هنر مقدس

و معماری هنری برای همیشه است. هنری که ملکوت را ترجمه می کند و در میان آجر و سیمان و خاک به نظاره تجلی حضور می نشیند. او از گذشته، ما را تا ابدیت در چجاب خود می گیرد تا ما چونان اشرف مخلوقات به ستایش بارعامش بشتابیم. و این ها همه در یک گوهر است که تجلی می یابد و بس.

یک حرف حسابی

جمله بی قراریت، از طلب قرار توست    طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت

جمله بی مرادیت از طلب مراد توست     ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی    تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

 

در کنار نگارگری

و آنگاه او چشم باز کرد و دستانش احساس کردند که تیر و کمان را چه خوب می شناسند و با آن غرابت دیرینه ای است بر خلاف پسر که او را اصلا نمی شناخت.کمان رها شد تا در منزلگه جدیدش، عظیم ترین تراژدی ایران را به خون بنشاند و تمام این ها از نشناختن پسر جوان بود.

 آه افسوس که آن جوان برومند که از کمر دولا شد و به خاک افتاد پسرش بود، پسرش بود، پسرش بود.   پسر کشان
 

مام هنر،ادبیات: داسنات مینیمال 1

مقدمه ای بر این سنت حسنه!

یکی از دوستان مشفق (احسان حضرتی)را پیغام به عناوین مختلف در آمد که " سعید! تو با این معماری بازی ها کم کم داری قصه نویس بودن خودت را از یاد می بری" و در نقد مطلب (هویت را به خانه هایمان برگردانیم) گفت که "تو باید ادبیات را به وبلاگت برگردانی، چرا که هویت این خانه در ادبیات تو نهفته است!" و البته این مسئله مدتها بود که خودم را هم آزار میداد. الغرض، تصمیم گرفته ام که از این ساعت به بعد با این سرکلیشه جدید به بیان داستانها و احیانا نظریات خودم در حوزه ادبیات بپردازم که همانطور که "مد" دغدغه ای قابل توجه برای گروهی است و برای بعضی ها"گوشی مبایل"و برای عده ای دیگر"فوتبال" برای ما هم "ادبیات" یک دغدغه است. دغدغه ای که به قول یکی از دوستان "نه نان دارد و نه آب"، اما به قول خودم "لااقل شرف حضور در این دنیای واویلا را که دارد"؟

در اولین تجربه مایلم در جریان باشید که من یک کتاب آماده برای چاپ دارم با نام "کوتاه" که اگر به لطف خدا به چاپ برسد اولین مجموعه داستانهای مینیمال فارسی و ایرانی است. بخش هایی از این کتاب را هر روز با این سرکلیشه می آورم و امیدوارم که شما نیز با یادداشت هایتان مرا در بالابردن سطح کیفی این نوع نوشته ها یاری کنید. در پایان بد نیست که از دوست عزیزم امیر دلبری در همراهی اش برای این کتاب یادی بکنم.

نام داستان: نان

نه، معلوم نبود كه زن خوابست يا نه. مرد از روي تخت بلند شد و نوك پا تا جلوي يخچال خودش را كشيد؛ احساس ضعف مي‌كرد، انگار كه هزار سال خوابيده باشد، يك دفعه بلند شده بود و دلش نان مي‌خواست. نور يخچال تاريكي اتاق را شكافت و صداي خرت خرت نان، سكوت را شايد. به رختخواب برگشت.

ـ چي كار مي‌كني؟

زن بيدار شده بود.

ـ دلم ضعف كرده بود، رفتم سر يخچال نون ورداشتم.

زن، بيدار شده بود.

ـ نون؟ كدوم نون؟ ما كه تو خونه نون نداريم! [صداي خرت خرت به اصطحكاك خالي دندان‌ها بيشتر مي‌مانست].

ما تو دوره‌‌ي جنگيم، تو جنگ نون پيدا نمي‌شه، نكنه تو خواب چن وقت پيش بيدار شدي؟ آره آره. حتماً همين طوره تو تو خواب چند وقت پيش بيدار شدي!

نه، معلوم نبود كه زن خواب است يا نه وقتي كه اين حرف‌ها را مي‌زد.

 

باز هم به خانه دیگران

 

نمی دانم به او می شود یک استاد گفت یا یک دوست یا یک کارفرما یا یک مدیر؟ اما او ( من این طور فکر می کنم) که به هیچ لغبی محتاج نیست. این چوب کاری اش را ببینید  وبلاگ یوسفی 

 

هويت را به خانه ها برگردانيم!

عکس از روستای حصار در تربت حیدریه 
هرگاه كه به ياد خانه پدري مي افتيم در حقيقت با تصاويري محشور شده ايم: هشتي ها، حوض ها و باغچه ها، تاقچه ها، رف ها، اُرُسي ها و...
جبران خليل جبران در كتاب پيامبر از خانه به كالبد بزرگتر ما تعبير مي كند؛ تعبيري كه در آن خانه در معنايي متعالي به انسان نزديك  مي شود و در كنشي تعاملي بر انسان تأثير گذارده و از انسان متأثر مي شود، به عبارت ديگر، خانه واسطه اي مي شود بين كالبد و محيط...!
شايد براي ورود به بحث بد نباشد كه به اين گفته از فليپ ماركو (روانشناس استراليايي) نيز توجه كنيم: ...به دليل امتداد گذشته در حال از يك طرف و دوري از زمانيت همان گذشته در وقوع اكنون از طرف ديگر، ما همواره به دنبال بازآفريني شكوه خيالي گذشته در حال هستيم .
يادآوري گذشته براي ما شرقي ها امري توأم با زندگي است...
ادامه نوشته

دوران ما

یک عنوان و تیتر تازه برای خبرهایی

 که از مجموعه مجلات هوران اینجا می گذارم. فکر میکنم که عنوان خوبی باشد و برای حسن شروع از سر مقاله شماره دوم در اینجا می آورم (گرچه که ارزشمند نیست ولی خواهشن حقوق مولف را گرامی بداریم...). تا یادم نرفته بگویم که شما زودتر از چاژ مجله دارید این را می خوانید. من را از نظراتتان بی بهره نگذارید.

در حاشیه عکس

 

    یک نفر پیدا شود و برای من توضیح دهد که

    اولا این نماها از کجای ذهنیت معمارانشان درآمده اند؟

    دوما آیا نظارت سالمی بر این مبحث مهم جلوه های شهری انجام می شود؟

    و سوما اینکه ما داریم کجا می رویم(ببخشید که کلیشه ای است اما باور بفرمایید مهم است)؟

عکس ها از پیمان گلی

... و شروع یک رسالت دیگر

خودم

من در بیرون یک دایره بودم.دایره ای به وسعت همه آنها که دوستشان داشتم دورادور،از مسعود بهنود گرفته تا سید علی میرفتاح و آن مجله های مهر بیست تومانی! دایره ای که در آن همه آرزوهای من بود و من بیرون از آن! دست کوتاه و خرما بر نخیل! 

ادامه نوشته

گزارشی نه چندان دقیق از مرگ یک معمار

افسانه سازی مرگ یک معمار 

 «پیکر شادروان سیدهادی میرمیران از پیشکسوتان معماری ایران صبح امروز یکشنبه از مقابل خانه هنرمندان تشییع شد»

خبر کوتاه بود اما ما آشنایان و اهالی این خانه(که خانه فرضی معماران است) با آن غرابتی چند ساله داشتیم، شاید به تعداد تمامی ثانیه هایی که او روی ویلچر نشست و درباره معماری یا هر چیز دیگری فکر کرد. سر صبح با اینکه فکر می کردم هنرمندان مملکت هنوز در قیلوله صبگاهی اند اما خانه هنرمندان را با جنب و جوشی همگونه دیدم؛ دیدم که خانوانده اش در سکوت مشغول هماهنگ کردن امور هستند و مهندس شرف الدین بیش از همه مشغول است و حتی پای وزیر مسکن هم برای آمدن در مراسم داشت در کفش ها می رفت. بودند دانشجویان جوان معماری و بودند استادهایشان و من تنها و خالی از احساس به عکسی زل زده بودم که مردی را بر صندلی چرخداری تصویرکرده بود؛  شاید در مصداق معماری مان که آن هم در مریضی و ناکامی تدریجی است!

به جای بیلیبورد برنامه های خانه هنرمندان که راهنمای همیشگی ما بود حالا عکس میرمیران تمام برنامه های ما شده بود و سعیدی کیا در راه بود همچنان! آرونا

چند و چون دو خبر

به این دو لینک سر بزن

http://yousefi.persianblog.com/1385_1_yousefi_archive.html#4935196

http://yousefi.persianblog.com/1385_1_yousefi_archive.html#4941706

جلسه ای برای"معماری دیکانستراکشن و معماری فولدینگ"

پوستر برنامهیک تری دی جالب یک جای شلوغ

عصر چهارشنبه سی ام فروردین ماه در تالار بتهوون خانه هنرمندان، خیلی شلوغ بود و خوب شما بهتر از من می دانید که اگر قرار باشد جلسه ای در باره معماری برگزار شود چقدر مخاطب سر شکن دارد...

در این نشست  دکتر قبادیان و مهندس بانی مسعود پیرامون معماری دیکانستراکشن و معماری فولدینگ حرف زدند، جلسه جالبی بود حتی برای من که در حاشیه معماری به حساب می آیم.احساس می کنم که در داستان جدید من هم به نوعی از فلسفه و چیستی مهماری هولدینگ استفاده شده. اگر کسی مایل بود حاضرم تا کمی از این نوع نگرش در حوزه معماری کمی با هم صحبت کنیم و حتی می توانم داستانم را برای نقد در اختیارش بگذارم. اما  مشکل جلسه تنها از بعد فشردگی بود، چرا که احتمالا مسولان برگزاری نمی داستند که معماری همیشه کلی حاشیه دارد؛ حاشیه هایی دم بخت، رسیده و گاها پوسیده!!

  طرح  یک سوال: چرا در ایران ما همیشه در حاشیه هنر و هنرمندان یک شلوغی غیر هنری وجود دارد؟

طرح سوال دوم: اصولا چرا اکثر علاقه مندان بحث های هنری باید ایستاده از جلسات استفاده کنند؟

  

روز معمار بر معماران جهادگر مبارک

روز معمار روز معمار

یک روز مانده به پایان فروردین است و ما در جلسه ای که به دعوت انجمن مفاخر معماری ایران، برای پاسداشت هفته معمار، تشکیل شده است، گردهم آمده ایم. هنوز از جریان بی خبرم و تنها به قصد انجام وظیفه کاری ام،  که همان گزارش گرفتن است، به داخل یکی سالن های خانه هنرمندان می لغزم. فضایی آرام مرا در بر می گیرد؛ احساس می کنم که به شدت خسته و ناآرامم، احساس می کنم که باید برای همیشه از این شهر شلوغ بروم،اما کجا؟

سخنرانی آغاز می شود و من تنها به نوشتن مشغولم، به لبهای گوینده نگاه می کنم و می نویسم، بدون این که بفهمم موضوع از چیست و داستان کجاست،فروردین دارد می رود و من خودم را گیج و گنگ احساس می کنم...

ادامه در آرونا