مینی مالیسم داستانی در نمایشگاه مشهد
چند نمونه از داستانهاي اين نمايشگاه:
قصه كوچك
فرانتس كافكا
موش گفت: «افسوس! دنيا روز به روز تنگ تر مي شود. سابق جهان چنان دنگال بود كه ترسم گرفت. دويدم و دويدم تا دست آخر هنگامي كه ديدم از هر نقطه ی افق ديوارهائي سر به آسمان مي كشد، آسوده خاطر شدم. اما اين ديوارهاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شود كه من از هم اكنون خودم را در آخر خط مي بينم و تله ئي كه بايد در آن افتم پيش چشمم است.»
«چاره ات در اين است كه جهتت را عوض كني.» گربه در حالي كه او را مي دريد چنين گفت.
بدون عنوان
پيتر بيكسل
مردي تعريف مي كرد كه چطور مي خواستند سر به نيستش كنند. چطور بسته بوندش و چطور لوله ي اسلحه را روي شقيقه اش فشار داده بودند و فرياد مي كشيدند.
او زنده است و تعريف مي كند. ما هم زنده ايم و گوش مي دهيم.
الف لیلة و لیلة
مدیا کاشیگر
و چون قصه به اینجا رسید، شهرزاد به ملایمت تمام گفت: «ای ملک جوان بخت، اگر خوابت گرفته است، اجازه بده تا سرت را بر بالشتک صاف کنم، شاید هنوز عده ای از خوانندگان بیدار باشند و بخواهند بقیه قصه را بشنوند.»
نمره 15
نقد: سوژه عالی، زبان متوسط
در آن دشت برهوت
حميد رضا فردوسي
بايد در عرض يك ساعت و نيم خود را به مقر فرماندهي دشمن مي رسانديم؛حدود ساعت دو صبح. در صفوف نه چندان منظم راه افتاديم و پس از ساعتها راه پيمايي، وقتي ديديم همچنان افقي پس افق ديگر نمايان مي شود، دانستيم كه راه را گم كرده ايم و بايد به عقب بازگرديم! فرمان ايست دادم و دسته را باز گرداندم. در راه بازگشت آفتاب بالا آمده بود و در آن دشت برهوت كه بيباكانه پيش مي رفتيم، از دشمن اثري نبود. فقط چند مارمولك، سر از سوراخهايشان در آورده بودند، و از طنين گامهاي ما مي هراسيدند و توي سوراخهايشان مي رفتند.
نمره 12
نقد:سوژه مناسب، زبان بد، روایت در سطح ابتدایی و نپخته
عشق
سعید میر سعیدی
من ده سال دارم. دختر همسایه ما هم ده سالش است. فکر می کنم ده سال بعد- وقتی بیست ساله شدم- عاشق او خواهم شد.
***
من بیست سال دارم. دختر همسایه ما هم بیست سالش است. فکر می کنم ده سال قبل- وقتی که ده ساله بوده ام- عاشق او بوده ام.
نمره 13
نقد: سوژه مناسب با زبان اما تکراری و برای قالب مینیمال ناقابل!
پل فلزي و رودخانه
سعيد طباطبايي
گام از پي گام برروي پلي فلزي؛ نقاشي كامل است، رودخانه زير پل، در تاريكي پيچ و تاب ميخورد. از بالا كه نگاه ميكني در تاريكي فرو رفته است. صداي آب خروشان را تجسم ميكني… كسي از روي پل به پايين پرت ميشود. ميگذري. پلهها را ميروي پايين، ميان رودخانه فرو ميروي. رودخانه فقط درهاي سياه رنگ است. حبابها را تصور ميكني كه از آب بالا ميآيند… نمره 8
نقد: سوژه پیش پا افتاده، زبان تکراری و نامفهومی فراوان در بیان و انتقال
رود مرزي
حسن میرزایی
سالگرد پايان جنگ است. كنار رود ايستاده ايم و به شهر آن طرف رود نگاه مي كنيم.هر كس اسم محلي از آن شهر را به ياد مي آورد، با انگشت نشان مي دهد و درباره اش حرف مي زند. يكي از ما مي گويد:«شب حمله مي خواستيم با شنا از رود رد شويم كه دوست صميمي ام را آب با خود برد و ديگر... هيچ وقت هيچ وقت... هيچ کس از او با خبر نشد». همه ي ما دوست صميمي او را مي شناختيم، او دوست ما هم بود. يكي از ما، بند چسبي دستش را از آرنج باز مي كند، به داخل رود پرت مي كند و مي گويد:«اين تحفه جنگ هم براي خودش».
عده اي به سمت ساحل روبرو مي آيند. كنار رود مي ايستند. به سمت ما خيره مي شوند و با انگشت اين طرف رود را به هم نشان مي دهند.
خيلي دلمان مي خواهد بشنويم چه مي گويند. همه سكوت مي كنيم.
صداي آب بلندر شده است.
نمره 10
نقد: سوژه خوب، پرداخت متوسط، کش آمدگی بیش از حد و بی ضرورت
خداحافظی
زینب صابرپور
کمال تشکر را دارم:
- از مادرم که با بلند کردن کیسه های برنج سعی کرد نگذارد پا به این دنیای کثافت بگذارم.
- از پدرم که با ترک کردن من و مادرم خواست به وسیله گرسنگی ما را از دست این دنیای لعنتی نجات دهد.
- و از خود زندگی که با همه آن همه گند زدن هایش، حالا اینجا که بر لبه بام ایستاده ام، دارد یادم می دهد چطور شرش را از سرم کم کنم.
نمره 17
نقد: سوژه عالی، بیان مختصر و مفید، خشکی بیان، روایت متفاوت
نقطه
سیامک شایان امین
پس دستان عرق کرده ات را فشردم. داغ شدی. خیره خیره نگاهت کردم، نگاهم کردی. لبخند زدم، خندیدی.
راننده گاز داد و ماشین از یک پیچ تند گذشت، که مردی با اونیفورم سبز، با یک تابلوی ایست، ظاهر شد.
راننده پایش را روی ترمز گذاشت و ماشین با تکان سختی ایستاد.