يك عمر باورهاي من پوسيد با گول هاي مردم اين سمت

 

با حرفهاي پوچ و بي مفهوم معمول هاي مردم اين سمت

 

شايد زمينهاخشك و بي رحمند ، شايد كه باران ها نمي بارند

 

از آفتي يكريز لبريز است محصول هاي مردم اين سمت

 

ديوارها پشت سر هم كج ، از سنگ هاي يك صدا خالي

 

از روز اول خشت را كج كاشت شاقول هاي مردم اين سمت

 

داريم هريك خسته مي افتيم ، در گير و دار اين كشاكشها

 

اين را نمي فهمند بعضي از شنگول هاي مردم اين سمت

 

آن روزها را خوب يادم هست يك سكه بود و يك دكان پير

 

امروز اما دخلها غرقند در پول هاي مردم اين سمت

 

شك نيست در اين مبهم برفي در سردهاي پوچ و نامعلوم

 

پيدا نخواهد شد هزاران سال مجهول هاي مردم اين سمت

 

آري تمام حرف من اين است اين را از اين پس باز مي بينم

 

نعش برادر هاي بدبخت است بر كولهاي مردم اين سمت

احسان ایزدی