برای مرگ عزت الله سحابی
شما که نمرده اید، همه این را می دانند، همه که مرده اند و در خیابان ها راه می روند، شعار می دهند، صدها سال است که ناراضی اند اما یک لحظه نشده عاصی باشند. اینها هستند که می میرند و گرنه کسی که شما را در همان لباس نازک نخی با جیب های بزرگ و چریکی اش در حاشیه هفت تیر دیده باشد که سلانه سلانه، عصا زنان به کوچه حزب می روید می داند که شما نمرده اید، می داند که فرق است بین سحابی بزرگ با این ستاره هایی که همین طوری الکی در آسمان خدا هستند، هستند که باشند، هستند که فراموش کنند تا شب ها راحت جلوی ماهواره خوابشان ببرد و بتوانند فرق بین برنج ایرانی را با دم سیاه تشخیص دهند. شما که از معمولیت ها نیستید، شما که از هوچی گرها هم نیستید، یک بار در نامه ای نوشته بودید مبارزه بر علیه قدرت با ابزارهای قدرت و از درون قدرت امکان پذیر نیست، شما نوشتید، ما نفهمیدیم، شما نوشتید ما قبول نکردیم و گفتیم پیری و نمی فهمی و حالا که خبر مرگت رسیده به شیشه های این اتاقک کوچک زل می زنیم و نمی دانیم چطور می شود خودمان را سر به نیست کنیم. نمی دانم آیا شما الگوی کسی بوده اید، کاش می شد با آن موهای سفید و نگاهی که در فاصله دو مرگ دودو می زد بیایید و الگوی ما بشوید، چریکی زنده بودن بهتر از بودن در سرزمینی است که مرگ یک عادت اجباری شده.
شما که نمرده اید، یا اگر مرده اید تمام این مرده های شهر را باید دوباره شمرد، مرگ سحابی بزرگ در برابر کرور کرور ستاره که در آسمان خدا الکی چشمک می زنند خنده دار است، شما راه شیری بودید و ما تکه سنگ هایی که از شهاب ها کنده می شوند و در سیاهی نامتناهی ترس و بی اعتقادی می میرند و گرنه شما که زنده اید....