برای یلدا
مشکل از یلداست؟ مطمئنن این طور نیست؛ مشکل از ماست. ما که نمی شناسیم معنی لذت هر دقیقه را. انفجاری در ما صورت گرفته، انفجاری به بزرگی فامیل مان، به بزرگی خودِ خودمان، حتی اگر کوچک و کوچک باشیم. این یلدا هم تکرار تراژدی تنهایی بود. تنهایی مختصر شده در میان جمع، جمعی که تکه تکه بودنش، که رهایی اش از قراردادها، دارد از درون، ویرانش می کند. جمع 15 نفره، به 5 نفر قناعت کرد، هندوانه ها ماند، دانه های انار باقی ماند، لبوها دست نخورده ماند. 13 کیل برنج در قابلمه روحی ماند روی گاز. خورده نشد! خورده نشد و کاش می ریختیمش بیرون. کاش می شد خیلی چیزها را که دست نخورده مانده اند، که کسی به آن ها لب نزده را بریزیم دور. آن طور یلدا هم می شد دم در باشد؛ لعنت به این مراسم ها که بیش از آن که پر کننده تنهایی ها باشند رو کننده تنهایی ها هستند. مشکل از یلدا نیست؛ مشکل از جمعه نیست، مشکل از جمع های خرد و کلان ما نیست، مشکل دقیقا از خود ماست. خودِ خودِ خودِ ما که بی صبرانه می خواهیم و هر چه بیشتر می خواهیم، کمتر به دست می آوریم. گدای محبت، فقط گدا می ماند، محبت به دست نمی آورد.