برای پست «تقدیم به یک زن خیالی که در رویاهایم دست و پا می زند» کامنت های زیادی از طرف دوستان رسید که از همه ممنونم، خوشحالم که در آغاز این راه تنها نسیتم. اما دیروز کامنتی پس از مدت ها به دستم رسید که برایم کمی عجیب بود. اصل این کامنت را برایتان می گذارم و نقدی که بر آن نه در دفاع از خودم بلکه در توضیح یک مطلب آورده ام را با هم می خوانیم:

نوشته ی شما جالب و احساسیه اما با هر کسی که اسمش رو شعر بذاره مخالفم. همون طرح که خودتون گفتید از همه بهتره. هر نوشته ای برای اینکه بتونه دلنشین باشه باید پشتش فکر و انگیزه ای باشه و من با شناختی که از شما دارم مطمئنم که بدون فکر چیزی نمی نویسید. کاش انگیزه ی این نوشتتونم می فهمیدم

پاسخ من: نحله فکری که بر اساس آن پشت هر اثر هنری یا تولید بشری باید یک فکر مشخص و یک انگیزه مشخص باشد سالها و بلکه نزدیک به صد سال است از چرخه فلسفه هنر به کناری زده شده. اگر چه که هستند هنرمندانی که هنوز با نوع نگاه سارتر به هنر می نگرند و آن را تلقی تعهدبرانگیز از جهان پیرامون می دانند اما به اعتقاد شخصی که دارم این هنر سالهای سال است که مرده. جهان سرمایه داری از یک سو، خرافه های سنتی و مذهبی از سوی دیگر و از همه مهمتر ملاحظات اجتماعی میان آدم ها باعث شده که هنر متعهد، یعنی همان هنری که حتما باید پشتش یک چیزی باشد بمیرد. این موضوع چندان هم بد نیست چرا که مرگ تعهد، هنر را در چهارچوب جهان انسان محور و اومانسیتی قرن حاضر آزاد کرده است. آن چنان که اکنون می توان بسیاری از هنرها را از دوره بدوی تا امروز بر اساس همین تفکر نقد کرد. به عنوان مثال می توان به تابلوی لبخند ژوکوند ارزش داد نه به این خاطر که هنرمند برای نقاشی آن دنبال چیز خاصی بوده است بلکه تنها به خاطر زیبایی معصومی که این لبخند دارد و تلاش مجدانه نقاشش برای خلق آن. از همین رهگذر است که می توان به چیزهای کوچک هم اهمیت فوق العاده ای داد آنچنان که خیال یک دختر ایرانی می تواند در شعر مهاجرت به اسطوره ای استانبولی بدل شود و لذت بخش باشد. به نظرم نوع نگاهی که شما به هنر دارید نوع نگاهی است که با پرسش «برای چه چیزی؟» همراه است، پرسشی که می تواند با منطق قرون وسطایی منجر به قتل عام هنرمندانی باشد که به جای فریاد زدن خدا پرستی در آثارشان به ستایش زیبایی دخترکان و گلها بیانجامد، یا در دوران فاشیستی به اسطوره هیتلر- خدا بدل شود. با این حال در دنیا، پرسش «برای چه چیزی؟» صدها سال است که توسط متفکران بزرگ پشت سر گذاشته شده و به پرسش جدیدی رسیده اند که خالی از تمام تمایلات قومی، سنتی، دینی و مذهبی، فرقه گرایی، تعصب ورزی و ... است. این پرسش جدید تنها بر محور زیبایی بنا شده که در آن با سوال «چگونه خلق شده؟» همراهیم تا خالق و مخاطب و البته اثر از چنگال هر چیز غیر از هنر رهایی یابند. اینجاست که امانوئل اشمیت می گوید: «هنر رهایی بخش است»