تجربه شعري: زيبايي تناسخي
زيبايي تناسخي ات را
همچون دسته اي قاصدك
از بالاي پرتگاه مي پراكني
من – در خون غلتيده- مي ايستم
و به شرشر نت هاي تنت گوش مي سپارم
كه جهنم ساعت هاي تنهايي ام خواهد بود
تا در طلوعي ديگر
رختخواب سرد و تبي كه با زكام آمده را
گرماي شكم تو با خود ببرد
استخوان هايي كه مي لرزد را
در اتاقك تاريك بريز
و در مربع سياه رو به رو غرق شو
كه پايان اين كابوس تب دار نزديك است
تو بر بلندايي ايستاده اي
و از مادگي ات
خوني سرد
جهانم را غمگين و كبود مي كند
تهران. اسفند 89