از چوبک و از همه چیزها

بعد از جنگ بین‌المللی دوم، نفوذ ادبیات آمریكایی، افقهای جدیدی در زمینهتصویر داستان زیر چراغ قرمز از چوبک داستان‌نویسی ایران پدید آورد. نویسندگان نسل بعد از جمالزاده و هدایت و علوی با فضای داستان‌نویسی آمریكایی آشنا شدند و آثار نویسندگانی مثل استاین بك و همینگوی و فاكنر تأثير عمیقی بر آنها گذاشت و نویسندگانی نظیر صادق چوبك و ابراهیم گلستان و بعدها جلال آل‌احمد تحت تأثیر شگردهای نویسندگان آمریكایی داستانهای خود را نوشتند.
صادق چوبك (1295) در دو اثر مهم و معتبر نخستین خود، یعنی مجموعه داستانهای «خیمه‌شب‌بازی» و «انتری كه لوطیش مرده بود»، راهی جدا از نویسندگان پیش از خود در پیش گرفت. گرچه گاه‌گاه تأثیرهایی از اندیشه‌های صادق هدایت در محتوای آثار نخستین او می‌توان یافت، اما صادق چوبك نویسنده‌ای صاحب سبك و مستقل است و داستانهای نو و بدیعی را خلق كرده است كه نظیر آنها در ادبیات داستانی پیش از او پیدا نمی‌شود.
ادامه نوشته

یک داستان خوب

بد نيست كه بعضي وقت ها خودمان را تنبيه ادبي كنيم. اين داستان صادق چوبک را بخوانيم و اعتراف كنيم كه هنوز داستان نويس نشده ايم:

چشم شيشه اي

چشم آماده بود و دکتر آن را تو چشمخانه پسرک جا گذارد و گفت:
ـ باز کن، چشمتو باز کن، حالا ببند، ببند. حالا خوب شد. شد مثه اولش.
سپس رو کرد به پدر و مادر پسرک و گفت:
ـ ببينين اندازه اندازه س. مو لاي پلکاش نمي ره.
پسرک پنج ساله بود و صاف رو يک چادر پايه نزديک ميز دکتر ايستاده بود. پدر و مادرش پهلويش ايستاده بودند. پدر پشت سرش بود و روبه روي دکتر بود و کجکي به صورت بچه اش نگاه مي کرد. مادر آن طرفتر، ميان مطب ايستاده بود و پشت سر پسرش را مي ديد و پيش نيامد که ببيند «اندازه اندازه س و مو لاي پلکاش نمي ره.»
حالا ديگر شب بود و مادر و پسرک چشم شيشه اي و پدرش تو خانه دور يک ميز نشسته بودند. کودک شيرخواره ديگري به پستان مادر چسبيده بود. سبيل سياه و کلفت مرد به روميزي پلاستيک خم مانده بود و نگاهش، يک وري به صورت پسرک چشم شيشه اي خواب رفته بود.
«علي جانم حالا ديگه چشات مثه اولش شده. مثه چشاي ما شده.» پدر گفت و پا شد از روي طاقچه يک آيينه کوچک برداشت و برد پيش پسرک. بچه زل زل تو آيينه خيره ماند. چشم شيشه اي او، بي حرکت و آبچکان، پهلو آن چشم ديگر که درست بود، رو آيينه زل زد. بعد ناگهان تو روي باباش خنديد. مادرک چشمانش نم نشسته بود و به آنها نگاه نمي کرد و به گريبان خود، به گونه کودک شير خواره اش خيره مانده بود.
باز صداي پدر بلند شد. «مادر، مگه نه؟ مگه نه که چشاي علي جان مثه روز اولش شده؟»
مادرک تف لزج بيخ گلويش را قورت داد و سرش را تکان داد و نور چراغ از پشت بار اشک لرزيدن گرفت و با صداي خفه اي گفت:
ـ آره، مثه اولش.
سپس شتابان کودک شيرخوار را بغل زد و پا شد و او را برد تو گهواره گوشه اتاق خواباند.
پدر راه افتاد و رفت پيش پنجره و تو حياط نگاه کرد و مادر رفت پهلوي او تو حياط نگاه کرد و حياط تاريک و خالي و سرد بود. مرد سايه گرم زن را پشت سر خود حس کرد و با صداي اشک خراشيده اي گفت:
ـ من ديگه طاقت ندارم. تنهاش نذار. برو پيشش.
زن صداش لرزيد و چشمانش سياهي رفت و ناليد: «من دارم مي افتم. اگه مي توني تو برو پيشش.»
و مرد برگشت و تو چهره زنش خيره ماند. گونه هاي او تر بود و چکه هاي اشک رو سبيل هاش ژاله بسته بود. زن گفت:
ـ اگه اين جوري ببيندت دق مي کنه. اشکاتو پاک کن.
و خودش به هق هق افتاد و سرش را انداخت زير و به پاهاي برهنه خود نگاه کرد.
آهسته دست زن را گرفت و گفت:
ـ نکن. بيا بريم پيشش. امشب از هميشه خوشحالتره. نديدي مي خنديد؟
و چشمان خود را پاک کرد و مفش را بالا کشيد. سينه و شانه هاي زن لرزيد و گريه اش را قورت داد. و هر دو پيش بچه رفتند و بالاي سرش ايستادند و به او نگاه کردند.
پسرک آيينه را گذاشته بود رو ميز و چشم شيشه اي خود را از چشمخانه بيرون کشيده بود و گذاشته بود رو آيينه و کره پر سفيدي آن با ني ني مرده اش رو آيينه وق زده بود و چشم ديگرش را کجکي بالاي آيينه خم کرده بود و پرشگفت به آن خيره شده بود و چشمخانه سياه و پوکش، خالي رو چشم شيشه اي دهن کجي مي کرد.

در کنار عکس

تنهایی و دیگر هیچ!

پیشنهاد می کنم حتما داستان زن و شوهر کارگر اثر کالوینو را بخوانید

 

بشتابید و جمالزاده ...بفرمایید، همراه با شام!

اینطور که بر بنده محرز و مسلم شده، تازگی ها بازار جایزه دادن گل کرده است.آرام بخواب که ما بیداریمدر تمامی حوزه های فرهنگی و هنری نوعی تب جایزه دادن و جایزه گرفتن مستولی شده و اربابان فن برای غافل نماندن از این گردونه مترصد فرصتی هستند که بنده خدایی ریغ رحمت را سر بکشد تا از صدقه سر او (به عبارتی مرگ او) جایزه ای وضع کنند و برای کلاه خود به پشمی قابل توجه برسند. در حوزه ادبیات این جایزه ها قدمت دیرینه دارد. گلشیری، هدایت، صادقی از اولین متوفی هایی بودند که به دنبال مرگشان جایزه ای به راه افتاد و بعد هم یلدا وپروین اعتصامی و ...

عموما این جایزه ها و مسابقاتشان نوعی از هم گسیختگی ادبی و هنری را در پی داشته است چرا که معمولا در این مسابقات، نه به ایده های نو بلکه به هم باندی ها جایزه داده می شود و اگر گهگاهی هم به بنده خدای بی گناهی که از هیچ جبهه ای نیست تقدیر شود، آن بنده خدا باید برود و به عضویت نا نوشته همان باند در بیاید و اگر نیاید...!

دیروز خبری در ایسنا دیدم که برایم خیلی جالب بود با تمام احترامی که برای علی دهباشی و خدمات او در عرصه ادبیات قائل هستم، باید بگویم که خبری چندان خوش در میانه نبود.

متن خبر را در ادامه مطلب بخوانید و پس از آن دستها را بالا ببرید و با من این دعا را تکرار کنید:

کاش به جای این تراشیدن هزینه برای هیچ کمی هم پای ادبیات در میان بود.

کاش به جای این همه هیاهو برای هیچ کمی هم پای جمالزاده در میان بود.

کاش در درون جامعه ادبی ایران نبودند کسانی که برای تبلیغات و بالا رفتن توجه ها پای مرده ها را به میدان باز کنند.

کاش یک نفر که مرد، واقعا بمیرد!!

ادامه نوشته

یک حرف حسابی

 اين زبان سنگ است و هم آ تش وش است             و آنچه بجهد از زبان چون آتش است

     سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف                               گه ز روي نقل و گه از روي لاف      

                                                                                                                   « مولوي»

خواص الشیاء

 

«احساس می‌کنم باز به یکی از حمله‌های دیوانگی‌ام نزدیک می‌شوم. دیگر نمی‌توانم به این وضعیت وحشتناک ادامه دهم. این بار بهبود نخواهم یافت. صداهایی در سرم می‌شنوم و نمی‌توانم روی نوشته‌هایم تمرکز کنم. تا به حال مبارزه کرده‌ام ولی دیگر نمی‌توانم.»

ویرجینیا وولف (Virginia Woolf)

منتظر نقد ادبیات زنانه در ایران باشید...

خبر یک نمایشگاه

MAANE- HONARE- NO

Illustration

24 khordad – 21 Tir 1385

Ardeshir Mohasses

Kambiz Derambakhsh

Tuka Neyestani

MohammadAil BaniAsadi

Davood Shahidi

AhmadReza Dalvand

Houman Mortazavi

Roknedin Haerizadeh

Marjan Vafaian

Vahid Nasirian

Ali Chitsaz

Golbano Moghadas

And

Morteza Momayez

15 – 18 pm every day

except thu - friday

وبلاگ شناس

این هم از صدقه سر دوستان عزیز است که مرا با وبلاگ های خوب آشنا می کنند. این بار وبلاگی با دغدغه های تازه! این بار با رضا بابایی که شاعرانه می نویسد و ... سفینه 

تا امروز فكر مي‌كرديم كه رؤياهاي ما از جنس ما هستند! اما گويا حق با شكسپير است كه مي‌گفت ما از جنس رؤياهايمان هستيم. رؤيا يعني آنچه به چشم خيال مي‌بينيم؛ رؤيا يعني من و تو، آنگاه كه همة چشم‌هاي خود را مي‌بنديم تا خيالات خود را بال و پر دهيم و بر بام واقعيت بنشانيم. ما آنيم كه مي‌خواهيم، نه آنچه مي‌توانيم. واقعيت، خانة ماست؛ كوچة ماست؛ دكان و ادارة ماست. رؤيا، نفس عميق پدر بزرگ در قليان شاه‌عباسي است. هيچ كس براي پر كردن جيب يا خالي كردن سفرة شام و ناهار به جمشيديه نمي‌رود. سينما پر است از آدم‌هاي خيال‌باف؛ آدم‌هايي كه روي صندلي‌ها مي‌نشينند تا در تاريكي سينما‌ چراغ رؤياهايشان را روشن كنند. من، تكه‌هايي از نامه‌اي هستم كه در نوجواني براي كسي نوشتم، اما پيش از آنكه تمبر تقدير بر پيشاني آن بخورد، هزارپاره شد. تو كارمند آب و فاضلاب كرج، با يك شمارة پنج‌رقمي دركارگزيني نيستي. هستي؟ اگر هستي، بدان كه در اينجا و هزار جاي ديگر كه هر روز سر مي‌زني، براي تو ساعت كاري نمي‌زنند.

ادامه نوشته

پانل

روی جلد مجله

شماره دو و سه مجله هم درآمد. همه خوب کار کردند. از این به بعد در بازار پانل را جدی تر خواهند یافت.

سعی می کنم که بعضی از مطالب این شماره را با معرفی نویسندگانشان در اینجا بیاورم.

شما هم اگر مایل به داشتن مجله بودید با من تماس بگیرید.

 

در کنار عکس

 

The reign of Ivan IV (the Terrible) brought a brief resurgence of interest in traditional Russian styles. To honor Russia's victory over the Tatars at Kazan, the legendary ruler erected the exuberant St. Basil's Cathedral just outside the Kremlin gates in Moscow. Completed in 1560, St. Basil's is a carnival of painted onion domes in the most expressive of Russo-Byzantine traditions. It is said that Ivan the Terrible had the architects blinded so that they could never again design a building so beautiful.

After the reign of Ivan IV, architecture in Russia borrowed more and more from European rather than Eastern styles.

خواص الشیاء

 

ويرجينيا وولفمتوجه شدم رفته رفته موضع جديدى نسبت به نيمه ديگر بشريت اتخاذ مى كنم. به طور كلى سرزنش كردن يك طبقه يا يك جنسيت مسخره بود. تعداد زيادى از مردم هيچ گاه مسئول اعمالى كه انجام مى دهند نيستند. غرايزى آنها را به جلو مى راند كه تحت فرمان آنها نيست. آنها هم يعنى پدرسالارها و پروفسورها مشكلات بى پايان داشتند. تحصيلات آنها از بعضى جهات همان قدر ناقص بود كه تحصيلات من. همان قدر به آنها لطمه زده بود كه به من.

                                                                              ويرجينيا وولف

 

... به زودی گزارشى از وضعيت ادبيات زنانه در ايران

بدون شرح...

به زودی...

مام هنر؛ ادبیات، داستان دیگران

می خواهید یک داستان کوتاه بخوانید، البته به دور از چرت و پرت هایی که تازگی ها در فضای ادبی ایران به گوش خود می شنویم. این داستان از  مهدي موسوي نژاد  است، وبلاگ خوبی دارد و من اصلا تا به حال ندیده امش،  که البته این خوب است، به قولی چه بهتر!                                                                                     مهدی موسوی نژاد

بهانه‌هايي براي زيستن در زادگاه

پل‌هاي حقير شهر ما، كمي بيش‌تر از حد معمول اين قبيل شهرهاي كوچك‌اند. حتي براي كساني مثل من، كه از زماني كه چشم باز كرده‌ام، تا حالا كه مردي ميان‌سال به حساب مي‌آيم، رنگ آن طرف دروازه‌هاي شهر را نديده‌ام و به اقتضاي ملال بيش از حد تواني كه دارم، كاري جدي‌تر و تحمل‌پذيرتر از گز كردن كوچه‌خيابان‌ها و پرسه زدن در محله‌هاي غريب شهر ندارم هم ممكن است پيش بيايد كه در طول يكي از شب‌گردي‌هاي ديرهنگامم، يكي از آن جديدهايش را ببينم كه سر راهم سبز شود و مانند سگي كه نواله‌اي گدايي مي‌كند، واداردم كه امتحانش كنم. اين مسئله هيچ ربطي به پايان‌ناپذير بودن شهر ما ندارد. مي‌گويم «پايان‌ناپذير» و اين، بدون شك سؤالي را در ذهن به وجود خواهد آورد. بايد بگويم اين‌كه مردم شهر و از جمله خود من، هميشه شهرمان را شهري كوچك مي‌دانيم، هرگز به اين معني نيست كه مي‌توانيم حد و مرزي براي خانه‌هاي درهم‌تنيده و به‌هم‌پيچيده‌ي آن قايل شويم. به‌راستي هم نمي‌توان ادعا كرد كه ممكن نيست مثلاً همان‌طور كه در اتومبيل نشسته‌ايد و در شهر گردش مي‌كنيد، يك‌باره با محله‌هايي نامكشوف و مردمي كه آن‌قدر از فرهنگ بوميان شهر فاصله دارند، كه جوانان حق دارند آن‌ها را مريخي بدانند و حتي به زباني غير از زبان ما سخن مي‌گويند، مواجه شويد. و اين به‌خوبي روشن مي‌كند كه مطلبي كه درباره‌ي دروازه‌هاي شهر و رنگ آن طرف ديوارهايش گفتم، چيزي جز يك مجاز نبود؛ يك مجاز مؤمل
ادامه نوشته

در کنار عکس

عکس و دیگر هیچ

معماری داخلی

آیا این دکور را می شناسید؟

(راهنمایی دکور مربوط به یک فیلم است)