و باز هم خروج یکی دیگر که روزگاری خاطره ساز ما بود

خسرو ما هم شکیبایی نکرد!

خسرو ما هم شکیبایی نکرد!
پنج شنبه ای رفتیم موزه نیاوران. مهدی و همسرش و من هم با خانمم. جایتان خالی بد نبود. بدون توضیح اضافی و شخصی از این بازدید چند نکته را در مورد این گردش و این موزه می آورم.
1- مسیر دسترسی از میدان تجریش به سمت موزه(میدان نیاوران) با کرایه نفری 250 تومان امکان پذیر است، کرایه زیادی ندهید.
2- حتما اگر دانشجو هستید کارتتان را ببرید تا تخفیف 50 درصد بگیرید.
3- در حال حاضر تنها سه قسمت از کل موزه قابل دیدن است، بقیه طبق معمول تعطیل هستند.
4- هزینه آزاد بازدید این سه بخش در حال حاضر 1100 تومان است که دانشجویی اش می شود 550 تومان.
5- ترتیب بازدید خیلی مهم است، پیشنهاد می کنم اول کاخ صاحبقرانیه را ببینید، بعد بروید کوشک احمدشاهی را ببینید و بعد موزه جهان نما را. این طور کمتر خسته می شوید.
6- کاخ صاحبقرانیه چند مسوول برای توضیح دارد. آنها را با بلیط پاره کن ها اشتباهی نگیرید. از آدم های درست اطلاعات درست و کامل بخواهید.
7- در کاخ صاحبقرانیه یک بخشی هست که در حقیقت اتاق استراحت شاه بوده، مسئول آنجا آدم بی شعور و بی نزاکتی است که از دوبار دیدن اتاق ممانعت می کند. به حرف ها و گوشه و کنایه هایش بی توجه باشید و اگر خیلی زر زد با مسئولین در میان بگذارید.
8- لطفا بدون فلاش عکس بگیرید، نور فلاش سقف ها و میناکاری درها را خراب می کند.
9- خیلی از درهای فرعی و داخلی اتاق های موزه بسته است. توجیه مسئولین این است که وسط هفته ها این درها باز می شوند ولی الان که شلوغ است درها را می بندیم!!
10- بچه ها را نیاورید، اگر هم آوردید پوشکشان را از قبل عوض کرده باشید.
11- مراقب سقوط مصالح ساختمانی در هنگام وارد شدن به کوشک احمدشاهی باشید، کوشک باز هم دارد مرمت می شود.
12- حتما به تغییر عمده ای که در نوع دکوراسیون این کوشک با بقیه کاخ ها وجود دارد توجه کنید تا بفهمید فرق اتاق بچه با پدر و مادرش تا چه حد است.
13- بعد از بازدید کوشک کمی استراحت کنید و لااقل چرخی در باغ این موزه بزنید، آزاد است کسی حق ندارد جلویتان را بگیرد.

14- در زمین موزه چندتا زمین تنیس است که از ما بهتران در آن تنیس می کنند!
15- کاخ نیاوران یکی از مهمترین بخش های این موزه بسته است اما می توانید چند مجسمه خوب دور و اطافش ببینید.
16- موزه کافه دارد اما طبیعتا باید پول خون اجدادشان را با خود آورده باشید.
17- کمی استراحت کنید تا بقیه گروه خستگی شان در برود، موزه چمن های خوبی برای نشستن و استراحت و احیانا خوردن تنقلات دارد.
18- حالا به سمت در خروجی بروید و قبل از خروج سری به گالری نقاشی و یا بهتر بگوییم موزه نقاشی جهان نما بزنید و آن جا از آقایی به نام کاظمی بخواهید که کمی برایتان حرف بزند. ترتیب تابلوها درست نیست برای همین به کمک یک مطلع نیاز دارید.
19- بسیاری از تابلوهای بخش پست مدرن این موزه اکنون در انبار موزه نگهداری می شود. خیلی طبیعی است که از موزه مثل سریال های سانسور شده آلمانی چیزی نفهمید چون خیلی از بخش های مهم اش اینجا نیست.
20- قبل از خروج می توانید از سرویس های بهداشتی موزه که دم در است هم استفاده کنید برای ما ایرانی ها خوب است برای خارجی ها هم که مهم نیست اینقدر چیزهای عجیب و غریب در بازدیدشان دیده اند که اصلا روی خشت هم کارشان را می کنند.
21- بروید دور میدان باهنر (میدان نیاوران) 250 تومان بدهید بروید تجریش. به سلامت.

روی کاغذ نوشته اند: «عکس خانوداگی تان را بدهید و پازل هزار قطعه ای آن را تحویل بگیرید!» زیرش با فونت 65 میترا نوشته شده: «ارزان تر از همه جا، فقط 5000 تومان» و باز یک علامت تعجب دیگر!
به سمت میدان انقلاب می روم آلبوم خانوادگی ام را به دستشان بسپارم. انقلاب پر است از این جور چیزها. می روم از زیر بار این تنهایی غربت فرار کرده باشم، نمی خواهم دیگر چشم هایشان را ببینم وقتی که به من نگاه می کنند و خاطره ها سیلان می یابند. شانه هایم گاهی اوقات کم می آورند،آقاجان! راستی اصلا تا به حال دوست داشته ای، هوس کرده ای صدایت کنم آقاجان! یا همان بابا گفتن هایم کافی است؟
در همه جا وحید-برادر کوچکم- را به تو شبیه می کنند، همه می گویند وحید به بابات رفته، اما من جای خودم را می دانم. حساب کرده ام از بیست تا بیماری که تو داری لااقل ده تایش توی من هست و ده تای دیگر هم توی راه شاید! گاهی اوقات که در سکوت می نشینم تو را از میان خودم می بینم، یا خودم را در تو می بینم. احساس می کنم با مغز و قلب و چشم تو دارم دنیا را می بینم. وقتی سر زنم داد می کشم یاد تو و مامان می افتم و هنوز هم فکر می کنم آن بار که سینا را زدم این دست تو بود که سینا را زد مثل همان باری که من را زدی.
اما همه این ها حالا تغییر کرده، این فقط نسل ما بود که نابود شد و حالا از خاکسترش این نسل بیرون آمده که می بینی. توی تلویزیون، توی روزنامه ها و توی خیابان. دارم به سمت میدان انقلاب می روم تا عکس تو را بدهم با نرم افزار، یک پازل هزارتایی اش کنند، ببینم می توانم از نو تو را بسازم یا این که واقعا من همان نمک به حرامی هستم که آن روزها می گفتی. هر چه آن روزها اشتباه از تو می دیدم الان بهش گرفتارم، من هم دارم دنبال تو می آیم در همان چاله ها که افتادی می افتم و باز هم همان که بود.
راستی یادت می آید شعرهایم را، پریشانی هایم را، سیگارهای یواشکی ام را لب پشت بام؟ یادت می آید که چطور چندین و چند بار قلبت را شکستم؟ راست می گفتی من از تبار تو و فامیلت نبودم من از مادری بودم به اسم طوفان و فرزند ناهمگونی از آب در آمدم. به قول معروفی انگشت ششم!
حالا نسل جدید مثل ما نیستند، برای ریش تراشیدن از پدرشان اجازه نمی گیرند، برای شب دیر آمدن توضیح نمی دهند و برای سیگاری شدن یک دلیل قابل قبول دارند: «برو خدا رو شکر کن کراکی نشدم»!
دنیای غم انگیزی است، چون پدرها هم تغییر کرده اند، باورت می شود؟ پدر بچه اش را نمی فهمد و به موبایلش دلخوش است تا اس ام اسی سکسی آرامش کند اما لعنتی تو چرا هیچ دلخوشی نداشتی که منم دلم خوش باشد؟ نه دوستی، نه عشقی، نه حالی و نه حرکتی! آن طور من هم دلم خوش بود که بابایم هم مشغول است، اما تو نبودی راستش را بخواهی الان تنهایی تو را می فهمم چون منم تنهام. راستش را بخواهی الان خیلی چیزها را می فهمم شاید به تعداد بیماری های وراثتی ام!
می ترسم چشم هایت را گم کنم، می ترسم دماغت را جای دهانت کار بگذارم، اصلا می ترسم از این پروژه پازل کردن عکس ها. می ترسم یادم نمانده باشد قیافه ات. اما مغازه دار کار خودش را کرده و اکنون قطعات پازل توی یک جعبه هستند و من به خانه می روم و از انقلاب دور می شوم.
به دور از چشم های تو-جایی که غربت محض است- سیگاری روشن می کنم و تکه های تو را دور خودم می ریزم. چشم هایت را زیر فرش قایم می کنم تا راحت سیگارم را بکشم و سعی می کنم، تازه اگر بتوانم- تو را دوباره بسازم اما نمی توانم!
چشم هایم را می بندم روی تکه های کود شده ات دراز می کشم و سعی می کنم تو را با تمام وجود حس کنم. یاد صبح های خیلی زود می افتم که بی صدا از خانه می رفتی و یاد بوق های سگ شب که بر می گشتی و پوست برنزی ات به یادم می آید از آفتاب تلخ سبزوار. کینه ات را از زمانه به یاد می آورم و می فهمم که چرا دلم همیشه چرکین این دهر نامراد است و عمق چشم هایت را می فهمم که چرا همیشه یاسی را آن نهفته بود. خنده؟ آیا تا به حال به روی لب هایت خنده ای دیده ام؟ یادم نمی آید اما خوب به یاد دارم که چه صبورانه اخبار روزانه را گوش می دادی و چه آرام نفرین می کردی. خوب به یاد دارم آری خیلی خوب که مصداق آن شعر:
مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
تکه ها را کنار هم می چینم باورم نمی شود دارم به تصویری آشنا می رسم. آیا بالاخره موفق شده ام کاری را که باید به عنوان یک پسر سال ها پیش انجام می دادم، بکنم؟ آیا توانسته ام تو را بشناسم. سرم گیج می خورد باباجان! عجیب تنهایم. با همان سردردی که یکی از بیماری های توست بلند می شوم و برای حفظ تعادل خودم را به لبه طاقچه آویزان می کنم ناگهان در آیینه خیره می شوم و از تعجب جیغ می کشم. این تو هستی یا من پدر؟!
چند وقت پیش خواهر دانشجویم از من خواست تا برای درس ادبیاتش یک تحقیق بنویسم. این وقت ها که می شود معمولا دوست ها و غریبه ها یاد من می افتند. یادم است که خیلی وقت پیش یکی از ویژگی های سعید برآبادی این بود که برای همه دخترهای محله انشا می نویسد. بعد که رفتم دانشگاه هم این قضیه به شکل دیگری ادامه پیدا کرد. از متن بیانیه های مختلف بگیرید تا نامه های کوتاه برای عرض تبریک یا تسلیت و حتی نامه های عاشقانه برای دوست دخترهای دوستانم. در این میان دو سه تا پارچه سیاه هم برای فوت مادربزرگ و دایی و پدر بزرگ نوشتم که با بقیه فرق می کنند اما از یک جنسند. از موضوع پرت نشویم. سختی کار تحقیقی که خواهرم به من سپرده بود در این جا بود که استادش نباید می فهمید خودش این را ننوشته و نوشته کار من است. خلاصه دست به کار شدم. جریان دست به نوشتن بردن هم جالب است. ساعت 6 صبح پنج شنبه دو هفته پیش بود که صدای اس ام اس از خواب بیدارم کرد. متن عجیبی بود که خواهرم فرستاده بود: «تحقیقم چی شد؟» ذهنیت من این بود که هنوز دو هفته برای انجام این کار وقت است اما نبود و یادم آمد که یک پنج شنبه ای باید کار را تحویل می دادم و ای داد که این پنجشنبه همان پنجشنبه بود. لخت پای کامپیوتر نشستم و سیگاری آتش زدم... .فاصله این سیگار با زمانی که کار را برای خواهرم ای میل کردم حدودا نه تا سیگار طول کشید. از گشنگی ضعف کرده بودم برای همین گفتم اول خبر ارسال تحقیق را بدهم بعد بروم سر صبحانه. زنگ زدم. معده ام داشت سوراخ می شد. خواهرم بعد از هفت هشت بوق با صدای خواب آلود جواب داد: «بله؟»
گفتم:«خواهرم فرستادمش.»
سارا با تعجب پرسید: «چی رو؟»
گفتم: «تحقیقتو. مگه عجله نداشتی؟»
گفت: «نه! هنوز دو هفته دیگه وقت دارم.»
همین موقع اس ام اس گوشی ام یک بار دیگر زنگ خورد. اس ام اس را خواندم. خواهرم نوشته بود: «البته سعید عجله نکن دو هفته دیگه وقت داریم.»
حالا دیدم بد نیست این تحقیق را شما هم بخوانید. این طور لااقل پست سیمان دیگر بالای وبلاگ نیست. میثم امانی هم راحت تر به من سر می زند.
معرفی و مقایسه ساختاری میان دو شعر از نیما و فروغ
پیرمرد شعر نو و زنی که معاصر بود
گام اول: معرفی نیما
برخاستن مردی از بستر وقایع اجتماعی
با این که شعر نو در ایران با اولین مجموعه نیما متولد شد اما شعر نیمایی که اکنون یک سبک شعری مجزا و دارای مشخصات منحصر به فرد به حساب می آید غرابت زیادی با شعر نو ندارد. علیرضا اسفندیاری برای تبدیل شدن به نیما یوشیج ایران، راهی طولانی را طی کرد. راهی که با درهم ریختن عروض و قافیه شعر کلاسیک ایران همراه بود اما به این مسئله ختم نشد. اتفاقا به نظر می رسد که گمراهی در پیمودن راه نیما، توسط شاعران نوگرای بعدی نیز از همین سوء برداشت آغاز گشت. نیما در کار شعری خود سعی می کند با از بین بردن وزن ظاهری شعر آن را به عمق جملات ببرد. وی در این راه به دو مسئله اساسی تکیه می کند نخست متون ترجمه است که در ابتدای قرن حاضر به وفور به ایران وارد شده بودند و دوم توجه نیما به عناصر اصلی و حیاتی شعر کلاسیک ایران. نیما از این جهت یک نوگرا به حساب می آید که در آن سالها، بیش از توجه به روال معمول شعری و شعرای آن روزگار ایران به نفس ماهیت شعر می پردازد. شعر در لغت به معنای لفظ آهنگین است. در دوره ای شعر به همراهی بحرهای عروضی راه راحت و قانونمندتری برای بیان موزون اندیشه های شاعر می یابد اما در طول نزدیک به ده قرن این قانونمندی به اصول تبدیل می شود اصولی که بی شک ریشه در ادبیات اعراب دارند و نشانه ای از تسلط فرهنگی اعراب به جامعه ایرانی به حساب می آیند. البته این تسلط، در اندیشه ها و اشعار شاعرانی چون حافظ و سعدی، مولوی و نظامی و ... که معماری شعرهایشان را با اندیشه های وطنی و حتی جهانی میسازند و تنها از مصالح شعر عربی بهره می برند تبلور خاصی دارد اما در دوره هایی دانستن همین وزن و قافیه به محل درآمدی برای مدیحه سرایان و صله گیران بدل می شود و هر کوچک مردی بدون داشتن اندیشه ای خاص و تنها به قصد کسب عافیت و با اندکی دانش اکتسابی عروض و قافیه به پر کردن جیب هایش می پردازد. به نظر می رسد که در دوره بازگشت ادبی که در اواخر قرن 12 شمسی آغاز شد ریشه های این تعلق خاطر مابین شعر و وزن و قافیه به سستی گرایید. در این مرحله از تاریخ ایران تحولات اجتماعی و تاثرات شخصی جایشان را در شعر باز میکنند که میرزاده عشقی و ایرج میرزا نمونه های قابل تحقیق این تغییر در نگاه به حساب میآیند. از دیگر تحولات این دوره که بگذریم می توانیم ادعا کنیم که نیما با چاپ مجموعه شعر افسانه در سال 1301 بزرگترین اتفاق شعر ایران را پس از رودکی به ثبت رساند. به بیانی دیگر رودکی به عنوان اولین شاعر ایران و نیما به عنوان اولین شاعر غیر عروضی ایران در تاریخ شعر جایگاه ویژهای دارند که هر دو برآیندی از شرایط مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زمان خویشند. معاصر بودن نیما نکته بسیار مهمی است که در ادامه بحث نیز موکدا به کار می آید. وی در راه تحول شعر، وزن را از سطح شعر به عمق آن برد و این تغییر نقطه ثقل البته که به مزاق خیلی ها خوش نیامد و پیشرو بودن و ساختار شکنی او را به نوعی افکار براندازانه تعبیر کردند. اگر اکنون شعر نو، سپید و یا حتی نیمایی عرصه مجال کمتری در میان رسانه های دولتی و همین طور کتب آموزشی ما دارد نیز نشان از همین برداشت نادرست ایشان نسبت به جایگاه و آبشخور شعر معاصر امروز است.
گام دوم: تفسیر یک شعر از نیما
دردمندی از جنس طبیعت
البته در تفسیر اشعار نیما توجه به چند نکته ضروری می نماید. اول توجه نیما به عناصر طبیعی و توجه ویژه وی به طبیعت به عنوان رکن اصلی آفرینش هنری است. این دیدگاه ریشه ای کاملا کهن در تاریخ هنر جهان دارد. در این دیدگاه، مفسران معتقدند که چون انسان نخستین-یعنی اولین هنرمندان جهان- المان های اثر هنری خود را از دل طبیعت گرفته و به طبیعی ترین شیوه ها آن را بازنمود داده اند توجه به طبیعت در هنر، یک امر بدوی و بدیهی است. همین طور این اعتقاد نیز وجود دارد که چون ذات آفرینش در ساده ترین نوع تجلیاش برای انسان، با آفرینش طبیعت توسط خداوند همراه بوده، هنرمند به صورت ذاتی و فطری تمایل به خلق دوباره طبیعت در آثار خودش دارد تا بیش از پیش به مفهوم متعالی آفرینش نزدیک شود. به عنوان نمونه نیما در این شعر می گوید:
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
تصاویری که نیما از طبیعت می آورد بازتاب زادگاه زندگی او یعنی شمال کشورمان به شمار می روند. در واقع نیما الگوی «منطقه ای بگو و جهانی باش» را در کارهایش ارائه داده است و به نظر خیلی موفق تر از شاعرانی می آید که با آوردن تکه های مختلف از فرهنگ های جهانی و اکثرا وارداتی در پی خلق یک فضای شعر جهانی اند!
عنصر طبیعت در اشعار یوشیج به نوعی شاهد و ناظر تنهایی شاعرند. تنهایی شاعر! کمی روی این مسئله و سیر تاریخی آن و تاثیر تحولات اجتماعی بر پررنگ و یا کمرنگ شدن آن بحث میکنیم. شاعر تنها و یا به طور کامل تر هنرمند تنها در تاریخ هنر زمانی متولد می شود که هنرمند اولا به وجود خودش معرفت می یابد و آن را- در کنار رابطه ای که با کائنات دارد- به صورت یک وجود منحصر به فرد می پذیرد و دوم این که به عنصر شناخت دست می یابد. یعنی توان تفکر، تعقل و تحلیل در امور واقع را می یابد. نمونه ای از این «من گرایی» را در شعر ابوعلی سینا می بینیم آنجا که می گوید:
گر در همه دهر یکی چو من آن هم کافر
پس در همه دهر یکی مسلمان نبود
شاعران ایرانی در مرام خود نوعی «من» گروهی را پرورش دادند. منی که در نگاه اول شاعر است و در نگاه بعدی خواننده می شود و دست آخر طیف وسیعی از انسان ها را در برمی گیرد:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
بی شک منی که مولوی در این مصرع به آن اشاره می کند من تنهای شخصی خودش است اما کسیت که با این مصرع هم ذات پنداری نکند؟
با پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی جهان ایران دوره رضا خانی هم به تغییرات قابل توجهی از نظر فرهنگ روزمره رسید. فرهنگی که در آن بیش از هر چیز به محوریت نقش انسان در زندگی اشاره داشت. آن من تنهای شاعر - نیما یوشیج- شاید متولد همین اوضاع باشد:
نيست يک دم شکند خواب به چشم کس وليک
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر ليکن خاری
از ره اين سفرم می شکند .
برای کوتاه کردن بحث تنها به یکی دیگر از ویژگی های شعری نیما اشاره می کنیم. ریشه سیاسی این اشعار. در ادبیات نحله ای وجود دارد که از زمان "سارتر" به بعد مطرح شد به نام ادبیات متعهد. ادبیات متعهد در واقع تجلی گاه اندیشه و ذوق هنرمندانی بود که به جای وصف زیبایی های ذاتی اشیا بیخاصیت به اجتماع و اوضاع و احوال اطراف خود توجه می کردند. به عنوان نمونه لامارتین شاعر فرانسوی که از زیبایی های یک گل می گوید یک شاعر رمانتیک به حساب می آید در برابر تی اس الیوت که درد روزگار خود را به زبان می راند. نمونه های ایرانی در این باب بسیارند مثلا منوچهری که چندصد بیت قصیده برای وصف بهار دارد را با قصیده های اخلاقی ناصر خسرو مقایسه کنید تا به مفهوم ادبیات متعهد نزدیک شوید.
شعر نیما نیز به نوعی متاثر از تعهد شاعر به جامعه خواب آلود و ستم کشیده آن روزگار است:
دستها می سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
که به در کس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم می شکند.
گام سوم: معرفی فروغ فرخ زاد
تولد یک شاعره
فروغ فرخزاد را در ایران، بیشتر به خاطر شاعره بودنش می شناسند. در دوران های مختلف شعری ایران، شعر مخصوص مردان بوده و نقش زنان شاعر در این میان بسیار کم رنگ است. اما این ها دلیل موجهی برای این مسئله نیست که ما در فرهنگ مان شاعر زن یا شاعره نداشته باشیم. سه چهره نمونه در این میان در سه دوره مختلف تاریخی مطرح شدند: رابعه در قرون اولیه شعر فارسی، پروین اعتصامی در دوره میانه و دوره گذار و بالاخره فروغ فرخزاد در دوره نوین شعر فارسی.
فروغ فرخ زاد در بین شاعره های شعر فارسی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. زندگی این شاعر ایرانی همواره با حاشیه های زیادی همراه بوده است. حاشیه هایی که گاه آن قدر پررنگ شده اند که ما را از شناخت شاعر و اشعارش دور کرده اند. فروغ در زندگی خصوصی خود با دو مرد هنرمند ایرانی ازدواج کرده است که آثار بودن با این دو در نگاه فروغ به مسائل شعری پر واضح است. اما این حضور هرگز فروغ را به ورطه سایه آن ها نکشانده و وی همچنان مستقل از این دو به حساب می آید.
بیایید به کتابواره تاریخ شعر ایران برگردیم. جایی که نیما آمد و با دست های لرزانش در شب تاریک شعر ایران چراغی روشن کرد اما خیلی زود اجل بلیطش را برای آن دنیا صادر کرد و نیما در آخرین جمله خود به همسرش عالیه گفت: «عالیه جان در را وا کن پدرم منتظرم است.»
پس از نیما فضای اجتماعی کشور در بخش دانشگاهی، نخبه ها و حوزه ای ها به شدت تغییر یافته بود این تغییرها را که می توان در بطن مسائل سیاسی و اقتصادی ریشه یابی کرد به ظهور جریان های روشنفکری و روشنگری زیادی منتهی شده بود که بزرگانی چون آل احمد از این دسته اند. نیما با آمدنش شعر را از آسمان به زمین کشید و تجربه های فردی و شخصی شاعر را به شعر آورد اما فقط این نبود. روشنفکری در این دوره از تاریخ کشورمان به قلب علوم و هنرهای زیبا نیز راه یافته بود و حتی در بین عوام نیز جایگاهی ممتاز داشت. فروش مجلات شعر فردوسی، آرش و ... می تواند نمونه آماری بسیار خوبی برای مقایسه استقبال عمومی خوب آن دوران از شعر با دوران خودمان باشد.
در این موقعیت حساس شاعران و نویسنده های زیادی از خاک وطن روییدند که خیلی هایشان قارچ بودند. یعنی موجودی که خودش چیزی نیست و تنها با خوب بودن شرایط رشد می کند. اما ایران نیاز به فردوسی ها و ناصرخسروها دارد. شاعرانی که نه برای دنیا بلکه برای تمام روزگار شعر میگویند؛ صله بگیر نیستند و در برابر حکومت(هرچه که باشد) فروتنی نمی کنند. از میان شاعران آن دوره ما فروغ فرخزاد را برای نقد برگزیده ایم. چرا که به نظر می رسد جنسیت فرخزاد بر روی شعرش تاثیر زیادی گذاشته و یکی از مهمترین دلایل ستاره بودن او نیز به همین مسئله برمی گردد. از طرفی با همه معروفیت فروغ، شعر او آن چنان که باید شناخته شده نیست و تنها دختران جوان هستند که بعضی از ابیات نه چندان پخته او را بر در و دیوار دلشان حک می کنند. انگار که ابیات شاعر به نوعی حس و حال آن هاست. از طرف دیگر او یکی از معدود شاعران جریان ساز ایران است. مثلا مشیری شاعر فوق العاده ای است اما جریان نمیسازد و شعر ایران را به یک سوی جدید رهنمون نمی شود یا همین طور سیاووش کسرایی و مثلا سیمین بهبهانی. اما براهنی، شاملو، اخوان ثالث و حتی سید علی صالحی جریان ساز هستند. روی شعر ایران تاثیر گذار بوده و یک حرکت (هرچند کوچک) جدید ایجاد کردهاند.
گام چهارم: تفسیر یک شعر از فروغ
یک هویت جدید زنانه
ابتدا به مرور چند خطی از شعر «تولدی دیگر» می پردازیم تا با زبان وی آشنا شویم:
همه هستي من آيه تاريكيست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد در فاصله رخوتناك دو همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
كه كلاه از سر بر ميدارد
و به يك رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد صبح بخير
زبان در شعر فروغ از اهمیت و جایگاه والایی برخوردار است. زبان فروغ، زبان یک زن شاعر شهرنشین است. جا دارد همین جا این نکته را هم اضافه کنیم که شاید در طول تاریخ شاعران زن زیادی داشته ایم اما این ها در شعرشان زبان مردانه دارند مثلا پروین اعتصامی آن جا که پند و اندرز می دهد به سعدی نزدیک است و وقتی که مذمت حکومت را می کند بی شباهت به شاعران مرد دیگر نیست. رابعه نیز زبان شعری مردانه ای دارد. زبانی که در شعرش به عشق اعتراف می کند و خودش را خاک سپار آن می داند اما به راستی در روانشناسی زن این واژه ها جایی دارند؟ پاسخ منفی است و این یکی از بزرگ ترین تفاوت های فروغ با شاعره های قبل از خودش است. در پاراگراف بالا ما شاهد شاعری تیزبین هستیم که از قوانین اجتماعی سرخورده و سرد است و به دنبال شکستن پوچی های روزمره. در این جا شاعر تنها «آه» می کشد و کاملا منفعل است که این رویه صفتی مناسب برای زن ها به حساب می آید در ادامه این شعر که یکی از بهترین شعرهای فروغ به حساب می آید می خوانیم:
زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
كه نگاه من در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد
و در اين حسي است
كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
در اتاقي كه به اندازه يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه يك عشقست
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گلها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه يك پنجره مي خوانند
آه ...
سهم من اينست
می گویند زن ها ظریف بین هستند، به جزئیات توجهی فوق العاده دارند و به همین خاطر است که از انجام کارهای ظریف و تکرارای (مثل کارهای خانه) خسته نمی شوند. ظرافت طبع شاعر در بیت های بالا به خوبی آشکار می شود آن جا که به گل، گلدان، پنجره، آواز، قناری و... توجه می کند. از طرف دیگر این ها المان های زندگی در خانه هستند و چه کسی بیش از همه با این وسایل برخورد هر روزه دارد؟ زن ها!
عنوان این شعر «تولدی دیگر» است. اما به راستی تولد دوباره چه کسی؟ راه یافتن این شخص در کنکاش در شعر فروغ است. بیایید نگاهی به دو سه خط اول شعر بیاندازیم:
همه هستي من آيه تاريكيست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در این جا خود فروغ است، نماد زن های در خانه، نماد بخشی از جامعه که درون خانه دارد می پوسد، معرف قسمتی از جامعه انسانی که در گیر با بی هویتی است و «تو» در خط دوم نماد آن چیزی است که من می خواهد به آن تبدیل شود و این همان تولد دوباره است. فروغ در این شعر پیامی بزرگ و مهم برای زنان دارد، پیامی که در لابه لای اشعارش نهفته است: «خودت را پیدا کن و درگیر احساسات نباش!» این پیام در جای جای شعر به چشم می خورد: «
سهم من اينست
سهم من
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد
دستهايت را دوست ميدارم
دستهايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم
و پرستو ها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
فروغ وعده سبز شدن، جوانه زدن و تولد دوباره را به همه هم جنسانش و در مرتبه بعدی به همه انسان هایی می دهد که به تولد دوباره ایمان داشته باشند. او در همین ابیات به خوبی شرح حالی از وضعیت کنونی زن آن دوران در جامعه می دهد. زنی که حقوق اش از زندگی محدود است، زنی که در جاهای پست و غم انگیز رفت و آمد می کند، زنی که درگیر و دار روزمره زندگی است و در نهایت زنی که قربانی زندگی است و بعد به معرفی دنیای دیگر و چشم انداز دیگر می پردازد. چشم اندازی که در آن پرستوها در گودی انگشت هایش لانه می کنند.
او سری به گذشته اش می زند و در آن جا با اثبات برابری جنسی اش نسبت به مردها از خودش و هم جنسانش این گونه دفاع می کند:
گوشواري به دو گوشم مي آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن هايم برگ گل كوكب مي چسبانم
كوچه اي هست كه در آنجا
پسراني كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغر
به تبسم معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او را باد با خود برد
كوچه اي هست كه قلب من آن را
از محله هاي كودكيم دزديده ست.
درنگی دیگر در شعر تولدی دیگر به ما نشان می دهد که چگونه زبانه های کوچک فمنیسم در ایران به وجود آمده اند. فمنیسم یا مکتبی که در آن به جنس مونث توجهی خاص می شود گرچند در ایران نوپا و آلوده به بعضی تناقضات و اشتباهات است اما فروغ بی شک یکی از مهم ترین بوجود آورنده های آن به شمار می رود.
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي ،خط خشك زمان را آبستن كردن
حجمي از تصويري آگاه
كه ز مهماني يك آينه بر ميگردد
و بدينسانست
كه كسي مي ميرد
و كسي مي ماند
او در این بیت ها نشان می دهد که خودآگاهی رمز موفقیت است و لازمه خود آگاهی دقیق شدن در افعال خود است. زمانی که او از آینه و میهمانی آینه سخن می گوید بی شک چنین مرادی دارد اما فروغ نادانی را مترادف مرگ می پندارد و می گوید اگر به خود آگاهی نرسی لاجرم مرده ای بیش نیستی.
فروغ در پایان شعرش نقبی هم به یک داستان خیالی قدیمی می زند، داستانی کاملا آشنا از یک پری دریایی که زنانه ترین نماد این شعر به حساب می آید. نمادی که کاملا معصوم، کاملا پاک و کاملا تنها و دست نخورده است و به نوعی معصومیت از دست رفته شاعر را در جهان امروز یادآور می شود:
هيچ صيادي در جوي حقيري كه به گودالي مي ريزد مرواريدي صيد نخواهد كرد
من
پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد آرام آرام
پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد.
گام آخر: مقایسه شعری
گرچند دیوان های دیگر فروغ همچون دیوار، اسیر و نفرین کارهای کاملا معمولی به نظر می رسند اما فروغ با این مجموعه شعر و مجموعه «و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد» اثبات کرد که یکی از بهترین پیروان نیما در شعر است؛ او نیز به مانند استادش وزنها را در هم شکست و از نو آن ها را ساخت و با یک روانشناسی محکم زنانه پرداخت.
زبان در کار این دو شاعر مهمترین و بی شک پر مسئله ترین قسمت ماجراست. در همین دوره و موازی با این دو شاعر، شاعران دیگری نیز بودند که به آزاد سرودن تمایل نشان دادند اما نیما به خاطر نثر سهل و ممتنعش و فروغ به خاطر نثر بی ریا و ساده اش، کاملا متمایز به شمار می روند. نیما دریچه ای را گشود که تا سالیان سال و شاید نزدیک به ده قرن آینده پتانسیل کار شاعران را در خود دارد و فروغ علاوه بر اثبات حضور برابر مرد و زن در جامعه به ما فهماند که هیچ چیز به جز زبان و اندیشه نمی تواند لایه های شعری یک شاعر را در هم بتند و از سخت ترین مفاهیم ساده ترین تصاویر، و از ساده ترین تصاویر سخت ترین مفاهیم را بسازد. به نظر نگارنده نمی توان مقایسه ای بین این دو شاعر ترتیب داد تنها می توان به دقیق شدن در شعر ناب نیما و فروغ اکتفا کرد و جدای از بردن لذت، به کشف دوباره خود در میان امواج خروشان شعر این دو پرداخت.

بعد از مدتها یک مطلب خوب در دنیای اقتصاد از سیمان کار کردم. باز هم دم دکتر بخشی گرم! اینجا