دنیای مطبوعات به مراتب من را زودتر از شما شناخته و اگر نقدی به مصاحبه ای وجود داشته باشد که من آن را گرفته ام این من و تنها من هستم که باید پاسخگوی آن باشم.

آقای یوسفی، استاد محترم!

حق شما به گردن بنده همواره بوده و هست چرا که ما کویری ها... استاد را احترام زیاد بکردیم و نیز هم از آن دست، اینروز... (تاریخ بیهقی) یا به قول وبلاگتان:« من علمنی حرفا لقد سیرنی عبدا». نکته ای که در مطلبتان بود و بنده حقیر را اولا ناامید و ثانیا مورد اهانت قرار داد را با هم مرور می کنیم:

من بر این نکته نقد دارم که فردی که معماری نخوانده و قاعدتا نسبت به افرادی که معماری خوانده‌اند حتی در شرایط برابر مطالعاتی، کم سوادتر است نسبت به معماری، نفر اول یک نشریه معماری باشد ولی نتیجه قابل انکار نیست و حتی ممکن است در مواردی خوب هم باشد و اگر خوب باشد می‌گویم خوب است.... پس من نقد می‌کنم انکار نمی‌کنم.

شاید سعی کرده اید با نیاوردن نام، از بازخورد مطلبتان شانه خالی کنید. در حقیقت فرق شما با امثال من و درمان و حتی کارآگاه در همین نکته است؛ ما با نام کار می کنیم، جهت گیری مان همواره بی پرده و خالی از سیاست گفتاری و رفتاری بوده اما شما همواره در لایه ای و مرزی سخن گفته اید که به عبارتی هم گفته اید و هم نگفته اید. در همان نوشته تان جایی که می گویید: « من بر این نکته نقد دارم که شخصی بیاید کتابی را زیراکس کند و بدهد به عنوان پروژه، دانشجویانش ترجمه کنند و بعدش...» دارید خطاب به ایمان رئیسی صحبت می کنید این را دیگر هر خری می داند اما اگر فردا روزی ایمان به شما بگوید که چرا چنین چیزی گفتی، شما چه جوابی می دهید: «نع»!

خنده دار است این شگردتان را مدتهاست که در کلیه فعالیت هایتان حول محور معماری ، مطبوعات و مطبوعات معماری، هم دیده ام و هم شاید در جاهایی دست اندر کار آن بوده ام!

امروز هم من خودم را تنها مخاطب آن سطوری می دانم که در بالا آورده ام « من بر این نکته نقد دارم که فردی که معماری نخوانده و قاعدتا نسبت به افرادی که معماری خوانده‌اند حتی در شرایط برابر مطالعاتی، کم سوادتر است...» تنها مخاطب، زیرا احساس می کنم که از مدتها پیش پای آن نفر سوم تیممان از اینجور مسائل حیثیتی بیرون کشیده شده است!

پس اجازه بدهید به عنوان تنها مخاطب آن سطور، اولا ناراحتی خودم را از این اظهار نظر اعلام کنم وبعد بگویم حتی به کار بردن کلمه بی سواد نیز نمی تواند من را مجبور کند که مثل بقیه لب برچینم و از کارهایی که کرده ام و مقام هایم بگویم. اما جالب این  جاست که دیگر دوستان معمارمان ( با وجود تمم ادعا هایشان ،  هنوز نتواسته اند اندک راهی را که من در عالم مطبوعات معماری رفته ام بروند و فکر می کنم اگر رویه شان را  عوض نکنند تا ابد  هم نمی توانند  از این " در ِ تنگ " عبور کنند.

نکته اینجاست که همه صحبت ما حول محور رسانه و مطبوعات معماری است نه خود معماری! در حقیقت این مسئله واضح است که من معمار نیستم ولی هیچ کس نمی تواند مصاحبه من را و سایر فعالیت هایم را در زمینه مطبوعات معماری مورد حمله قرار دهد چرا که مت بالا بودن من در دو زمینه ادبیات و مطبوعات به طور جداگانه بر همگان نمایان است. پس نمی توانم به خانم درمان حق بدهم که اینگونه بگویند:« تا آنجا که مصاحبه کننده و مصاحبه شونده را می شناسم. عيبی در کارشان نيست جز مساله رايج جامعه ما عدم تخصص و پراکنده گويی در باب آنچه که نمی دانيم چيست!!!» خانم درمان! من می دانم که چه می گویم چون از دو نعمت بزرگ به طور همزمان برخوردار بوده ام اول استعداد بالا و دوم استاد خوب، توصیه می کنم برای حل مشکلتان با آقای رئیسی یا هر کس دیگر دور بنده را قلم بگیرید ما نا سلامتی با هم نان و نمک خورده ایم. یادتان نرود که من بین شماها تنها کسی بودم که این حرف را به فعل در آوردم، « خلاقيت بر اساس انتخاب آزادانه مهمترين بعد خداگونگی انسانهاست» و این جمله را هم که لابد خوب می شناسید!

اگر به قول یوسفی من آن آدمی هستم که معماری نخوانده و قاعدتا نسبت به افرادی که معماری خوانده‌اند حتی در شرایط برابر مطالعاتی، کم سوادتر است سوالم اینجاست که پس چرا تا همین چند ماه پیش مورد اعتمادترین وزیر کابینه پدرخوانده بودم؟!

اما اگر بخواهم به آقای یوسفی همین جواب را بدهم، طور دیگری زبانم را می چرخانم تا رعایت مت بالایی ایشان را کرده باشم و می گویم:

حکایت:

از قول ابوسعید ابوالخیر نقل است که در گرمابه، در پاسخ دلاک که از او پرسیده بود جوانمردی چیست، گفته بود این است که شوخ (چرک) کسی را در برابر دیدگانش نیاوری. این تعریف درست و کاملی از جوانمردی نیست. تازه خود ابوسعید هم طبق تعریف خویش ناجوانمردی کرده است یعنی شوخ اخلاقی آن دلاک ساده‌دل را به رخ او کشیده است. شاید بر نگارنده این سطور نیز همین ایراد وارد باشد که چرا شوخ و شوخی ابوسعید را برملا کرده‌ام! –طبعاً با این‌گونه سفسطه‌ها و تعارفات کاری از پیش نمی‌رود. شک نیست که دلاک وظیفه‌شناس، مشتری را پاک و پاکیزه و شاد و راضی از گرمابه به بیرون می‌فرستد و کارش هم خیلی شرافتمندانه و جوانمردانه است. با این حساب –برعکس قول منسوب به ابوسعید-جوانمردی این است که شوخ کسان را پنهان نکنی و او را شوخگین نگذاری و نپسندی. البته ریاکاری و نمایشگری و لغزخوانی در هیچ‌کاری پسندیده نیست.

مشکل در همان انتخاب آزادانه است که شماها همگی متاسفانه از آن محرومید. آنجا که گفتم من با نام کار می کنم باید این را هم اضافه می کردم که طمع دنیا هیچگاه نتوانسته آنچه که با شما کرده با من کند. در نامه ای که برای عید نوشته بودم گفتم که مشکل من و یوسفی در ادبیات است و اکنون می بینم که درست گفته ام، اما صحیح تر این بود که می گفتم مشکل من با جامعه معماری در ماهیت ادبیات است. شناخت کم و اندک من و حضور در دنیای معماری به من نشان داده که این دنیا پر است از جاه طلبی های بی مورد . آنجا که یوسفی, سردبیر "نقش نو" و نه از دوست خوبم بهرام هوشیار یوسفی عکس امضاء دادن کوروش رفیعی را در وبلاگش با افتخار نشان می دهد من یاد بی نوایی آلن پو می افتم و آنجا که یوسفی به من می آموزد که شیک لباس بپوشم و ساعت و انگشتر به دست کنم من یاد گلیم پاره ابوسعید می افتم و آنجا که کارآگاه با گرد و خاک های جدیدش دنبال نام و آوازه می گردد  من به  یاد راهی می افتم که آن را طی کرده و اکنون  شرمسار از گذشته خویش در  راه برگشت از  آن هستم!!

معماری این چنین است، دعوایی برای ساخت متراژی بیشتر در کشوری که روزگار سیاه بی حیثیتی را می گذراند. اگر نه این است پس چرا کارآگاه مصاحبه ای را که پیش از هرچیز با دادن نام فرمايش يک مصاحبه! مورد قضاوت قرار داده بازهم به آزمون می کشاند آیا نمی شد که اگر انتقادی داشت در کامنتی آن را برای من، برای منی که در دنیای رسانه و ادب خالق آن بودم، می گفت؟! آیا این ها چیزی بیش از منولوگ های جاه طلبانه قیصر روم است؟!   یاد جملاتی از مقاله  «هنر کتاب نخواندن» اثر بهاءالدین خرمشاهی افتادم آنجا که می گوید: « فایده نقد از وظیفه آن جدا نیست و سودمندی آن بستگی دارد به حسن انجام وظیفه. استاد زرین‌کوب فایده و وظیفه نقد را در دو چیز خلاصه می‌کند: تهذیب ذوق عامه، و تربیت فکر نویسنده که بی‌شک عمده‌ترین فواید نقد همین است». آقای کارآگاه، خانم درمان، مهندس یوسفی و حتی آقای رئیسی هیچ یک از شما وظیفه نقد مصاحبه را به درستی انجام ندادید چرا که اصلا مصاحبه را فراموش کرده و هر کدام پی اغراض خود رفتید... .

می دانم که ممکن است در لفاظی بیش از من چیره دستی کرده و هر یک به گونه ای از در پاسخ درآیید و یا اینکه لکه ای از گذشته را پیراهن عثمانم کنید اما من آنچه باید می گفتم را بر اساس انتخابی آزادگونه گفتم و این یعنی نقطه ای برای پایان روزگار سلطه دیگران. استاد محترم! من هم اهل تغییر کردن هستم و می بینید که تغییر کرده ام!

 

قرین حیرتم از چشم ِ گرم باور خویش                

 که گاه شعبده بینای کار باید و نیست

هنر نمودم و غافل شدم ز رنج حسود               

 که در حریم منش اعتبار باید و نیست

ادب نماند و فضیلت نماند و درد نماند              

مدار ِ نقد سخن بر عیار باید و نیست  

مگر به زلف تو آویزم ای "امید ِ زوال "                

 که رشته های دگر استوار باید و نیست

موسیقی● کاری از دایراستریت

یکی از آرزوهای شخصی ام ترجمه این ترانه زیبای دایراستریت به فارسی روان است ای کاش کسی از عهده این کار برمی آمد.

Dire Straits

Brothers In Arms Lyrics

 

Artist(Band):Dire Straits

These mist covered mountains
Are a home now for me
But my home is the lowlands
And always will be
Some day you'll return to
Your valleys and your farms
And you'll no longer burn
To be brothers in arms

Through these fields of destruction
Baptisms of fire
I've witnessed your suffering
As the battles raged higher
And though they did hurt me so bad
In the fear and alarm
You did not desert me
My brothers in arms

There's so many different worlds
So many differents suns
And we have just one world
But we live in different ones

Now the sun's gone to hell
And the moon's riding high
Let me bid you farewell
Every man has to die
But it's written in the starlight
And every line on your palm
We're fools to make war
On our brothers in arms

ادبیات● یک شعر از نمی دانم که و نمی دانم کجا

چه كنم براي ناديده گرفتن آنها كه پشت سرم هستند
از غريزه‌ام كوركورانه پيروي كنم؟
آيا غرورم را پنهان كنم از اين كابوس‌ها
و يا راه بدهم به فكرهاي پريشاني كه ديوانه‌ام مي‌كنند
يعني بنشينم و سعي كنم تاب بياورم؟
يا اين كه سعي كنم نابود‌شان كنم؟
آيا به بعضي‌هاشان اعتماد كنم و گولشان را بخورم
يا به هيچكس اعتماد نكنم و درتنهايي بمانم؟
آخر طاقتش را ندارم وقتي اين طور محاصره مي‌شوم
رفتارم درست است اما از داخل گم شده‌ام
نقاب روزمره‌ام را مي‌گذارم، اما باز
آخر سر آزرده مي‌شوم
تقصير خودم است (خودم)
مي‌پرسم چرا؟ اما توي ذهنم
مي‌فهمم كه حتي به خودم نمي‌توانم اعتماد كنم
نمي‌توانم صبركنم
وقتي كه اين طور در فشارم
بيشتر از حد تحمل من است
نمي‌توانم صبركنم
كه ببينم همه چيز دور سرم چرخ مي‌زند
و فكر شكست به درونش نفوذ مي‌كند
اگر من
پشتم را برگردانم، بي‌دفاعم
و كوركورانه راه رفتن، احمقانه به نظر مي‌رسد
اگر غرورم را پنهان كنم و بگذارم هر چه مي‌شود بشود
اين قدر از من مي‌گيرند تا همه چيز از دست برود
اگر با آنها راه بيايم خودم نابود مي‌شوم
اگر با اين سوال‌ها كه مثل سرطان مي‌مانند كشته شوم
در سكوت پاسخ دفن مي‌شوم
توسط خودم
فكر مي‌كنيد چطور است كه اين طور گم‌شده‌ام؟
من خيلي مي‌ترسم / دور از دسترسم
چي فكر كرده‌ايد بالاخره مي‌فهمم چه كار بايد بكنم.
وقتي همه چيزهايي كه مي‌دانم اين است كه شما به من مي‌گوييد
خودتان هم نمي‌دانيد
من نمي‌توانم به شما بگويم چطور تحملش كنيد.
مهم نيست من چه كار مي‌كنم، چقدر تلاش مي‌كنم
نمي‌توانم به خودم به قبولانم كه چرا
اين قدر در ظاهر آرام مانده‌ام

حکایت● ای نفس

روزی شیخ شبلی در بازار بغداد و بر دکان قصابی گذشت . بر گوشت نگاه کرد . گوشت فربه نیکو بود . قصاب آواز داد که گوشت ببر ! .

شیخ گفت که درهم نیست . قصاب گفت : مهلت می دهم .

شیخ تاملی کرد و گریان شد . گفت : " ای نفس ! بیگانه مهلت می دهد و تو نمی دهی ! "

گزارش● کانون کاردان های فنی ساختمان

رئیس کانون کاردانهای فنی ساختمان در جمع خبرنگاران:

ما وارثان صنعت بیمار ساختمان هستیم

این گزارش را چند ماه پیش برای روزنامه تهران امروز گرفتم اما متاسفانه...! بگذریم، حالا که به سال قبل نگاه می کنم می بینم که هیچ گزارشی مثل این گزارش حول مهدی موذن خوب کار نکرده است.

چهارشنبه گذشته، مهدی موذن، رئیس کانون کاردانهای فنی ساختمان از خبرنگاران حوزه مسکن و ساخت و ساز دعوت کرده بود تا در نشستی خبری بنا به ضرورت شغلی خود از وضعیت اسف بار ساختمان سازی کشور بگوید چرا که به عقیده او «...به علت عدم حضور جدی افراد فنی و تحصیل کرده در ساختمان سازی کشور، افت کیفیت ساختمانها به شدت زیاد است و این مسئله علاوه بر اتلاف هزینه ها، باعث ایجاد نا امنی بنایی نیز می شود...». او از ما خواسته بود، بیاییم تا در پرتو این نوشته ها، و در پرتو این قلم ها که به اعتقاد وی فرهنگ ساز هستند، بتوانیم فرهنگ استفاده از نیروهای متخصص را جایگزین ولنگاری های ساختمان سازی خود و کشورمان کنیم. و ما نیز لبیک گویان پیش تاختیم... .

براساس ماده 4 قانون نظام‌ مهندسي، وزارت مسكن و شهرسازي موظف به ساماندهي تمام نيروهاي دست‌اندركار ساخت و ساز است به عبارتی دیگر، بر طبق این قانون مهندسان، معماران تجربی و کارگران باید به سطح استانداری از لحاظ علمی و اجرایی برسند که امور مربوط به معماران تجربی را کانون کاردان های فنی بر عهده گرفته است. جلسه مذکور هم به اطلاع رسانی از وضعیت و شرایط دومین آزمون کاردان های فنی اختصاص داشت. با توجه به رویکرد کانون کاردان های فنی در صنعت ساختمان و اهداف این نشست خبری، به نظر می رسید که قرار است از ساماندهی بیشتر معماران تجربی سخن به میان بیاید اما همانطور که دغدغه رئیس این نهاد مدنی، ابراز نظر در مورد سیاست گذاری های مسکن بود، بازتاب این جلسه نیز با غبار گرفتگی اخبار مربوط به معماران تجربی منعکس شد... .

بخش اول) خوب خانه نمی سازیم

جلسه دو ساعتی طول کشید و خوشبختانه خبرنگاران نیز استقبال خوبی کرده بودند اما نه برای کانون کاردان های فنی ساختمان و نه برای بهبود کیفیت ساختمان سازی، بلکه برای آنچه می پسندیدند با کلک های شغلیشان از دهان رئیس کانون بیرون بکشند. بله! انگار که با وجود گذشت بیش از چهارسال از تشکیل این کانون، نه تنها تکنسین های فنی آن از سوی سکان داران صنعت ساختمان کشور جدی گرفته نمی شوند بلکه این جلسان نیز به گونه خود تحت امر فراموشی از منظور واقع می شوند و بحث به دیگر جاها کشیده می شود. نگاهی به خبرهای مربوطه و انعکاس آن در چند خبرگزاری حاکی از توجه این دوستان به بخش دوم سخنرانی موذن و غفلت از بخش نخست (که به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردار بود) است.

در بخش نخست این جلسه موذن ضمن اشاره به وضعیت نا مساعد امور فنی صنعت ساخت و ساز در ایران گفت که کنار گذاشتن کاردان های فنی و نیروهای مکمل به صلاح وضعیت فعلی نیست. و با بیان اینکه کارگروهی سرمشقی مثبت در پیشرفت صنایع گوناگون است تاکید کرد: «فرض ما بر این است که سازمان نظام مهندسی(به عنوان متولی امور مهندسی در کشور) در کنار کانون کاردانهای فنی ساختمان(به عنوان متولی امور افراد فنی) می توانند مکمل هم باشند و پروسه نظارت ساختمان ها را به طور جدی مد نظر قرار دهند.»

معماران تجربی یکی از ارکان مهم محیط های ساختمان سازی کشور هستند که سالهاست بدون هیچ ضابطه و قانونی، جذب شرکت های ساختمانی می شوند اما اکنون دوسالی می شود که کانون کاردان های فنی بر آن شده است تا با فراخوان این نیروها و برگزاری آزمون و در نهایت صدور پروانه اشتغال، حضور امنی را برای این قشر فعال صنعت ساختمان بوجود بیاورد. موذن با اشاره به این آزمون گفت:« برای اینکه کارفرما بتواند به راحتی نیروی ماهر و آموزش دیده را شناسیی کند، شرکت در آزمون و تعیین صلاحیت و نهایتا صدور پروانه اشتغال به کار توسط وزارت مسکن و شهرسازی راه حل مناسب و در نظر من بهترین روش است...برای اولین بار این آزمون در سال گذشته توسط وزارت مسکن و شهرسازی برگزار شد و در کل کشور 8000نفر شرکت کردند (که از این میزان 2هزار نفر از تهران بودند) و امسال برای دومین سال متوالی این آزمون که عاملیت اجرای آن به شورای مرکزی کانون کاردان های فنی سپرده شده، با کمک سامان سنجش در تاریخ 27 بهمن در کل کشور برگزار می گردد». رئیس کانون کاردان های فنی این آزمون را یک پروژه ملی در جهت ارتقا وضعیت ساختمان سازی دانست و از خبرنگاران خواست تا در انعکاس و اطلاع رسانی آن بکوشند. در ادامه نیز شرایط شرکت و منابع ازمون گفته شد:« این آزمون به صورت کتبی و شفاهی برگزار می شود که بخش کتبی آن را با کمک سازمن سنجش انجام خواهیم داد و بخش شفاهی آن توسط یک کمیته 5 نفر منتخب از طرف وزارت مسکن انجام می شود. مذن در پایان بخش اول سخنان خود یک خبر خوب نیز به شرکت کنندگان در آزمون داد: «منبع خواصی برای امتحان در نظر نگرفته ایم و تنها منبع را تجربیات خود دوستان در طول سالیان دراز کار و تلاش می دانیم. هر شرکت کننده قطعا خواهد توانست با تکیه بر دانش و تجربه ای که در مدت فعالیتش به دست آورده در ازمون ها شرکت و قبول شود...».

بخش دوم) ناراضی از سیاست های بخش مسکن

در بخش دوم، موذن به ارائه نظرات و بیان دغدغه های خود در عرصه سیاست گذاری بخش مسکن پرداخت و اتفاقا اکثر خبرگزاری ها نیز با انعکاس نارضایتی های موذن از وضعیت سیاست گذاری در بخش مسکن، از بحث کاردانهای فنی غافل ماندند...به عنوان نمونه خبرگزاری مهر این چنین می نویسد:« رئیس کانون کاردان های فنی ساختمان در جمع خبرنگاران با تاکید بر بیمار بودن صنعت ساختمان در کشور افزود:‌ عمده مشکلات بخش مسکن ناشی از سیاست های اتخاذ شده اشتباهی بوده است که حداقل در طول 10 سال گذشته توسط  متولیان بخش اجرایی شده است .متعدد بودن مراکز تصمیم گیری،‌ شناور بودن تصمیمات و مقطعی بودن آنها، عدم سیاست گذاری ثابت و مبتنی بر اصول کارشناسی ، ‌بی توجهی به وضعیت اقلیمی مناطق در اجرای پروژه ها و عدم پاسخگویی مسئولان به بخش مسکن را از عمده ترین دلایل بیمار شدن صنعت ساختمان در کشور است... ».این خبرگزاری بدون اشاره به بحث کانون کاردان های فنی و دلیل وجودی آن و بدون اشاره به دلیل برگزاری این نشست خبری، می افزاید:«... وی با اشاره به این که 30 درصد از سرمایه های کشور در صنعت ساختمان جاری است ، ‌تصریح کرد:‌  این درحالی است که عدم امنیت در بخش مسکن موجب شده که سرمایه های این بخش شناور و مدیریت نشده باشد . عدم توازن میان عرضه و تقاضای مسکن در کشور موجب ادامه رکود در بازار مسکن آن هم به شکل تورمی شده است».

بخش پایانی) دلسوزی یک رئیس

در پایان شاید بد نباشد که به گفته های موذن به عنوان یک دلسوز نگاهی دوباره بیاندازیم، حرف ها شاید تکراری باشند و از صدها روزنامه و مجله و خبر و... بیرون آمده باشند اما با خود غباری از درد وطن دارند، درد دلسوزی برای صنعتی که سرپناه می سازد. موذن این گون می گوید:« متأسفانه در بخش مسكن بسياري از طرح‌هاي آزمون داده شده تكرار مي‌شود و همين امر باعث بروز مشكلاتي در اين بخش مي‌شود. از جمله جدي نگرفتن حدود 300 هزار واحد مسكوني خالي از سكنه در تهران مشكل بزرگي ايجاد كرده كه به رغم هشدار كارشناسان دلسوز تا مدت‌ها مسئولان امر به اين مسأله توجهي نداشتند. در حالي كه چنانچه طرحي كارآمد در اين زمينه ارايه شود به طوري كه كسي نتواند مسكن را احتكار كند بخشي از اين معضل در تهران تعديل مي‌شود.  صرف تشويش و ابراز نگراني مسئولان از پايين بودن ارتقاي كيفيت ساخت و ساز كاري از پيش نمي‌برد، بلكه ضروري است تمهيدات لازم براي به كارگيري مصالح استاندارد، اجراي دقيق مقررات و ضوابط موجود، استفاده از نيروي انساني تأثيرگذار و نظارت و كنترل دقيق بر اجرا، فراهم آيد تا شاهد ارتقاي كيفي ساخت و ساز در كشور باشيم».

نقوش اسلامی و دنیای کامپیوتر

هادی منصوری فر دانشجوی سال آخر رشته نرم افزار کامپیوتر چند روز پیش با من تماس گرفت و در مورد پروژه اش توضیحاتی داد که فکر کردم شاید به درد معماران خواننده این وبلاگ بخورد. پروژه هادی نرم افزاری است که به وسیله آن می شود نقش های اسلامی را تولید کرد. به نظر منصوری فر، این نقوش که از الگوریتمی تولید شده اند که توسط خود وی نوشته شده می تواند به کار معمارانی بیاید که گرایشی به سمت نقوش و معماری اسلامی و سنتی دارند. نمونه زیر که یکی از کارهای این الگوریتم است را در وبلاگ گذاشتم تا علاقه مندان بتوانند با بررسی آن و تماس با هادی از اطلاعات بیشتری در این زمینه استفاده کنند.

شریان تماس با هادی منصوری فر

نمونه ای از خروجی های الگوریتم

معماری● آرتور امید آذری

آرتور امید آذری

آرتور امید آذری، معماری که اسکیس ها و نقاشی هایش، معمار بودن او را در لایه های زیرین معروفیت وی برده اولین بار توانست در اردیبهشت 85 اولین نمایشگاه بین المللی طراحی و نقاشی-معماری را با محوریت موضوعی معماری در مرکز فرهنگی سوریه برگزار کند. او که استاد دانشگاه تهران و یکی از معماران جوان ایران است در همان روزها در خصوص این نمایشگاه با من اینگونه صحبت کرد:«محوریت موضوعی آثار ارائه شده در این نمایشگاه، معماری است و حتی در تابلوهای نقاشی هم سعی کرده ام با تبدیلات خاصی در قابلیت های فضا تغییر ایجاد کنم که البته این نوعی از تعریف معماری است».

در مروری که در آثار امید آذری داشتم می توانم بگویم که آثار او در چند گروه کاری تقسیم بندی می شود؛ نخست آثاری که نوعی اسکیس از بناهای مهم تاریخ معماری ایران هستند و وی برای تهیه آن ها با حضور در محل به ثبت آن ها پرداخته که در نوع خود قابل تامل هستند.

فضای دیگر آثار او نوعی نقاشی با رویکرد جریان سیال ذهن است که با بهره گیری از آثار سوررئالیست های معروفی چون دالی و کله انجام گرفته و در آن ها نیز  عنصر فضا و معماری از ارزش بالایی برخوردار است و در پایان نقاشی هایی که از پاشش رنگ در فضایی آزاد و خارج از محوریت موضوع بوجود آمده است می باشد.

امید آذری در جای دیگر از گفتگویش با من با اشاره به این مطلب که دغدغه اش به عنوان یک معلم و استاد دانشگاه، دانشجویان هستند،  گفت:« اتفاقی که در حال حاضر در فضای آموزشی ما رخ داده است این است که دانشجویان با مفاهیم غریبه اند. آنها کانسپت هایی را برای اجرا در نظر می گیرند اما اگر از مفهوم همان کانسپت ها از شان مطلبی بپرسی نمی دانند که چه بگویند». امروز که به آن مصاحبه نگاه می کنم دارم برای آرتور به طرح سوال برای مصاحبه در جام جم می پردازم و چیزی در درونم می گوید که آینده معماری ایران در دست اینگونه آدم هاست!

 

فعالیتهای امیدآذری در زمینه معماری:

 

پروژه

پروژه های اجرایی:

مجتمع های مسکونی پاسداران، ساختمان موج، احتشامیه، ساختمان نیکا، دربند، ساختمان آرتمیس، دولت، ساختمان ارغوان، هروی، ساختمان نگین، نیاوران، ساختمان آفتاب، ویلای دماوند، سالن کنفرانس کارخانه دارا و سارا .

پروژه های طراحی:مجتمع مسکونی برج نیاوران، ساختمان اداری شرکت نیکا، ساختمان تجاری نور، ویلای فشم.

اسکیس

فعالیت در زمینه اسکیس:

برگزاری کلاسهای اسکیس، برگزاری سمینارها در سیستم های آکادامیک با مباحث آفرینش، روند آموزش اسکیس، تجزیه و تحلیل و جایگاه اسکیس در بوزار فرانسه و دیگر دانشگاه ها، بررسی و نقد مکتب اکسپرسیونیسم، بررسی تفکر ترسیمی.

 

فعالیت در زمینه راندو:

آموزش راندو با کلیه تکنیکها، برگزاری نمایشگاه آثار معماری و نقاشی، فعالیت هنری در زمینه کوبیسم، اکسپرسینیسم، سورئال، برداشت از بناهای سنتی .

 

نامه ای برای سال نیامده...!

نامه ای برای عید یا ...

خطابه ای برای احسان حضرتی، ارضی، حسن، پیمان، جعفر، ابراهیم، امیر و  حتی یوسفی!

توی صفحه غریب زندگی، تنگ می گذارند، دو ماهی درونش می رقصند، عدس نیش کشیده می آورند، سمنو می گذارند تا ...

تا یک شکم بزایی سه قلو...

سمنو آی سمنو...

 و سماغ برای من، تا بمکم و بمکم و تلفن رفقا را جواب بدهم، دم عیدی:

- سلام

- سلام ابراهیم! چه خبر از سبزوار؟

- خسته ام ! دیگه به اینجام رسیده!

دستش را می بینم ، پشت گوشی که رفته زیر چانه اش، می گویم چرا باید خاطره عید با تو شروع شود؟ چرا باید نامه به «عید نیامده» اسم تو را در خود بگنجاند؟

کتابخانه عجیبیست دنیا با محصولات متنوع و بی رونق! با بودن ها و نبودن های بی مورد؛ اعتراض نسل جدید دیوارهایش را می لرزاند: «ما کتاب نخواهیم خواند»!!

سنبل می آورند می گذارند روی صفحه، به یاد بچه های کویر به یاد مهدی فهیمی و ابراهیم و سر داش حاج آقا و برآباد و سبزوار...

امیر دلبریابراهیم طبسیبهرام هوشیار یوسفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 کتابخانه از این به بعد تصمیم جدیدی گرفته که بر طبق آن، به جای کتاب، ماسک به کرایه می دهد؛ ماسک های خندان و گریان، ماسک های باکرگی و فاحشگی، ماسک های هنرمندی و شارلاتانی، ماسک هایی با موهای بلند (برای مردان هنرمند نما)، ماسک هایی با لبهای درخشان(برای خیابانی های شهرزاد نما)! همه پشت در کتابخانه صف کشیده اند... .

می خواهم در سال جدید از خودم و تمام افکار هدایت گونه ام فرار کنم، می خواهم خودم را مچاله کنم، له کنم، بندازم توی سطل آشغال پارسال؛ نمی شود! لابه لای فرش و سقف هستم، امیر دلبری زنگ می زند:

- سلام پدر!

- سلام پسر! چه خبر از بزت!(یادم می آید که وقتی دایی ام نوجوان بود پدر بزرگم به نامزدش می گفت «بز»!)

- خوبه پدر!

- دیگه چه خبر؟

- راستش امشب حالم خوب نیست بازم با بابام دعوام شده...

باکره سال نو در رخت خواب شب عید منتظر من و تنم است، منتظر وصالی که یک سال در انتظارش بوده، من هم آماده بودم...اما حالا...

زنگ می زنم به یوسفی، بوی پول و غرور در فضای ارباب و رعیتی می پیچد، تصویرش را بعد از هفت/هشت ماهی، جلوی ذهن می آورم؛ دراز کشیده، دستی به کنترل ماهواره، دستی به سیگار، گوشی زیر چانه:

-ها؟!...بگو!

- زنگ زدم عیدو تبریک بگم

- خوب گفتی که چی؟ این برای کی نون و آب می شه! (می خندد یا مسخره می کند؟ نمی دانم) چه خبر از مهندس...؟ چه خبر از آگهی...؟

یاد کتاب می افتم؛ یاد زادگاهی با بوی کتاب! یاد «پستی» محمدرضا کاتب، یاد خودم و یاد... . تقاطعی هست ادبیات که راه من و او را از هم جدا می کند، یک تقاطع اساسی! یک تقاطع مهم! تقاطعی که یوسفی هیچ وقت آن را نفهمید و همین باعث شد که من را از دست بدهد، صدای آهنگ فیلم پدر خوانده می آید، حقوقم هنوز  از جام جم نرسیده، از هفت چاک بدنم صدایی می آید؛ دارم به خودم فحش می دهم... .حسن عابدی نیا

احسان ارضیپیمان گلی

 

 

 

 

 

 

 

 

  راه می رویم با احسان ارضی، خیابان های تهران جان می دهد برای این جور چیزها، می گویم: «احسان من آدم مغروری بودم اما زندگی غرورم را شکست...» . 57 کام می دهد، حسابی هم کام می دهد...!

احساس می کنم که سفره چیزی کم دارد، آب!! می روم از پاشویه حوض خیالی خانه آپارتمانی مان آب می آورم و حسن را با صفا و صداقتش می بینم. یاد دستی می افتم که آخرین روز دیدار و تهران با او دادم یاد شب گردی های با حسن می افتم. همه سر سفره هستند همه هستند جز جلال، دلم جلال می خواهد:

- سلام

- درود!

- کجایی مرد؟؟

- مشهدم، عزیز!! اومدم بیست و چهار ساعته زنمو طلاق بدم و برگردم، اینطور برای خودشم بهتره!

دلم جلال نمی خواهد، دلم کارد آشپزخانه می خواهد، کاتر می خواهد، تیغ سلمانی جعفر بی مخ هزار دستان را می خواهد تا لاشه ام را بفرستم، برسانم دست عروس سال بعد! خبری از اینها نیست، تنها و تنها نقاشی های جعفر است که می ماند... . مردی در نارنجی ها فرو رفت، کسی که سس ماینز را با دنیای هیچ آدم بزرگی عوض نمی کند. اینها تمام شدنی نیست، کاش می شد سر سفره هفت سین، سس ماینز هم گذاشت، موافقی جعفر جان!

طول اتفاقی به نام سال قبل را با گام های مردد برمی دارم، ساعت از چند صبح هم گذشته و زهره باز هم در بستر تنهاست، انگار زندگیش با تنهایی یک صحرای بکر، یکی شده است، نه نمی توانم بی او باشم، خودم را باید پشت کامپیوتر خانه، پشت همین کلمات و جملات پیدا کنم، با زنگ تلفن پیدا می شوم، جلال می گوید پدرش مرده است، یا شاید می خواهد بگوید:«لعنتی! مگر تو مردک خر نبودی که جلوی خودم دعا کردی بابام بمیره ! خب! راحت شدی مرددددددددددد!» صدای آکاردئون بیش از هر چیزی من را یاد از دست داده های سال به سال دریغ از پارسال می اندازد، صدایش در کوچه می آید، جلال است که ماسک گدای لوکسی را از کتابخانه مرکزی خریده یا گدایی است که ماسک جلال را زده تا به من بفهماند راه فراری نیست حتی اگر کیلومترها بدوی!!

پیمان این را باور ندارد، ابراهیم پشت فر ساندویچی اش هر روز به این جمله فکر می کند، به اندازه تمام نوشابه های سیاهی که باز کرده...می کند...یوسفی در خواب است و خواب می بیند که همه در خوابند... .همه بیدارند توی صف ماسک پزی کتابخانه هیچ کس نمی تواند چشم به هم بگذارد.

توی صفحه غریب زندگی یک جفت چشم می گذارم، چشم هایی که از آن مرد بی ستاره هستند، چشم هایی ...که ... عروس سال بعد غلطی می زند.

احسان حضرتیخودم

جعفر رضی پور 

 

 

 

 

 

 

 

  صف ها چند طبقه و پر تعداد شده اند، تمام شهر به صفی مبدل شده در آرزوی گرفتن ماسک جدید...دود شهر را انباشته ما در کنار این صف هستیم و گاه به گاه یکی از ما به جمع داوطلبین دریافت ماسک می پیوندد. صف ها در کنار سفره ماست. ما کنار سفره نشسته ایم دامن برگرفته...همه هستیم. ما، ما هستیم نه ماسک هایمان!

من؟!

من کی هستم؟!

لیسانس وظیفه کاظم برآبادی جمیع یگانی از یگان های ارتش که ساعات زیادی را در روز به بطالت خود می اندیشد؛ یاری جدا افتاده از یاران!

یا مقلب القلوب...

یا محول حول...

حالم بهم می خورد؛ سال قبل را در پاشویه جلوی چشم یاران بالا می آورم؛ مجله را، معماری را، سربازی را، روزنامه را و آن دخترک چشم بادومی که آمد و صندلیم را در «تهران امروز» گرفت! شیده لالمی!

توی صحنه غریب زندگی، حافظ می گذارند، من و یاران در حاشیه «می» می زنیم؛

احسان حضرتی! سال هاست که می خواهم برایت نامه ای بنویسم و تمام چیزها را بگویم اما نشده، نتوانستم، ...یا نخواستم. تو با آن رنگ شبدریت، تحقق آرزوی تمام ما هستی، تنها امیدوارم که سال جدید پارک اوستا خالی از تو و آن فواره های لعنتی خون آلود باشد خالی از گریه های امیر، تنهایی های احسان ارضی، رفتن های حسن و نبودن های پیمان! آرزو دارم دنیا در نقاشی های جعفر آغاز و انجام شود و نگو که این ها آرزوهای بزرگیست، که نیست!

از قند و شکر ساخته ام جوجه خروس

آقایون یکی یه پول خروس...خانوما...

دوشنبه آخر سال به یاد حامد به خیابان اسکندری می روم، خِر آقای گلچین را می چسبم و می پرسم:«برای چه خانه آرزوهای ما را خراب کردی جاش برج بسازی»؟! غروب غم انگیزیست؛ گلچین ایستاده با دختر ملوک خانوم چق چق می کند اما متین و با حوصله، از بیرون عمارت بنگاه آنها را می پایم، گلچین از چهارطبقه ای صحبت می کند که روی آرزوها، خاطرات و همه چیز ما قرار است بنا شود. از اسکندری بدم می آید. از خودم بدم می آید، از حامد خبری نیست در آذربایجان یا ولایت غربت دیگری زن و زندگی راه انداخته...! آقای گلچین هنوز حرف می زند، چیزی به او نگفته ام.

توی صحنه غریب زندگی، شمع می گذارند، شمع مثل زهره که به طاسی های سر من نگاه کند و روزها که نیستم با عروسک های خیالی اش بازی می کند، شمع ها می چکند!

توی صحنه غریب زندگی، شاید دیگر عید را گذاشته باشند!