در را باز کن

دیگر احساس سرما نمی کنم

نکند زمستان زیر سایه های رقصان پنهان شده

نکند وقتی آدم سه سیگار پشت سر هم می کشد

بهشت را تجربه کرده

قرار است مرا کجا ببری؟

قرار است با من

با کدام زبان مرده جهان حرف بزنی

که این چنین بوی ولایت های دور می دهی

*

در بگشا

دیگر احساس سرما نمی کنم

نکند کسی این اطراف نیست

که تنمان گرم همدیگر شده

نکند که باران را، برف را، از پس پنجره خیره شده ایم

که این چنین

گرم خجالتیم

قرار است مرا کجا ببری

قرار است در سایه کدام درخت دوباره بازی کنیم

که تن تمام مردها را عریان می بینی

*

پس پیش از آن در را باز کن

دیگر احساس سرما نمی کنم

نکند کسی که خود را به آتش زده

این چنین خودش را به تنم می مالد

که اسفندم مرداد سده

نکند کسی که خودش را سوزانده

در میان جمع

بیت می پاشد

قرار است تا کجا

ترحم این مردم را بکنیم

بگذار آتش فشان خاموش در دل این زمستان

مردم را جزغاله کند

ما تن مان را به رقص گرم می کنیم

در میان این برف صد ساله