تقدیم به یک زن خیالی که در رویاهایم دست و پا می زند
با این که تمام تلاشم را کرده بودم تا شعرهای جدیدی که می نویسم، از انتخاب کلمه و فضاسازی تازه ای بهره مند باشند به نظرم رسید که شاید خیلی ها با آن به اصطلاح حال نکردند و به نظرم نقد مهدی عباسی هم در این راستا بود. بنابراین تصمیم گرفتم جلوی نوشتن چنین شعرهایی را بگیرم. اما نشد. به نظرم دنبال نوع تازه ای از حرف زدن هستم که حالا می تواند قالب شعر داشته باشد، طرح باشد، یک داستان آهنگین باشد یا هر چه شما اسمش را بگذارید اما مهم این است که حسی را که در من وجود داشته بتواند منتقل کند. بنابراین باز هم تصمیم دارم در همان راستا شعرهای تازه بنویسم اگر چیز ارزشمندی هم از کار در آمد اینجا می گذارم تا نظر شماها را هم جویا شوم. این شعر یا بهتر بگویم طرح را به یک زن خیالی تقدیم می کنم که چند وقتی است در رویاهای من دست و پا می زند:
ما کار مان را با یک بوسه شروع کردیم
تا گاری لبویی پارک دویدیم
و در چهار راهی که همه چیز در دوران بود
عاشق هم شدیم
عشقی بی نام نشان بی زندگی وسقف مشترک
انگار که جفتمان را در یک راه رو شلوغ یافته باشیم
انگار که اهرم دستگاه شرط بندی ما را به هم رسانده باشد
یا فال خافط
ما به هم رسیده بودیم
و کافی بود تا اولین چیز سرخ پرحرارت بدویم و آن را با لبهای یخ زده مان ببوسیم
و ما اکنون در کنار گاری لبویی بودیم
با خجالتی که از اولین بوسه داشتیم
و ذهنی که داشت تصویر هم آغوشی را در سرمان شکل می داد