دهه شصتي ها و وضعيت سفيدشان
به ما دهه شصتي ها مي گفتند «شما كه يادتان نمي آيد،
آن زمان ها، روغن، حلبي دو قران بود، تازه نه از اين نباتي ها، اصل حيواني اش!» ما
مجموعه اي بوديم از آدم هايي كه خاطره هاي خوب را به ياد نمي آورديم، همين بي حافظگي
كه از عدم حضور ما در يك برحه زماني حكايت داشت حالا هم به رخمان كشيده مي شود. با
اين همه محال است سراغ يك دهه شصتي بي
حواس (!) برويد و آدرس ، پناهگاه ها را بپرسيد و بلد نباشد. شايد كل تهران يا شهرش
را نشناسد اما نقشه تمام محل هاي فروش جنس كوپني، صف نفت و گازوئيل و از همه مهمتر
پناهگاه ها را بلد است. دوره ما هم اين طور بود ديگر. صبح ها به صف جوان هايي نگاه
مي كرديم كه دسته دسته دم در مسجدها و پادگان ها صف مي كشيدند و شب ها، راديوهامان
باز بود كه نكند موشك ها و هواپيماهاي عراقي هوس آدم سوزاني كنند كه خانه خراب مي شديم.
همه آن شب ها، همه آن استرس ها، همه آن بچه هايي كه دست مادرشان را براي لحظه اي ول
مي كردند و در ازدحام آدم هايي كه از ترس جان شان دنبال در ورودي مدرسه ها مي گشتند،
همه آن راديوهاي قديمي، چراغ قوه ها و باطري هاي «نيرو» و «اورينت» در خاطرمان هست.
درست است كه از خاطرات خوش اقتصادي روزگار شاه چيزي به ياد نداريم، اما قرعه فال روزگار
كودكي ما هم به همين چيزها خورده و كاريش نمي شود كرد. تنها يك چيز مي ماند كه به نظر،
كارگردان و نويسنده سريال «وضعيت سفيد» آن را خوب دريافته اند و خوب جلوي دوربين آورده
اند و آن هم كشف خوشي هاي هر چند كوچك در آن روزگار تلخ و بي مراد است؛ روزگاري كه
تهران سينه اي سوراخ سوراخ شده بود كه قلبش در زير ديوارهاي سيماني پناهگاه ها و در
ازدحام آدم هاي مضطرب مي تپيد. همين كنار هم بودن هاي كل محله در آن شب ها و در اتاق
هاي تنگ و تاريك پناهگاه ها كافي بود كه دور هم بنشينيم، غصه مان را براي دقيقه اي
فراموش كنيم و به تركيب اوشين و قرائتي در تلويزيون نگاه كنيم، گاه بگرييم، گاه پند
بگيريم و تحمل كنيم و گاه از ته دل بخنديم. حالا حق داريم به دهه هفتادي ها بگوييم
«شما يادتان نمي آيد، آن زمان هاي جنگ، تهران فقط غم و غصه نداشت، خوشي و لبخند هم
داشت، چند متر زير زمين، در پناهگاه ها، وقتي كه وضعيت سفيد مي شد»!
+ نوشته شده در سوم آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط کاظم برآبادی
|