پاسخگویه ای همدردانه به رفیق

در جواب احسان حضرتی که برای پست «در راه و زیر سوزن» نوشته بود: «هیچ...»

اي كاش مي‌دانستيد كه انسان ممكن است در چه نوع انتظارهايي به سر برد.  آدمي در انتظار همه‌چيز مي‌تواند باشد. همه آنچه كه مابين هيچ است و عالم لاهوت! آري! مردمي هم هستند كه در انتظار هيچ به سر مي‌برند....

 هاينريش بل

 

خبر یک نمایشگاه

نمایشگاه دستاوردهای زیباسازی شهر تهران    

قرار شده است که سازمان زیباسازی شهر تهران برای نخستین بار دستاوردهای سالهای گذشته خود را در نمایشگاهی با شعار «آغازی برای تجربه‌های ایده‌آل در فضا و منظر شهری» در تالار آبی كاخ نیاوران به نمایش بگذارد.

این نمایشگاه چهار روزه با هدف ارتقای كیفی محیط زیست شهری، ایجاد هماهنگی در چیدمان مبلمان شهری با فضای شهر، ارائه جدیدترین دستاوردهای نورپردازی لیزری به عنوان معماری نور و همچنین بهبود و بهسازی محیط شهری با حمایت از تولیدكنندگان داخلی مبلمان شهری برگزار می‌شود.

حجت‌الله ملاصالحی مدیرعامل سازمان زیباسازی شهر تهران در این رابطه با بیان این‌كه تلاش ما برای اصلاح وضعیت موجود و كمك به ارتقای كیفیت محیط زیست شهری از طریق برقراری ارتباط صحیح بین تجهیزات شهری،‌ محیط شهری و شهروندان است گفت: در این نمایشگاه دستاوردهای معاونت‌های مختلف سازمان زیباسازی نظیر معاونت‌های طرح و برنامه، فنی و مهندسی، آموزش و امور مناطق، ادارات مبلمان شهری، طراحی سیما و منظر شهری، گرافیك و نقاشی دیواری، آثار حجمی و همچنین ادارات زیباسازی مناطق 22 گانه شهرداری تهران و اداره كل روابط عمومی و امور بین‌الملل به نمایش گذاشته شده است.

ملاصالحی با اشاره به نخستین اجرای نورپردازی لیزری و نمایش لیزری در ایران توسط سازمان زیباسازی گفت: در این نمایشگاه سازمان زیباسازی دستاوردهای معماری نور در فضای شهری با استفاده از نور لیزر را به عنوان یكی از مهمترین مؤلفه‌هایی كه می‌تواند در آینده نزدیك تحول بزرگی در زیبایی شب شهر تهران مؤثر باشد ارائه كرده است. مدیرعامل سازمان زیباسازی با اشاره به نورپردازی لیزری كاخ نیاوران به مناسبت برپایی نمایشگاه دستاوردهای سازمان گفت: در زمینه نورپردازی لیزری و نمایش لیزری در آینده حرفهای زیادی برای گفتن داریم كه بخشی از این اقدامات را در نخستین نمایشگاه سازمان ارائه كرده‌ایم.

 

آدرس: تالار آبی كاخ نیاوران

زمان: از ساعت 9 صبح تا 19:30 (از 29 آبان تا 2 آذر)     

در خواست

از دوستان خود ممنون می شوم اگر اطلاعاتی راجع به بازسازی میدان قزوین در تهران دارند در اختیار بنده قرار بدهند. اطلاعاتی درباره کارفرما، مشاور و طراح پروژه. لطفا اطلاعات خود را در نظر خواهی این پست بگذارید. ممنون

در سرایش غم یک کارگر

مهدی فهیمی-کارگر سخت کوش کارخانه نخ ریسی نیشابور-کسی که با تمام بدگویی های کارفرمایش یعنی آستان قدس مثل یک کارگر جنگید و در نهایت بی دلیل بی کار شد

تیر آخر با اس ام اس مهدی فهیمی یکی از دوستان خیلی قدیمی و خیلی صمیمی به مغزم شلیک شد؛ ساعت یازده شب، پیام کوتاه بود: سعید دنبال کار می گردم!

نمی توانستم ادامه دهم. دلم می خواست بروم در آشپزخانه و برای غربت همه ما تیغ زرد رنگ موکت بری را به رگهایم بمالم. می خواستم از تکه سقفی که در نور کم آباژور روشن بود دریچه ای باز شود و من را ببلعد به سوی آسمان پرتم کند تا از خدا بپرسم آخر چرا؟ خدا!!

نمی توانم ادامه دهم می خواهم همه چیز را به حال خود رها کنم ، سگاری بگیرانم و به نسل خودم از تمام دوستانم فکر کنم و به آن آهنگ کلاپتون!! آیا باید ادامه دهم یا همین الان دستم موس را لمس کند و موس دکمه حذف وبلاگ را! همسرم غلط می زند و می بیند که هنوز بیدارم، شانه به شانه می شود. کاش دنیا هم شانه به شانه می شد...

 

داستان مهمان: نفرت

سهیل کارآگاه

سخته! اما معمارها هم گاهی چیزهایی می نویسند اگر چه که پذیرشش برای ما سخت باشه! دوستی که امروز داستانشو می زارم سهیل کارآگاه نام داره، دانشجوی رشته معماریه و مخش درد می کنه برای وبلاگ نویسی! داستانش شاید شروع خوبی باشه برای یک سری نقد جدی از طرف دوستان. از همه می خوام که نظراتشونو برای این داستان بزارن تا یک نتیجه گیری خوب بکنیم، با یک کار تیمی!

نفرت

زنک مرد. مردک جلوی آینه ایستاد. پیشانی زنک رو بوسید. چشماشو بست و صورتشو پوشوند.

مردک جلوی آینه ایستاد. به چشمای زنک نگاه کرد.

تاپ مشکی تنش بود: دو سال پیش، باکو. می خندید و چشمک می زد به دوربین عکاسی.

عکس زنک بالای آینه بود. به چشماش نگاه کرد: زنک می خندید و چشمک می زد.

روتختی زیر پاش افتاده بود: برداشت و روی آینه انداخت. زنک دیگر نمی خندید.

مردک خندید.

زنک مرده بود.

مردک گریه کرد.

 

فرهاد بر خاک خودش می گرید

کردی است کم سخن که خوب می نویسد

یک حرف خوب

مانند پرنده باش كه روی شاخه سست و ضعیف

لحظه ای مینشیند و آواز میخواند

و احساس میكند كه شاخه میلرزد

 ولی معهذا به آواز خواندن خود ادامه میدهد زیرا

مطمئن است كه بال و پر پرواز دارد.

                                                                          ویكتور هوگو

در راه و زیر سوزن

خودم

امروز می خواهم بترکانم؛ می خواهم با همه وجود جیغ بکشم بنفش کنم آسمان و زمین و شیشه مانیتورتان را. مگر وبلاگ به چه درد می خورد؟ امیر با سوزن توی وریدم فرو می رود می خواهد بداند که بازیگر فیلم وکیل مدافع شیطان دنیرو بوده یا نه... می گویم دارم پنی سیلین می زنم و همین را اس ام اس می کنم برایش. می گویم بگذار حالی هم از جعفر و پیمان بپرسم و اس ام اس به آنها نیز send می شود. در اینجا می شود حرف زد بدون اینکه برایت مهم باشد پاسخش چیست یا حداقل به جواب های نا مربوط بی اعتنا بود، فقط باید حرفها را در لفافه زد که می زنم اما جیغ می کشم، کسی نمی تواند من را به خاطر جیغ کشیدن بازداشت کند، کسی نمی تواند جلویم را بگیرد، اگر بگیرد دستش را گاز می گیرم بله! به قول سنجری:

سگم

سگم

تمام عمرم را زوزه کشیده ام...

امیر دوباره تماس می گیرد دارم سیب زمینی می خرم، « چرا مواظب خودت نیستی؟؟ راستی بازیگر فیلم وکیل مدافع شیطان کی بود؟ » سیب های زمینی نگاهم می کنند از چشمه هایشان، می شود 1200، می پردازم و می روم...

یادم می آید که داستانی از کسی خواندم با این موتیف که یک دختر بچه با جیغ کشیدن های پیاپی توانست دنیا را بدون خون و خون ریزی از آن خود کند، من از آن دختر چه کمتر دارم، می خواهم جیغ بکشم بروم سر چهارراه ولی عصر شرتم را به سرم بکشم و لخت و عور شعر خواننده پاپ ایرانی  که از قضا زن هم هست، را با صوت قرائت کنم:

زندگی ای زندگی خسته ام خسته ام

گوشه زندون غم دست و پا بسته ام

خسته ام. اس ام اس پیمان رسیده: «اینقدر چس ناله نکن!» دنیا مرا نشناخته، پیمان که جای خود دارد، مثل زهر جوابش را فرو می دهم مثل همان سوزن، مثل طب سوزنی که درمان نباشد، سرکوفت باشد. شاکیم دلم می خواهد توی تمام منبع های آب شهر سم بریزم و خودم اول از همه بخورم، بروم راه بروم توی شهر و به مردن و پژمردن بچه و زن و مرد و پیر و جوان نگاه کنم... یادم می آید در فیلم بازمانده سیف الله داد، شمعون حرف خوبی زد: پس بکشید زنان و مردانشان را، پیر و جوانشان را کودک و نوزادشان را!

زیر قفسه سینه ام درد می کند و در قفسه کتابهایم، کتابی برای درمانم نیست. اس ام اس بعدی باید برای جعفر باشد، نمی خواهم بخوانمش، می خواهم برای ساعتی متکلم وحده باشم، خدا باشم، نمی شود، جعفر send کرده است:

« گفتا شتاب می کن عمرم چو نوح رفت

گفتا شتاب می کنم چون تو با منی »

حرفهای تکراری را تکرار می کنم از موش گربه گرفته تا عقاید یک دلقک همه را دوره می کنم اما اثری از من، از خودم، از انسان پامال شده این قرن کثافت که در آن خیانت و شهوت و شقاوت و دزدی و بی ناموسی و فقر و مسکنت و مذلت و ... جایگزین خصائص انسانی شده چیزی نمی یابم!!!!

مرا به سمت هیچ ببرید به سمت صفر مطلق اما بازم مگردانید ای تابوت به دستان...

این هم شعری بود از فلیپ مارکو در حدود 60 سال پیش! خسته ام!!! تو هم همین گونه ای آقای نویسنده که داستان من را انسان پامال شده این قرن را ننوشتی؟

باید بروم و با جملات دوش بگیرم بروم و پشت لبخند های دروغینم را به سمساری سر کوچه نشان بدهم به آن مردک دهن گشاد بفهمانم که من هم بلدم با خواهر و مادر کسی بازی کنم و اتفاقا کیف هم ببرم. باید بروم ، باید بروم، کارهای عقب مانده زیادی دارم.... باید بروم...

دیدید، امروز ترکاندم و آسمان و زمین و شیشه مانیتورتان را بنفش کردم جیغ کشیدم اما در درون اما به نام خیلی ها و به کام خودم. آرام شدم می خواهم وب گردی کنم شاید چند ساعتی را هم به پشت سایت های فیلتر شده سری زدم. از درون و در درون خودم جیغ کشیدم، حالا می توانم دوباره در برابر سمساری محلمان سکوت کنم و بگذارم به دروغ هایش ادامه بدهد.... اس ام اس ها در راهند و من هم در راه...

یک خبر مهم

اگر می خواهید داستانتان در سایت سخن نقد شود داستانتان را در این آدرس بگذارید: http://www.sokhan.com/short_stories.asp?count=100

ویژه نامه داستانی شرق برای همیشه

حیف است دور و بر مجلات و داستان کوتاه های چاپ شده در مجلات باشید و ویژه نامه شرق را نخوانید، امروز لینکش را پیدا کردم اگر خواستید فقط ده دقیقه ای دانلودش وقت می گیرد...

با داستان نویس امروز: «طاهر بن جلون» برنده گران ترين جايزه ادبى دنيا!!

نويسنده صاحبنام مراكشى «طاهر بن جلون» که در سال گذشته موفق به دريافت گران ترين جايزه ادبى دنيا معروف به جايزه ادبى بين المللى ايمپك دابلين، به ارزش صد هزار يورو شد اکنون پر تلاش تر از همیشه می نویسد.طاهر بن جلون
بن جلون براى رمان «غيبت كوركننده نور» درباره يك زندان زيرزمينى در صحراى مراكش از ميان ده نامزد ديگر براى دريافت اين جايزه معتبر ادبى برگزيده شد. از جلون كه در سال ۱۹۴۴ در مراكش به دنيا آمد و در سال ۱۹۶۱ به فرانسه مهاجرت كرد، دو اثر به نام هاى «نامه به دخترم» درباره نژادپرستى و نيز «با چشمان شرمگين» درباره تقابل سنت و مدرنيته و مشكلات فرهنگى مهاجران ترجمه شده است كه رمان «با چشمان شرمگين» ترجمه اسدالله امرايى به زودى به چاپ دوم خواهيد رسيد.
هيأت داوران رمان، «غيبت كوركننده نور» را شاهكارى در ميان ساير رمان هاى نامزد شده خواندند و آن را به خاطر سادگى، زيبايى و شفافيت زبانى كه توسط مترجمى به نام ليندا كوورديل از زبان فرانسه به انگليسى ترجمه شده است شايسته دريافت اين جايزه برشمردند.
جايزه ادبى بين المللى ايمپك دابلين گران ترين و با ارزش ترين جايزه اعطايى در حوزه نشر به لحاظ ارزش مالى است كه به بهترين اثر داستانى سال به زبان انگليسى اهدا مى شود. اين جايزه زيرنظر گروهى از كتابخانه هاى ملى دابلين به برنده نهايى داده مى شود و در سالی که جلون برنده آن شد، نامزدهاى نهايى ازسوى ۱۶۲ كتابخانه از ۴۷ كشور دنيا انتخاب شده بودند.
خنده دار این است که جايزه ادبى فوق الذکر که صد هزار يورو می ارزد، ميان بن جلون و مترجم اثر «غيبت كوركننده نور» تقسيم  شد و ۷۵ هزار يورو به مؤلف و ۲۵ هزار يورو باقيمانده به مترجم رسيد. «غيبت كوركننده نور» كه در رقابت با آثارى همچون «كتاب تصاوير» نوشته پل آوستر، «خانواده وايت» نوشته مگى گى و «خانه روز، خانه شب» به قلم الگا توكاركزوك به عنوان برنده نهايى شناخته شد داستان مردى است كه ۲۰ سال از عمر خود را در يك زندان مخوف زيرزمينى درصحراى مراكش سپرى كرده است.

یادی از نشریه نما به انضمام یک شعر از احسان

در کش و قوس آن روزها که دانشجو بودیم در دانشگاه ما دو نشریه خوب در می آمد که «فریاد خاک» و «فریاد آذر» بود در دانشگاه آزاد سبزوار هم نشریه ثرور، نشریه «نما» بود. به یاد آن روزها و به یاد دوستانی چون حسن عابدی نیا، علی طبسی، هادی فیاضی و... این شعر را که البته خلاصه است از احسان حضرتی(شماره سوم «نما»- صفحه ادبی) می گذارم:

گروهی به رتبت بلند اخترند

گروهی به ثروت ز دیگر سند

به آنان بگو کز همه برترند

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

به ثروت اگر مالک عالمی

به جود و سخاوت اگر حاتمی

به زور و به بازو اگر رستمی

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

تو را آفرید است پروردگار

به سهراب یل گر بر آوری دمار

مکن با ستمدیدگان کارو زار

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

اگر مال و ثروت در افزایش است

اگر مهلت عمر در کاهش است

اگر به گهر جای در آتش است

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آرامش است

نگاهی به «شرایط» نوشته احمد پولادزاده از دیدگاه اگزیستانسیالیستی

چند روزی از نقد من بر داستان پولادزاده نگذشته بود که مسعود لطفی از راهی دور این نقد را برایم فرستاد. نقدی بود که به نظرم برای اینجا خوش آمد و آمد... این نقد را در این پست گذاشتم تا پرونده «شرایط» نوشته احمد پولادزاده به شکل یک کار گروهی سنگین تر شود.

جوهره و فلسفه اگزیستانسیالیسم بر آزادی انتخاب فرد متمرکز است که در تقابل ایده جبرگرایانه قرار می گیرد . ایده ای که بر مبنای آن از سوی وجودی قادر و مطلق و ازلی همچون خدا اداره می شود .
پولادزاده سعی در اثبات وجود( خود مختار) در سطور اول شرایط دارد . تا به این طریق از خطر معلق بودن در دنیای توصیفی اش نجات یابد . هایدگر به صراحت اخطار می کند که امید انسان ها برای درک علت وجودشان در دنیا ، جز خیالی خام نیست .
« راوی : وجود ! مثل اینکه فراموش کردی که چه کسی تو را به وجود آورده و از کجا شروع شدی ؟ »
حک شدن ، مارک بیمارستان بر روی قرنیه چشم پولادزاده از همان ابتدا درگیری او با منشاء وجودی اش را نشان
می دهد .
خیلی از نویسندگان اگزیستانسیالیست بر این باورند که سعی دریافتن پاسخی برای این گونه کنش ها می تواند فرد را حتی تا مرز جنون بکشاند .
مقصود کی یر که گارد از مفهوم دلهره همان طور که مارتین هایدگر تبیین می کند حالتی است که در آن آزادی انتخاب فرد او را در دریای بی انتهای تراک های امکام پذیر رها می کند و لاجرم دچار حالتی از تشویق و دلهره می سازد . این امر را می توان عاملی برای توجیه مرگ روای دانست. هر چند پولاد زاده از گزینه ها و اختیاراتی که پیش رو دارد آگاه است اما گرفتار تشویش است که نتیجه ان مرگ راوی است مرگی که سعید بر آبادی عزیز به زیبایی در مورد آن حرف زد .
اما در ادامه داستان پولادزاده برای تغییر شرایط موجود روی به چیز هایی می اورد که برایش تازگی دارد اما در این مسیر نیز موفق نیست .
« هر چه جلو تر می رفتم بخار ها غلیظ تر می شد و برایم تازگی داشت اما مانع از این نمی شد که با این احساس بتوانم خودم را از شرایط خلاص کنم .»
در واقع اینجا همان تکرار وروز مرگی که پولادزاده از آن حرف میزند راهی است و پناهی است برای گریز از دام ناشی از تغییر شرایط موجود. در واقع انسان ها درد وجود و زیستن را که مهمترین بحث اگزیستانسیالیسم است از طریق عادت تسکین دهند .

اما در ادامه برای خواننده گنگ است که چطور پولادزاده بر شرایط سوار می شود و قابلیت تغییر آن را دارد . به طوری که شرایط برای او بیگاری می کند !
در ادامه انجا که پولادزاده می گوید« موقعیت من ساکن می شود ،(( بله من ساکنم ولی شرایط تغییر می کند))
می توان تقابل دوایده سکون و تغییر را در ارتباط با فکر ، این گونه بیان کرد: بی عملی مسبب فکر است و عمل وحرکت نقطه پایان آن ، همان طور که در ادامه می بینیم .
در آخر پولادزاده می گوید : « فقط می دانم که هستم چون می توانم حس کنم که هستم »
یادآور اساسی ترین دیدگاه جورج برکلی فیلسوف انگلیسی تبار است که وجود هرچیزی را منوط به درک و احساس آن چیز «توسط حواس می داند».
این چند نکته ای بود که به ذهن من راجع به داستان شرایط احمد پولادزاده خطور کرد .
از پراکندگی موضوعی نوشته ام پوزش می خواهم .

خبر یک مسابقه برای گرافیست ها، معمارها و طراحان صنعتی

برای شرکت در سومین مسابقه سراسری تفکر خلاق به سایت http://www.ctcid.com/home.html  مراجعه کنید. با تشکر از ساسا که این کامنت را برایم گذاشت.

یادداشتی برای میم مثل مادر ملاقلی پور

عکس از سایت دوربین نت

چند     

چند نکته ای که دیدن فیلم «میم مثل مادر» را ارزشمند می کند:

*نکات فنی فیلم:

الف)فیلم به مخاطب توجه ویژه ای دارد اما در راه رفتن روی مو، وقتی که زیر پای فیلم جهنمی از گیشه ای بودن و معناگرا بودن است او (یعنی فیلم «میم مثل مادر») رفتاری میانه و والا منشانه بر می گزیند. نه مخاطب و نه بی مخاطبی؛ بلکه هر دو!!

ب)مخاطب در فیلم با چند عنصر سینمایی آشنا می شود که سالهاست از سینمای ایران رفته اند و توجهی به آنها نمی شود؛ موسیقی، تدوین، فیلمبرداری و صدابرداری و باز هم موسیقی!! موسیقی عنصر مهجوری در سینمای ماست؛ یا آمده است و روی فیلم سوار شده است و یا به فیلم سواری داده است. فیلمبرداری «میم مثل مادر» نیز شاهکاری ستودنی بود، شاید بتوانم ادعا کنم که اگر فیلمبرداری خیلی دور خیلی نزدیک(که به عقیده من اصلا فیلم نبود و بیشتر اثری سفارشی می نمود) را کنار بگذاریم، درخور اعتنا و قابل تامل بود.

ج)گریم ها درباره همه بازیگرها کاملا باور پذیر و قابل قبول بودند و شاید تنها ایرادی که می شود به عوامل تولید گرفت مسئله ای است که دامن منشی صحنه را می گیرد. اگر سینمای ملاقلی پور را تعقیب کرده باشید حتما دریافته اید که او از جمله کارگردانهای بی صبر و حوصله و کاملا شلخته است( به یاد بیاورید صحنه ای از کمکم کن را که در یک تعقیب و گریز یک دقیقه ای اول خیابان ها خشک بودند و بعد برفی و دوباره خشک!). در «میم مثل مادر» هم دوباره اما این بار خیلی آبرومندانه تر مچ منشی صحنه باز شد و آن هم در مورد سیگاری بودن حسین یاری قبل از جدایی و نکشیدن سیگار پس از بازگشت دوباره او به فیلم است.

*نکات محتوایی فیلم:

1-«مادر» عنصر برجسته فرهنگ ما ایرانی هاست عنصری از فضای زندگی ما که به چند دیل اهمیت خاصی برای ما دارد:

الف) ما در گذشته ازلی خود با او ارتباط داریم، بدین معنی که او محل ما قبل از بودن و در لحظه بودن و در لحظه بدنیا آمدن بوده است. (ارتباط ازلی)

ب)مادر بعد از گذشت زمانی از تولد فرزند، حتی در زندگی همان فرزند نیز به یک زن تبدیل می شود؛ زنی با تمام خصوصیات یک زن و حتی یک معشوقه. از بابت علاقه یکطرفانه ، بدون توقع و خودمانی که مادر با فرزند زکور دارد، عشق به او عشقی ابدی است؛ عشقی که درست به دلیل خودمانی بودن و محرمیت حالت شفاف و بی نیاز به وصال دارد.

ج) مادر اولین قصه گوی زندگی ماست او مثل بانیجی( کلمه ای سبزواری به معنای گهواره) است که سخن نیز می گوید و اولین اتصال دهنده ما به دنیای خواب و رویاست و اولین کلمه ای است که ادا کردن آن را می آموزیم.

د)به این موارد بیافزایید ایثار، فداکاری و صداقت و مهربانی مادر را که گاه به حدی زیاد می شود که احتمال ناخوداگاه بودن در این افعال پدید می آید.

2- ملاقلی پور باز هم سراغ موضوعات نیمه تمام فیلم های قبلی اش رفته است؛ داستان پرستار سفر به چزابه در «میم مثل مادر» گره می خورد به داستان زن تنها و بی سرپرست، داستان نیمه تمام دختر خیبانی فیلم نسل سوخته به داستان فرشته در این فیلم پیوند می خورد و... در واقع کسانی که فکر می کنند سوژه ملاقلی پور جدید است از تعقیب آثار سینمایی او به جایی نرسیده اند. داستان آثار او داستان واحدیست: انسانی که پس از مصیبتی تحمیلی (که ممکن است مصداقش جنگ یا هر چیز دیگری باشد) به دنبال باز شناسی خود و شناخت پیرامون خود است و در این طی طریق بر ؟آن است که بر خلاف آثار سینمایی به اصطلاح فلسفی، به رفع و رجوع مسائل دنیوی خود هم برسد. چند مثال در این مورد: شخصیت جمشید هاشم پور در قارج سمی، نیکی کریمی در اپیزود دوم نسل سوخته، پرستار و موزیسین در سفر به چزابه و ....

ملا قلی پور از نسل کارگردان های شورشی بعد از انقلاب است، فلسفه او در آثارش نوعی طریقت شناسی درگیر با شریعت شناسی است آدمهای او زنده ترین آدمهای سینمای حال حاضرند حتی زنده تر از پرویز پرستویی به نام پدر. در گیشه نیز اتفاقی این گونه افتاد و رکورد «میم مثل مادر» بالاتر از به نام پدر شد(که این مسئله دلیل کافی بر این نکته نیست). اگر احمد رضا درویش، حاتمی کیا و ملاقلی پور را جزو بهترین کارگردانهای سینمای جنگ و مصائب آن بنامیم، قطعا ملاقلی پور با فیلم های اخیرش(به جز مزرعه پدری) یک سرو گردن بالاتر از بقیه ایستاده است.

دوربین نت