یادمان؛ احمد محمود
احمد محمود چقدر عاشقانه و چقدر پردرد اما آرام می نویسد:
دستم به نوشتن نمیرود. بدجوری کسل و دلزده شدهام. دلزده از همه چیز، به خصوص نوشتن. و حتی این یادداشت را که مینویسم با کمال دلزدگی است. گاهی فکر میکنم که اصلاً چرا باید بنویسم. چه کسی گفته است که این چند روز عمر را باید صرف نوشتن کنم. کمابیش همیشه همینطور بوده است. همیشه موردی یا مواردی وجود داشته است تا شوق نوشتن را از من بگیرد و حتی باید اعتراف کنم آنچه که تا امروز نوشتهام با اشتیاق کامل نبوده است. گاهی شور نوشتن دست میداد، کاری را آغاز میکردم، دلمردگی میآمد، طوری که شاید باید در نیمهی راه میماندم؛ اما تلاش را (و گاهی تلاش مکانیکی را) جانشین شور و اشتیاق میکردم تا کار تمام شود. شاید اگر امکان بالیدن بود، وضع طور دیگری بود. مثلاً تا آنجا که یادم هست نسخهی اول رمان "همسایهها"، سال 1345 به پایان رسید. نسخهی خطی آن هنوز در چند دفتر دویست برگی قطع خشتی موجود است. اهواز بودم که نسخهی اول "همسایهها" تمام شد. طبیعتاً دسترسی به جایی نداشتم تا چاپش کنم. زمستان سال 45 آمدم تهران و ساکن شدم. قبل از اینکه اهواز را ترک کنم، چند صفحه از رمان "همسایهها" به عنوان یک قصه کوتاه و به نام "دو سر پنج" در "جُنگ جنوب" چاپ شد. (منبع :هفتان)
ادامه...
شانزدهم آذر 1364
وقایعنگاری احمد محمود. نشریه رودکی. شماره بیستم