تجربه شعری، یک شعر فوق العاده از شمس لنگرودی
من ميبينم
من ميبينم
و سرانگشتم را كه به تاراج ميبريد
با پلكم مينويسم
با مژههايم نقاشي ميكنم
با تكان سرم
سرودي ميسازم
پلنگي آرام بودم
پسرانم را خوردهايد
با چرمينهاي از پوستشان
برابر من راه ميرويد
چمداني پرم
كه تحمل هيچ قفلي را ندارم
شيپوري از ياد رفتهام كه همهمهاي شنيدم
و از هيجان نبرد
بر خود ميلرزم
تير 1388
این شعر در این صفحه روزنامه اعتماد ملی به چاپ رسیده است.
+ نوشته شده در بیست و هفتم تیر ۱۳۸۸ ساعت توسط کاظم برآبادی
|