براي روياي دختركي كه حتي در خواب هم پسم مي زند
ديگر دارد شبيه خواب مي شود
فراموشم شده – اصلا-
كه تو از كدام كوچه
به قلب تپنده اين قصه آمدي
و آن چيزها كه از لب ريخت
شعر نبود
گدازه هاي يك بوسه پنهاني بود
كه از هسته جهان ساطع مي شد
شبيه خواب شده است
آن پيچش تن ها
برايم
وقتي كه تو در هواي ديگري عريان مي شوي
من دارم با تمام فرشتگان عالم مي گريم
و تو حتي نمي داني
اين زمين سوخته تا به حال چند بار
با پاشنه هاي تيز عابران خراش خورده است
نه! انگار خوابي بوده
از جنس روياي صالحان
آنگاه كه در آغوش هم به سرنوشت شوم مان لبخند مي زديم
و براي يك بوسه ديگر
عابران كوچه هاي ديگر را قمار مي كرديم
سردم است!
عرق كرده ام!
و از روياي تن تو داستان ها دارم
اما تو از كوچه ديگري مي گذري
و من از خواب هزار ساله مي پرم
در جهاني كه نه فرشته دارد
و نه بوسه
و تن ها در شكنجه تنهايي از كنار هم مي گذرند
+ نوشته شده در سی ام مرداد ۱۳۸۹ ساعت توسط کاظم برآبادی
|