کوتاه اما ساده

آن سفر کردهباغچه مسئله ای هست که باید باشد

یاور چلچله ای هست که باید باشد

مرگ در باغچه یک امر طبیعی ست،عزیز!

مرگ هم مسئله ای هست که باید باشد

ما پس مرگ گل یاس شکستیم اما

کار ما حوصله ای هست که باید باشد

 آی آدم ها که پر از دشمنی باغچه اید

بین ما فاصله ای هست که باید باشد

تا بدانید که شببو متوقف نشده ست

بلکه در مرحله هست که باید باشد

بعد از آن بانگ رحیل است و سفر نزدیک است

بعد از آن قافله ای هست که باید باشد

(احسان ایزدی)

مارسل دوشان ايران درگذشت

 

سيدهادي ميرميران»ظهر امروز پس از گذران يك هفته بي‌هوشي، در بيمارستاني در آلمان درگذشت. اين هنرمند معمار و شهرساز كه از 16 فروردين‌ماه به آلمان سفر كرده بود تا از نا‌حيه‌ي ستون فقرات مورد عمل جراحي قرار گيرد، ظهر امروز در فرانكفورت درگذشت. میرمیران

پيكر اين معمار ايراني كه سال‌هاست به‌خاطر توده‌يي در ناحيه‌ي كليه قادر نبود بدون عصا و ويلچر راه برود، روز جمعه ازسوي سفارت جمهوري اسلامي ايران در آلمان به تهران بازگردانده خواهد شد.

ميرميران مشاور مادر شهر بم - پس از زلزله - بود، تا همين روزهاي آخر طرح توسعه بارگاه شاه‌چراغ روي ميز كارش پهن مي‌شد و بازسازي محوطه ارگ كريم‌خاني شيراز را در دست كار داشت.

سيدهادي ميرميران 36 سال زندگي حرفه‌يي خود را پس از فراغت از تحصيل در دانشگاه تهران، براي تدريس معماري در دانشگاه‌هاي علم و صنعت ايران، شيراز، همدان و تهران و طراحي و اجراي پروژه‌هاي صنعتي و معماري صرف كرده بود و به‌رغم سال‌ها بيماري، محل زندگي‌اش را همان اتاق كارش انتخاب كرده و تا روزهاي آخر حياتش به مديرت اجرايي و طراحي معماري و شهرسازي مشغول بود.

ازجمله فعاليت‌هاي وي كه عنوان مارسل دوشان ايران به او اطلاق مي‌شد، به ارايه‌ي طرح‌هايي چون طراحي مجموعه‌ي بهارستان واقع در ميدان بهارستان تهران، ساختمان كانون وكلاي دادگستري مركز، سركنسول‌گري ايران در فرانكفورت و نيز طرح احياي مجموعه‌ي كريم‌خان مي‌توان اشاره كرد.

وي آخرين نشان افتخارش را از دستان سيدمحمد خاتمي گرفته بود.

 

عکس های روز

بیهوده است تلاش

 

تعجب نکنیم( خود را در کنار مخاطب احساس کردن!) اگر کنار هم قرار گرفتن چند عکس و آن جمله معروف پیر کرنی، شاید بتواند بازتاب حال من باشد. حالی توام با سرخوردگی....

 

ماهیت زندگی آن قدر گریه آور است که

نیازی به گریستن در آن نباشد.

                                 پیر کرنی                 

 

خودم

 

در این شرایط به خودم سمفونی پنجم بتهوون را تجویز می کنم. من خودم را خوب می شناسم.مخصوصا آن آخرین قطعه پایانی کوارتتش را که چنین دیالوگی دارد:

آیا ضروری است؟

بله ضروری است!!

 

بگذریم، عموی پیری  داشتم که همه چیز را و هر نوع دردی را به وضعیت معده ربط می داد... یادش بخیر.

 او از درد بواسیل رنج می برد و با همان درد هم مرد.

مادربزرگ و خاموشی در حاشیه

ما در حاشیه بودیم؛ حاشیه ای کودکانه. او بانوی آرزوهایمان بود؛ زنی که در گلوگاه ها می آمد و با خود اسباب بازی می آورد؛ برای برادر کوچکم ماشین و برای من تفنگ!

ما در حاشیه بی گفتگوی او بودیم؛ او شهرزاد بی سواد ما بود و در قصه هایش هر جا که اشتباه می کرد، مادرانه می خندید و می گفت:« من بد میگم، شماها خوب بشنوید!» او راوی آزاد ما بود با تمام دلتنگیها و لب بستن های یک راوی از رازهای مگویش!

مادربزرگمادربزرگ

ادامه نوشته

همراه‌ با «بكت‌» همواره‌ در پايان‌ هستيم‌ (ترجمه‌: بهاره‌ شفيعي‌ سروستاني‌)

مصاحبه‌ «تام‌ درايور» پروفسور ادبيات‌ و كلام‌ با «ساموئل‌ بكت‌»(بخش‌ نخست‌)

به‌ هيچ‌وجه‌ شبيه‌ گودو نبود. او پيش‌ از موعد مقرر آمد. در نامه‌اش‌ پيشنهاد كرده‌ بود همديگر را ظهر يكشنبه‌ در هتل‌ محل‌ اقامتم‌ در پاريس‌ ببينيم‌. من‌ دقيقاص هنگامي‌ كه‌ ساعت‌ دوازدهمين‌ ضربه‌اش‌ را نواخت‌ وارد سرسراي‌ هتل‌ شدم‌. او منتظرم‌ بود. اشتياق‌ من‌ براي‌ ديدن‌ «بكت‌» بر اثر يك‌ كنجكاوي‌ ساده‌ و لذتي‌ بود كه‌ بر اثر خواندن‌ آثارش‌ برايم‌ به‌ وجود آمده‌ بود.

منتقدان‌ روزنامه‌هاي‌ امريكايي‌ دوست‌ داشتند نوشته‌هاي‌ او را نهيليستي‌ بنامند. آنها بدبيني‌ عميقي‌ در آثار او يافته‌ بودند، حتي‌ منتقد زيركي‌ مثل‌ «هارولد كلارمن‌» از مجله‌ «تيشن‌» گفته‌ بود: «در انتظار گودو» نگاهي‌ نا اميدانه‌ به‌ اروپاي‌ معاصر است‌.

 

ادامه نوشته

آرامگاه قطب الدین حیدر یا یک تراژدی بدون پرده!!

در سفرهایی که از صدقه سر عید وتعطیلات ماوقع دست داد سری به یکی از آثار معماری شهرستان تربت حیدریه( آرامگاه قطب الدین حیدر ) زدم و از نزدیک با یک کانسپت از انسجام و سادگی در معماری برخورد کردم که شاید در حد خود بسیار قابل توجه باشد. اما ابتدا درباره شهرستان تربت حیدریه باید بگویم که گرچه پيشينه تاريخي اين منطقه به نام زاوه به دوران قبل از اسلام (دوره اشكانيان) برمي گردد اما خود شهر كه نامش را از عارف نامي قرن ششم هجري يعني قطب الدين حيدر گرفته در قرن ششم و هفتم يعني پس از دفن قطب الدين حيدر تولدی دوباره یافته است؛ شاید مرگ این عارف در خود رمزی از جاودانگی و تولدهای پی در پی داشته و باعث شده این شهر به بی مرگی دست یابد! از منظری دیگر، شهریت این شهرستان مصادف با حکومت صفويه بوده و در نهایت رونق و آباداني تربت حیدریه به حدود دويست سال پيش، يعني دوره حاكميت اسحاق خان  قرايي از خوانين و رجال سياسي عصر قاجاريه برمي گردد. در وصف اسحاق خان گفته اند که او به مرمت و آباداني شهر پرداخت و آن چنان تحولي در شهر بوجود آورد كه مدت ها  اين شهر به نام « تربت اسحاق خان» معروف بوده است (بر طبق سنگ نوشته ها والواح دیواری، شاهان صفویه نیز هر آنچه در توان داشته اند، در خدمت این شهر وبخصوص مزار قطب الدین حیدر کوشیده اند). در دو انقلاب معاصر ايران يعني انقلاب مشروطه در سال 1285 شمسي و انقلاب اسلامي 1357 شمسي تربت از شهر هاي پيشتاز عليه استبداد بوده است.

ادامه نوشته

آه از حاشیه. آه از تکرار مذلت!!

عکاس خودم هستم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این هتل شهرداری سبزوار است. مکانی با نوستالوژی فراوان برای سبزواری ها،محل عروسی خیلی از پدران و مادران سبزواری ...

بنایی در خور توجه از نظر تاریخی، سیاسی ، نظامی و اجتماعی که تولدش در عین نابسامانی های عصر پهلوی،تحفه ای برای سبزواری ها بود. 

اما امروز:

خبرهای بدی در میان است

خبر توطئه ای آشنا،

خبر تکرار فریب فلسطینیان←آیا می دانید که یک عرب پول دار با وساطت ودلالی یک بازیگر تلویزیون یعنی حسن جوهرچی اقدام به خرید این بنای تاریخی و فرهنگی کرده است؟

آیا داستان فلسطینیان و قوم یهود را می دانید؟

 

آسمان آبی شهرستان-یادبودی برای جعفر رضی پور

این آسمان شهرستان است

آسمان پشت کارخانه

به دور از سیمین و ساقی و ساق

وتمام اینها برای دلتنگی نوشتن است

نوشتن . نوشتن

در کنار عکس

 

در ما وحقیقتی گذرا بود...

ما در کنار حقیقت بودیم؛ در کنار نشستن و برخواستن !

 در کنار برخاستن... ما در کنار خودمان بودیم.

تا او از کنار ما گذر کرد، او با ما بود سالهای سال، اما گذرش را همگان به حساب یک اتفاق نگریستند.

 ما چشم می زدیم تا شاهد چیز نویی باشیم اما چیزی در کار نبود هر چه بود همان بود وهمان.

 

در باب اخلاقیات و ساختارهای ادبی

جهان مطبوع ما، نه جهان یکسره واضحات و ممدوحات، که جهان مصطلحات  و مصلحت ها و آب در هاونگ کوبیدن هاست؛ چه اگر گوشه چشمی ما را به دعوتی پای سفره یکسر حرام می برد (البته بدون بردن نام حرام و در واقع با آشنایی زدایی از کلمه حرام در باب سفره) ، دعوتش را با «کله» اجابت می کردیم و ره به ناکجای آن سفره می بردیم.

ادامه نوشته