به نظرم دارد اتفاقهای عجیب ولی بسیار خوبی در حوزه خودمانی اینترنتیمان می افتد: سابق بر این ما آدم هایی بودیم که از هر دری سخنی می گفتیم اما اکنون وضع کمی تغییر کرده؛ من در وبلاگهای دوستانم شعرهایشان را نقد می کنم، میثم امانی بعد از بحث هایی که در وبلاگ مهدی عباسی داشت اکنون رویه پخته تری را در بازآفرینی منش فیلسوفانه خود آغاز کرده، مهدی عباسی هم دیگر در وبلاگش تنها به فکر فراهم کردن شعر بچه ها نیست بلکه فضا را به نقد نیز می کشاند و... .
این مطلب اگر نگوییم یک اتفاق عالی در جهت سوق ما به سمت کار تخصصی است، لااقل وبلاگهای ما را جز وبلاگهای جدی عرصه ادبیات و فلسفه قرار می دهد که این یعنی پیروزی در برابرحدود ۱۰ هزار وبلاگ چرت بلاگفا، پرشین بلاگ و... .
به همه دوستان می گویم که به سمت این کار جدی و نقد جدی نزدیک تر شوند و به خودم بیش از بقیه!!
کامنتی که باعث شد این چند خط بالا را بنویسم مربوط است به میثم امانی که در مورد شعر پست قبلی نوشته بود:
من آرزومندم
آرزومندِ آزادیِ شما
بسياریِ عدالت، آينههای پاک
لبخندِ خاصِ خدا ...!
این را از وبلاگ خودت عاریه گرفتم. نمی دانم شعر چیست، اما اگر این را شعر بنامی می شود چیزی گفت.البته من مدافع فلسفه نیستم اما واژه ی فلسفه در ذات یونانی اشphilosophia است به معنای دوست دار دانایی نه دارنده ی دانایی که امروزه همین معنی را به غلط به کار می برند.
البته بوده اند فیلسوفانی(مثلا دکارت)که مدعی فهم جهان اند اما این را در نحله های منتقد مدرنیته(پسامدرن ها ) نداریم.
واما شعر بالا را خودت بگو که مدعی نفهمیدن است یانه اما شعر زیر را اگر شعر بدانی من می گویم که بسیار مدعی است:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی می باید
فردا باشد بهشت همچون کف دست
- گویا از خیام-