همیشه دوست داشتم یک روز مطلبی با این ادبیات برای خانه بهزاد بنویسم، همسایه ای صبور و آجری که همیشه خانه عاقبت من و زهره در رویاهایمان بوده است. اما به نظر می رسد که نسرین ظهیری این زحمت را پیشتر و بیشتر از من کشیده، دمش گرم و قلمش حق!

سهم استاد بهزاد يك كاشي روي ديوار

گزارشي از حال و هواي خانه استاد حسين بهزاد كه به ميراث فرهنگي واگذار شد

نسرين ظهيري / تهران امروز: مي‌گردم دنبال رد سايه‌اي از خودمان، توي آفتابي كه نشسته روي بام ساختمان‌هاي خيابان انقلاب پريده و بينوا، بوق، دود، داد و بيداد مسافركش‌ها، BRT قرمز، اعتراض ميوه‌فروش به زني كه توي سبزي‌هاي صبح شنبه‌اي افتاده است، صداي سايش كاغذ روزنامه شاگرد نمايشگاه خودرو روي شيشه‌هايي كه از قدش بزرگ‌ترند. دنبال خانه استاد بهزاد مي‌گرديم. مي‌پرسند كدام بهزاد؟ تعجب ندارد، بهزاد نقاش و مينياتوريست معروف. كسي نمي‌داند. نه كه رد خانه‌اش را نداند كسي خودش را هم نمي‌شناسد. چطور مي‌توانم استاد بهزاد را در جمله‌اي كوتاه و مقطع براي عابراني كه عجله دارند، تعريف كنم. آهان تلويزيون يك مثال از تلويزيوني كه مردم ديدنش را به هر چيزي ترجيح مي‌دهند. كدام برنامه تلويزيون را نشاني بدهم كه عكسي از نقاشي مينياتور استاد را در زاويه ديد قرار داده باشد، سعي كردن بيهوده است. بالاخره مي‌رسيم به نگهباني خانه.

سوال‌هاي ما براي نگهبان خانه استاد حسين بهزاد چندان خوشايند نيست نه اينكه خوشايند نباشد، هست اما پاسخي در مقابل آنها ندارد. كوچه‌هاي خيابان انقلاب را گز مي‌كنيم. كوچه به كوچه، سوپري‌ها لابد آدم‌هاي محل را بهتر مي‌شناسند و معاملات ملكي‌ها خانه‌ها را. سوال ساده است دنبال خانه استاد حسين بهزاد مي‌گرديم كه نشاني‌اش را حوالي همين خيابان انقلاب بعد از ميدان در كوچه پس‌كوچه‌هاي خيابان اوستا داده‌اند. مثل هميشه، مثل هرجا مثل هر گزارش، هم‌كوچه‌اي‌ها رد خانه آشناي محله‌شان را گم كرده‌اند: «اينقدر ساختمان قديمي اين اطراف هست كه نگو، بگرديد پيدا مي‌كنيد.» معاملات ملكي سر خيابان كلهر بالاخره نشاني خانه را مي‌داند: «خانه استاد بهزاد الان مركز آموزش هنرهاي سنتي شد، خانم من توي همين مركز ثبت‌نام كرده.» نشاني مي‌شود خيابان نوفلاح، نبش كلهر.

از همان دور هم مي‌‌توان زيبايي ساختمان را ديد كه از خير ايوان‌هاي رو به خيابانش گذشته. البته شايد اين ايوان‌ها روزگاري نه‌چندان دور رو به باغ‌هاي اطراف ميدان انقلاب باز مي‌شده، همان جاها كه به امجديه معروف بوده. ساختمان برخلاف خانه‌هايي كه توي صفحه مشاهير ردشان را گرفته‌ايم، پابرجاست. بندكشي‌هاي ميان آجرهايش تازه است و در آهني‌اش از همان‌هاست كه همسايه چند قدم آن‌طرف‌تر هم به دروازه خانه‌اش نصب كرده، ساختمان تازه است، ساختمان قديمي ظاهرا بازسازي شده و در اختيار مركز هنرهاي سنتي قرار گرفته و حالا صداي استادها در راهروهاي بازسازي شده مي‌پيچد. نگهبان براي سوال‌هاي ما پاسخ‌هاي قانع‌كننده‌اي ندارد. مي‌گويد كه اين ساختمان را استاد بهزاد به شرط آنكه كلاس آموزش‌هاي هنري در آن برگزار شود در اختيار ميراث فرهنگي قرار داده و ميراث هم دانشكده‌اي علمي كاربردي در آن راه انداخته است.

تصويري از استاد حسين بهزاد همراه با بيوگرافي روي ديوار ورودي نصب شده. در تصوير استاد در جايي كه به‌قول نگهبان همان ورودي ساختمان كنوني است روي زمين چمباتمه زده، درهاي قديمي پشت‌سرش پيداست. درهاي زيباي قديمي هيچ ربطي به درهايي كه الان در ساختمان به‌كار برده شده، ندارد.

سوال‌هاي متعدد ما بي‌جواب روي هوا مي‌ماند: «آيا سازمان ميراث فرهنگي اجازه بازسازي اين ساختمان را داشته است؟» «آيا مرمت اين بنا نمي‌توانست به‌گونه‌اي انجام شود كه حال‌و‌هواي قديمي‌اش را حفظ كند و خاطره گذشته‌ها از روي در و ديوارش زدوده نشود؟»

«آيا تابلوهايي در اطراف خيابان نمي‌توانست وجود داشته باشد و در كنار بيوگرافي استاد، تاريخچه‌اي از ساختمان را كه در گوشه اين خيابان چمباتمه زده يادآوري كند.»ميراث فرهنگي مي‌گويد كه ساختمان خانه استاد حسين بهزاد، نگارگر و مينياتوريست معروف طبق توافق صورت گرفته ميان وكيل خانواده‌اش با سازمان ميراث فرهنگي در سال 71 در اختيار سازمان ميراث فرهنگي گذاشته شده است. ظاهرا بازسازي و مرمت ساختمان پنج، شش سالي به‌طول انجاميد و پس از آن به مركزي براي آموزش هنرهاي سنتي نظير نگارگري، منبت‌كاري، معرق و... تبديل شد كه استادان منتخب سازمان ميراث فرهنگي عهده‌دار آموزش اين هنرها براي علاقه‌مندان هستند. حضور در اين كلاس‌ها آزاد است و هنرجويان پس از موفقيت در گذراندن اين دوره‌ها گواهينامه آن رشته را از سوي سازمان ميراث فرهنگي دريافت مي‌كنند.

براي توضيح بيشتر سراغ برادرزاده استاد حسين بهزاد نعيم عنقا را مي‌گيريم كه ظاهرا در ايران حضور ندارند. اين ساختمان محل تولد استاد بهزاد نيست. او در ارديبهشت سال1273 در محله روبنده‌دوزها نزديك بازار اصلي به‌دنيا آمده و بعدها با خانواده‌اش در اين خانه سكنا گزيده است. خانه‌اي كه حالا هر روز از پله‌هاي بازسازي شده‌اش دوستداران نقاشي بالا و پايين مي‌روند تا هنر بياموزند. اجازه ورود به طبقات بالاتر داده نشد. روي ديوارهاي ساختمان جز كاشي‌اي كه اسم استاد روي آن نوشته شده و عكسي از او در كنار راه‌پله‌ها نشانه‌اي از قدمت حضور ندارد اما هرچه باشد ساختمان هنوز پابرجاست با ديوارهايي كه حتي از دور هم به تو نشان خانه بزرگي را مي‌دهند گرچه پاسخ قابل قبولي از سوي مسئولان به سوال‌هاي پرشمار ما داده نشد.