یک پیام کوتاه از یک دوست خیلی قدیمی

salam mage gharare kasi be esteghbal adami biad ya be badraghash khodet midooni ke adami ye tanhaii bozorge be bozorgie khoda va hamonghadr gahi latif o gahi khashen shayad baraye hamin adam hata baraie por kardane tanhaiish be sigar ham motevasel mishe

علی رضا لبش

یادی از گذشته ها(بخشی از رمان جدیدم)

احمد شاه مسعود

احمد آقا از کوچه تنگ گذشت و... گذشت.

این یکی را هم ببینید و به سایتش هم سری بزنید

European Golf Design was established in 1992 as a Joint Venture between the European Tour and IMG in order to provide a golf course design service for both parent companies and their various tournament and client based golf projects. Since then, our skills have become recognised by many other clients, not only those interested in tournament golf.

http://www.egd.com/

 

Architecture Days in NYC

In a city like New York every day is an architecture day, but this week the Big Apple pulls out all stops with tours, lectures, workshops, and events sponsored by Architectural Digest magazine and the real estate development company, Related. Now through October 15 you'll have a chance to visit sites not usually open to the public and to participate in all sorts of activities:

  • Hear TV and film designers discuss the role architecture plays in creating stage sets
  • See Stickley’s newest additions to its Pasadena Bungalow Collection
  • Take a workshop with an architectural photographer
  • Visit the design studios of prominent architects

http://www.architecturedays.com/int99_ny.htm

یک خبر جدید

این طرح روی جلد آخرین کتابیست که ویرایش کرده ام، با حساب این یکی در مجموع می شود پنج کتاب ویرایش شده. امیدوارم کتاب خیلی زود در بیاید و حاصل کار گروهی من و دوستان خوبم را ببینید.

چه شبیه نقاشی های ژاپنی!!

هر کاری کردم نشد که یادی از او نکنم

مرگ از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبکتر شده است
در تنم خرچنگی است
که مرا میکاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من میترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند

جایزه ای که در خور او نبود

اورهان ‌پاموك - نويسنده‌ي اهل تركيه - برنده‌ي جايزه‌ي نوبل ادبيات سال 2006 شد.  پاموك اين جايزه را به‌خاطر مجموعه‌ي آثارش كه به تقابل فرهنگ‌ها مي‌پردازد، به‌دست آورد. آكادمي ‌نوبل در سوئد دقايقي پيش اعلام كرد، پاموك در كاوش روح افسرده‌ي زادگاهش، نمادهاي تازه‌اي از برخورد و در هم پيچيدن فرهنگ‌ها را كشف كرده است.

خبر یک نمایشگاه: تازه‌ترين آفرينش‌هاي علي ‌اصغر معصومي در تهران

خالق تصويرهاي شاهنامه در آستانه‌ي 73 سالگي به ايران آمد تا نمايشگاهي از تازه‌ترين آثارش را در تهران برپا كند.  علي اصغر معصومي لاري كه سال‌هاست در كانادا اقامت دارد، اين روزها به تهران بازگشته و در تدارك برپايي نمايشگاهي با عنوان "هجراني‌ها" در گالري "دي" است.  اين نمايشگاه دربر گيرنده‌ي حدود 40 اثر نقاشي رنگ و روغن و آبرنگ جديد و نيز آثاري خواهد بود كه از مجموعه‌دارهاي خصوي به امانت گرفته شده‌اند.  نمايشگاه يادشده سوم تا يازدهم آبان‌ماه سال جاري در تالارهاي نگارخانه‌ي دي برپا خواهد شد.  آخرين نمايشگاه اين هنرمند نقاش كرمانشاهي در ايران، تابستان سال 1383 در گالري سيحون - تهران - برپا شد.  معصومي لاري بيش از 50 سال است كه نقاشي مي‌كند؛ حرفه‌يي. همه‌ي تلاش خود را به‌كار گرفته تا هويت ايراني را در نقاشي ايراني تعقيب و اگر توانست، احيا كند. او اركان حياتي مينياتور را شناسايي كرده است تا با تلفيق هنر مدرن غرب، از پيشرفت جهان معاصر غافل نماند.

در باب حضور دوستان معمار و پیشکسوت در روزنامه ها

بالاخره استاد حسین سلطانزاده هم به جمع ژورنالیستهای معماری پیوست: او که تا کنون کتابهای زیادی در حوزه معماری و به خصوص معماری سنتی نوشته و تدوین کرده است و گاها در بعضی از مجلات تخصصی معماری هم مقاله ای می نویسد والبته خودش هم سردبیر یک مجله حرفه ای معماری است، امروز با نوشتن ستون کوتاهی برای صفحه معماری روزنامه اعتماد ملی به جمع ژورنالیستهای معماری پیوست. او در این مطلب بسیار کوتاه از معماری مدارس و نقش آن در آموزش و یادگیری گفته

لینک مربوطه از وب سایت روزنامه اعتماد ملی:http://www.roozna.com/Images/Pdf/9_19_7_1385.Pdf

همچنین امروز و در همان صفحه می توانید یک مصاحبه میزگرد مانند را با چهره های معلوم و مشخص معماری تهران بخوانید . این میزگرد که با حضور ارفعی، قهاری، تیموری، انوشه منصوری، فرید نائینی و... برگذار شده سعی کرده تا نظر این متخصصان را در مورد رابطه معماری در مدارس با نحوه آموزش دانش آموزان باز کند. 

با بزرگان داستان نویسی مدرن ایران-اول یادی از عباس پهلوان

«. . . ـ جونم واستون بگه، بابام با اين‌دفعه، دو شبه که تو زندگي‌ش «صبح پادشاهي» رو مي‌بينه! مقصودم اينه که رسما تو حجله عروسي مي‌ره. اما دفعه سوم‌شه که زن مي‌گيره. يعني معصومه، زن سوم بابامه! خدا سايه‌اش رو از سر ما کم نکنه، خيال نمي‌کنم حالا حالاها بابام خودشو از تک و تا بندازه. . .»
نام «عباس پهلوان»، براي خيلي از ما، بيشتر با ياد «مجله فردوسي» در دوره‌هاي آخر انتشار آن در ايران همراه است. و بعد اولين مجموعۀ داستان‌هاي کوتاه او که «شب عروسي بابام» نام داشت و اول بار در سال 1340 منتشر شد. از او بعدتر سه مجموعه داستان ديگر، با نام‌هاي «شکار عنکبوت»، «نادوريش» و «مرگ بي‌وسائل» به‌چاپ رسيد.

نثر و طرح داستان‌هاي عباس پهلوان، رنگ و شتابي ژورناليستي يا روزنامه‌نگارانه دارد. انگار که سردستي نوشته شده باشند و قرار بوده که در آخرين ساعت به چاپخانه برسد! زبان او نشات گرفته از زبان مردم کوچه و بازار و گفت‌وگوي آدم‌هاي قصه‌هاي او غني از اصطلاحات روزمره، ضرب‌المثل‌ها و تکيه‌کلام‌هاي رايج همان مردم است.

در داستان کوتاه «شب عروسي بابام» جدا از اين زبان محاوره، عادات و سنت‌هاي مرسوم در نزد مردم اين قشر از جامعه را هم مي‌بينيم. از سفرۀ حضرت صغرا، و حمام رفتن دست‌جمعي داماد و دوستانش، تا جشن عروسي‌هايي که با رقص تخته‌حوضي همراه است و رسم پشت در حجله ايستادن زن‌ها و از ايندست که ما همه را از چشم پسربچه‌اي ده ـ دوازده ساله شاهد هستيم و از زبان او مي‌شنويم.

داستان کوتاه «شب عروسي بابام»، با همۀ هيجان و شوخ و شنگي ماجراهاي آن، در ضمن غم‌نامۀ زن ايراني نيز هست، مادر «جمال» [راوي قصه] يکي از نمونه‌هاي آن است. زني که «لام تا کام» چيزي نمي‌گويد و چنان گم و کمرنگ، که جز در يک جمله و به اشاره‌اي گذرا، حتي در خود داستان هم ديده نمي‌شود. «. . . ياد روزي افتادم که تو بازار ارسي‌دوزا، مادرم منو گم کرده بود و داشتم از غصه مي‌مردم. . .».
روي ديگر اين سکۀ نارواج، «معصومه» زن‌باباي تازه و جوان است که دل در گروي «تقي»، آن جوان غزلخوان دارد و هنوز ياد آواز کوچه‌باغي خواندن‌هاي او را به‌خاطر دارد. «. . . از وقتي که بابام به کميسري عارض شد، بيچاره ديگه آواز کوچه‌باغي هم نمي‌تونه بخوونه. . .»

منبع سایت پرند.

دیداری غیر منتظره با یک دوست

اتفاق های جالب چه ساده می افتند، من امروز مهدی عباسی و همسرش را در خیابان ولیعصر دیدم به همین سادگی... اول متوجهشان نشده بودم بعد کمی مکس کردم و در نهایت ما همدیگر را بغل زدیم. مهدی مثل قدیم بود شوخ و جوان و از هر دری سخنی و حالا به نظر می آمد که ازدواج این جوانی را چند برابر نیز کرده و البته که هر دو سفید بخت می نمودند. من اما گرد پیری را بر چهره و جبین خود می دیدم. احساس کهن بودن نه در مقام تقدس که در مقام از کار افتادگی بر من مسلط شده بود و... کاش دوربینی در میانه می آمد و عکسی به یادگار می ماند از اولین برخورد من و مهدی در دنیا و زندگی جدیدی به نام تهران!!

قرار کرده که به من یا زنگ بزند و یا سر. من اما بعید می دانم تا خدا چه خواهد...

یک نقد خوب

چند وقت پیش یک مطلب بسیار عالی پیدا کردم در نقد مرحوم سپهری و دیدگاه شعری او از زبان رضا براهنی. این نقد از آن بابت خوب و به واقع نقد بود که براهنی در آن فارغ از تمام جریانهای ژورنالیستی حوزه نقد ادبی تنها به کار نقد پرداخته بود یک اثر نقادانه کاملا فرمالیستی. چیزی که نبودش به شدت ادبیات ایران را در رنج قرار داده!! پیشنهاد می کنم این نقد را با دقت بخوانید و اگر جایی خواستید کاری را نقد کنید برای یک بار هم که شده ابتدا شیوه نقد فرمالیستی را امتحان کنید. ضرر نمی کنید:

سپهری به مرز آشنایی با یک بچه بودای اشرافی-رضا براهنی

سپهری به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است؛ صمیمیت پرتصویری كه در آن– گرچه شكل ظاهری شعر چندان نیرویی ندارد– ولی نیمكره روشن و پاك و پراشراق شاعرانه به چشم میخورد؛ و گرچه تركیب تصاویر، هرگز، فیالمجموع، به صورت كمپوزیسیون بسیار فشردهای درنمیآید و از پیچیدگی در هم فشردهی تصاویر خبری نیست، ولی در فضای این روحانیت صمیمی، كتاب قطور نیمكره ظلمانی ما مردم، به دقت بسته شده، در گنجهای متروك گذاشته شده و در گنجه قفل گردیده است. كلید این گنجهی ظلمت را سپهری دور سر خود چرخانده است و تا آنجا كه نیرویش به او اجازه میداد، آن را به دوردستترین نقطه این خاك پرتاب كرده است. سپهری به این نیمكره ظلمانی، به آن كلید، به آن كتاب قطور ظلم و ظلمت پشت كرده، آنچنان صمیمانه به دربرگرفتن روشنایی عارفانه و عاطفی فردی همت گماشته است كه گاهی صمیمیت تبدیل به نوعی سادهلوحی شاعرانه میشود؛ سادهلوحیای كه شاعر تعمداً به پذیرفتن آن گردن نهاده است و قطعه «نشانی» شاهكار آن صمیمیت است كه در میان هالهای از سادهلوحی به عمد پذیرفته شده، نشسته است...

ادامه نوشته

کشف برادر بعد از قریب 15 سال از برادری

وحید کمی بیشتر از یک برادر و بسیار بزرگتر از آن است که برادر کوچک من باشد. او را درست چهار سال پیش شناختم و به بودن چندین و چند ساله اش در کنار خودم علم آوردم. او برادر حقیقی من است؛ وحید برآبادی! اما من تازه چند سال پیش این را کشف کردم. او گروهبان دوم نیروی هوایی، یک گل فروش ماهر، یک مرد قوی چهره است که زنها را به راحتی به خود جذب می کند با این همه او بیش از هر چیز دیگری نمودار یک انسان مدرن و مانوس با مدرنیته است. او بسیار به مسائل اطرافش، مثل سیاست، هنر و فرهنگ بی اعتنا بود او موسیقی را تا حد خواننده های در پیت ایرانی می شناخت و نا گهان در یک تماس تلفنی از من خواست تا دفعه بعدی که به طهران رفتم برایش نوار فرهاد را ببرم... تقریبا سه بار کل نوار را با هم گوش دادیم و من ۱بسته سیگار را خالی کردم، بعد نصف شبی به خیابان رفتیم حرف زدیم و ... ناگهان دریافتم که او تغییر کرده است. او انسانی شده بسی انسان و همین...

او اکنون در پادگان چابهار است و می خواهد در آنجا یک قهوه خانه بزند می گوید تنهایی آنجا دیوانه کننده است و من به او می خندم...

وحید برآبادی

تحلیل حرکت به سوی موقعیت بهتر

به نظرم دارد اتفاقهای عجیب ولی بسیار خوبی در حوزه خودمانی اینترنتیمان می افتد: سابق بر این ما آدم هایی بودیم که از هر دری سخنی می گفتیم اما اکنون وضع کمی تغییر کرده؛ من در وبلاگهای دوستانم شعرهایشان را نقد می کنم، میثم امانی بعد از بحث هایی که در وبلاگ مهدی عباسی داشت اکنون رویه پخته تری را در بازآفرینی منش فیلسوفانه خود آغاز کرده، مهدی عباسی هم دیگر در وبلاگش تنها به فکر فراهم کردن شعر بچه ها نیست بلکه فضا را به نقد نیز می کشاند و... .

این مطلب اگر نگوییم یک اتفاق عالی در جهت سوق ما به سمت کار تخصصی است، لااقل وبلاگهای ما را جز وبلاگهای جدی عرصه ادبیات و فلسفه قرار می دهد که این یعنی پیروزی در برابرحدود ۱۰ هزار وبلاگ چرت بلاگفا، پرشین بلاگ و... .

به همه دوستان می گویم که به سمت این کار جدی و نقد جدی نزدیک تر شوند و به خودم بیش از بقیه!!

کامنتی که باعث شد این چند خط بالا را بنویسم مربوط است به میثم امانی که در مورد شعر پست قبلی نوشته بود:

من آرزومندم
آرزومندِ آزادیِ شما
بسياریِ عدالت، آينه‌های پاک
لبخندِ خاصِ خدا ...!

این را از وبلاگ خودت عاریه گرفتم. نمی دانم شعر چیست، اما اگر این را شعر بنامی می شود چیزی گفت.البته من مدافع فلسفه نیستم اما واژه ی فلسفه در ذات یونانی اشphilosophia است به معنای دوست دار دانایی نه دارنده ی دانایی که امروزه همین معنی را به غلط به کار می برند.
البته بوده اند فیلسوفانی(مثلا دکارت)که مدعی فهم جهان اند اما این را در نحله های منتقد مدرنیته(پسامدرن ها ) نداریم.
واما شعر بالا را خودت بگو که مدعی نفهمیدن است یانه اما شعر زیر را اگر شعر بدانی من می گویم که بسیار مدعی است:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی می باید
فردا باشد بهشت همچون کف دست

- گویا از خیام-